ابراهیم یزدی، وزیرخارجه دولت موقت در شرق نوشت:
اوضاع سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی خاورمیانه، بهویژه سوریه، فلسطین و عراق، در یکقرن گذشته هرگز اینچنین بههم تابیده، پیچیده و انفجاری نبوده است.
1- از زمان تاسیس اسراییل در سرزمین فلسطین، جنگوگریز میان صاحبان این سرزمین و صهیونیستهای مهاجم و مهاجران اشغالگر سرزمینهای فلسطین بهطور مستمر ادامه داشته است. برنامه راهبردی اشغالگران از همان ابتدا استفاده از نظریه «النصر بالرعب»، ایجاد ترس و وحشت و وادارساختن صاحبان این سرزمین به ترک زمینهای خود بوده است و پدیده میلیونها آواره فلسطینی فرآورده این سیاست راهبردی اسراییل است؛ اما اینبار معادله و موازنه بهگونه دیگری است.
2- آنچه در غزه، در برابر چشمان دنیای مدعی تمدن در دهه اول قرن بیستویکم در دوماه گذشته رخ داد، نسلکشی و ازبینبردن سیستماتیک ساکنان نوار غزه است. این فاجعه تنها بُعد عربی، فلسطینی و اسلامی ندارد، بلکه مهمتر از همه، بُعد انسانی آن است. هیچ انسانی نمیتواند نسبت به این خشونت برهنه بیتفاوت باشد، اعتراض نکند و عاملین و آمرین آن را ملعون نداند. اما چرا اسراییل دست به این خشونت برهنه زده است؟ «برتراند راسل» کتابی دارد به نام «قدرت» که به فارسی هم برگردان شده است. او در فرازی از این اثر تحلیلی خود مینویسد اگر قدرتی مبتنی بر فرقه یا شبهفرقه باشد و احساس تزلزل کند، دست به خشونت برهنه میزند. نظریه صهیونیستهای حاکم بر اسراییل مبتنی بر برداشتهای خودساخته و بیپایه از تورات است. یهودیت حاکم بر اسراییل، مذهب نیست بلکه شبهمذهب است. جنایات ارتکابی حاکمان اسراییل با هیچیک از آیات تورات کنونی هم قابل توجیه نیستند.
3- اساس سیاست یا نظریه «النصر بالرعب»، بر پایه استفاده از حق قدرت است. «مائوتسه دونگ»، رهبر انقلاب چین، زمانی میگفت « حرف حق از لوله تفنگ بیرون میآید.» یک اصطلاح عربی هم میگوید «حق زیر سایه شمشیرهاست.» در برابر مشی استفاده از حق قدرت، مشی استفاده از قدرت حق قرار دارد. استفاده از حق قدرت اولا ممکن است در کوتاهمدت و در بعضی موارد کارساز باشد اما نه در درازمدت و تمام موارد. کارسازی راهبرد استفاده از قدرت حق نه در کوتاهمدت بلکه در درازمدت است. ثانیا هدف اصلی از راهبرد «النصر بالرعب» ایجاد ترس و وحشت است اما اگر مخاطبان این سیاست مرعوب نشوند، این سیاست کارایی نخواهد داشت. نه فلسطینیان امروز، فلسطینیان دهه 1940 یا 1950 هستند و نه دنیای امروز دنیای آن دههها.
4- اکنون معادله نزاع میان مردم فلسطین و اسراییل، به تقابل میان دو خط مشی حق قدرت و قدرت حق، تبدیل شده است. زمانی فلسطینیان برای احقاق حق خود مجبور به استفاده از قدرت بودند اما امروز معادله تغییر پیدا کرده است. دنیا حق مردم فلسطین را در داشتن یکدولت مستقل پذیرفته است.
