حضرت امام موسی کاظم ـ علیهالسلام ـ از ۲۱ سالگی، رهبری مسلمانان را بر عهده گرفتند و تا زمان شهادت، ۳۵ سال رهبر مردم بودند. به ایشان، به دلیل خوبیهایی که داشتند، لقبهایی چون کاظم (کسی که خشم خود را کنترل میکند)، صابر (صبر کننده)، صالح (درستکار) و امین دادهاند. ایشان یک لقب مهم دیگر هم به نام بابالحوائج دارند. این لقب، به این معناست که اگر کسی خواسته و آرزویی از خداوند داشته باشد، با توسل و واسطه قرار دادن امام کاظم (ع) میتواند به آرزوی خود برسد.
حلم و بردباری از ویژگیهای مهمی است که مردان موفق و بزرگ، به ویژه رهبران راستین که بنا به وظیفه الهی، بیشترین برخورد و معاشرت را با مردم داشتند، از آن برخوردار بودند. امام هفتم، حضرت امام موسی کاظم (ع) که به خاطر همین ویژگی نیکو، «کاظم» لقب گرفتهاند، علم را با حلم آراسته بودند، در برابر ناملایمات روزگار بردبار بودند، با دشمنان و بد اندیشان با نرمی رفتار میکردند و با این شیوه، آنان را ارشاد میکردند.
رنجها و غمهاى امام موسى بن جعفر بعد از فاجعه کربلا، دردناکتر و شدیدتر از سایر ائمه ـ علیهم السلام ـ بود. هارون الرشید همواره در کمین ایشان بود، امّا نمىتوانست به آن حضرت آسیبى برساند. شاید او از ترس اینکه مبادا سپاهیانش در صف یاران آن حضرت درآیند، از فرستادن آنان براى دستگیرى و شهید کردن امام خوددارى مى ورزید، زیرا پنهانکاریى که افراد مکتبى در اقدامات خود ملزم بدان بودند، موجب شده بود که دستگاه حاکمه حتّى به نزدیکترین افراد خود اعتماد نکند.
این على بن یقطین وزیر هارون الرشید و آن یکى جعفر بن محمّد بن اشعث وزیر دیگر هارون است که هر دو شیعه بودند همچنین بزرگترین والیان و کارگزاران هارون در زمره هواخواهان اهلبیت علیهم السلام بودند. از این روی بود که هارون خود شخصاً به مدینه رفت تا امام کاظم را دستگیر کند.
نیروهاى مخصوص هارون به اضافه سپاهى از شعرا و علماى دربارى و مشاوران، او را در این سفر همراهى مى کردند و میلیونها درهم و دینار از اموالى که از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل مى کرد و به عنوان حق السکوت به اطرافیان خود در این سفر بذل و بخشش مىنمود و در این میان به رؤساى قبایل و بزرگان و چهرههاى سرشناس مخالف توجه و رسیدگى بیشترى نشان مى داد.
هارون الرشید این گونه عازم مدینه شد تا بزرگترین مخالف حکومت غاصبانه خویش را دستگیر کند. اینک ببینیم هارون براى رسیدن به این مقصود چه کرد:
اول: هارون چند روزى نشست. مردم به دیدنش مىآمدند و او هم به آنها حاتم بخشى مىکرد تا آنجا که شکمهاى برخى از مخالفان را که مخالفت آنان با حکومت جنبه شخصى و براى رسیدن به منافع خاصىبود، سیر کرد.
دوم: عده اى را مأموریت داد تا در شهرها بگردند و ضدّ مخالفان حکومت تبلیغات به راه اندازند. او همچنین شاعران و مزدوران دربارى را تشویق کرد که در ستایش او شعر بسرایند و بر حرمت محاربه با هارون فتوا دهند.
سوم: هارون قدرت خود را پیش دیدگان مردم مدینه به نمایش گذارد تا کسى اندیشه مبارزه با او را در سر نپروراند.
چهارم: هنگامى که همه شرایط براى هارون آماده شد، شخصاً به اجراى بند پایانى طرح توطئهگرانه خویش پرداخت. او به مسجد رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ رفت. شاید حضور او مصادف با فرارسیدن وقت نماز بوده که مردم و طبعاً امام موسى بن جعفر علیهماالسلام براى اداى نماز در مسجد حضور داشتهاند. هارون به سوى قبر پیامبر صلى الله علیه و آله جلو آمد و گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه! اى پسر عمو.
هارون در واقع مى خواست با این کار شرعى بودن جانشینى خود را اثبات کند و آن را علتى درست براى زندانى کردن امام کاظم جلوه دهد اما امام این فرصت را از او گرفت و صفها را شکافت و به طرف قبر پیامبر ـ صلى الله علیه و آله آمد ـ و به آن قبر شریف روى کرد و در میان حیرت و خاموشى مردم بانگ برآورد: «السلام علیک یا رسول اللَّه! السلام علیک یا جدّاه!».
امام کاظم با این بیان مى خواست بگوید: «اى حاکم ستمگر اگر رسول خدا پسر عموى توست و تو مىخواهى بنابر این پیوند نسبى، شرعى بودن حکومت خود را اثبات کنى باید بدانى که من بدو نزدیک ترم و آن حضرت جدّ من است. بنابر این من از تو به جانشینى و خلافت آن بزرگوار شایسته ترم!»
تصویر قدیمی از بارگاه امام موسی کاظم (ع)
هارون مقصود امام را دریافت و در حالى که مىکوشید تصمیم خود را براى دستگیرى امام کاظم توجیه کند، گفت: «اى رسول خدا من از تو درباره کارى که قصد انجام آن را دارم پوزش مى خواهم. من قصد دارم موسى بن جعفر را به زندان بیفکنم. چون او مى خواهد میان امت تو اختلاف و تفرقه ایجاد کند و خون آنها را بریزد»
چون روز بعد فرارسید، هارون فضل بن ربیع را مأمور دستگیرى امام کاظم کرد. فضل بر آن حضرت که در جایگاه رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ به نماز ایستاده بود، درآمد و دستور