دولت فلسطین، نه «سازمان آزادیبخش فلسطین»، اکنون بهعضویت در سازمانملل پذیرفته شده است. برای پایان درگیری و صلح، نظریه دو کشور مستقل فلسطین و اسراییل، پذیرفته شدهاست اما اسراییل، صلح نمیخواهد. هنگامیکه فشار بر اسراییل برای شرکت در مذاکرات صلح با مسوولان دولت فلسطین بالا گرفت، فلسطینیان شرکت در مذاکرات را بر توقف خانهسازی در «بیتالمقدس» و در کرانه غربی مشروط کردند. بسیاری از سازمانهای بینالمللی، از جمله «سازمانملل» و نیز کشورهای اروپایی از اسراییل خواستند خانهسازی را متوقف کند. اسراییل این شرط را نپذیرفت و علاوهبر این بهانه گرفت که این دولت نماینده همه فلسطینیان نیست، فلسطینیها در بین خود با هم اختلاف دارند و توافق ما با محمود عباس فایدهای برای صلح ندارد، اما وقتی «حماس» به دولت فلسطین برگشت، اسراییل بهانه گرفت که یکگروه تروریستی (منظورشان حماس بود) در این دولت است و ما حاضر نیستیم با آنها مذاکره کنیم درحالیکه دولت محمودعباس وجود اسراییل را به رسمیت شناخته بود و پیوستن حماس به این دولت به منزله قبول مواضع دولت عباس بود اما اسراییل دنبال بهانه بود که حضور نداشتن خود را در مذاکرات توجیه کند. تشکیل دولت مستقل فلسطین و برقراری صلح در درازمدت موجب افول تدریجی و بلاموضوعشدن وجود اسراییل خواهد شد. بنابراین در رویداد اخیر و حملات گسترده نظامی به غزه، اسراییل بهدنبال تحریک فلسطینیان به استفاده از حق قدرت است. در آن صورت واضح است که تناسبی میان قدرت نظامی اسراییل و حماس وجود ندارد و فلسطین بازنده خواهد بود. اما محاسبات حاکمان اسراییل نادرست است؛ اسراییل قدرت دارد که نوار غزه را با خاک یکسان کند، اما پیروز جنگ نخواهد بود. مردم «غزه» تلفات سنگینی دادهاند و بیشتر هم خواهند داد اما بیهوده نخواهد بود. فشار افکار عمومی مردم جهان، حتی در آمریکا، علیه اسراییل روبهافزایش است. مهم این است که فلسطینیان یا حامیان آنان تسلیم تحریکات اسراییل و توسل به قدرت نظامی و توسعه درگیریهای مسلحانه یا پذیرفتن شرایط نامساعد آتشبس نشوند. پایاندادن به محاصره «غزه» یکشرط انسانی و دنیاپسند برای پذیرفتن آتشبس دایم توسط «حماس» است.
5- سیاست دولتهای حامی فلسطین، در برابر این تهاجم جدید این است که اولا تماموکمال قطعنامههای سازمان ملل اجرا شود.
اسراییل یکی از اعضای سازمان ملل است که تقریبا از هیچیک از قطعنامههای این سازمان تبعیت نکرده است. با وجود نفوذی که صهیونیستها در رسانهها و محافل بینالمللی، از جمله سازمان ملل، دارند قطعنامههای متعددی علیه سیاستها و اقدامات یکطرفه اسراییل به تصویب رسیده است. یکی از راههایی که دولتهای حامی فلسطین میتوانند به احقاق حق مردم فلسطین کمک کنند، فشار برای اجرای این قطعنامههاست. قطعنامه 242، اسراییل را موظف میکند به مرزهای قبل از جنگ 1967 برگردد و این زمین به فلسطینیان واگذار شود؛ قطعنامه علیه خانهسازی در سرزمینهای اشغالی؛ قطعنامه علیه محاصره نوار غزه و نظایر این. آخرین قطعنامه «شورای امنیت» سازمان ملل، توقف فوری تهاجمهای نظامی بود که در دوماه گذشته صورت گرفت. ثانیا باید از شکایتهای دولت فلسطین در مجامع بینالمللی علیه اسراییل پشتیبانی شود. پیامد شناسایی دولت فلسطین در سازمان ملل به این دولت این امکان را داده که بهعنوان عضو سازمان ملل از اسراییل در دادگاههای بینالمللی شکایت کند. 6- اما مساله فلسطین و بمباران «غزه» یکی از مسایل خاورمیانه است. وضعیت سوریه همچنان لاینحل باقی مانده، اکنون، رویداد بزرگی در عراق شکل گرفته است. ریشههای این رویداد را در کجا باید جستوجو کرد؟ ادامه آن چه تاثیری بر امنیت ملی ایران بر جای میگذارد؟ در مجالی دیگر به پاسخ این پرسش ها خواهم پرداخت.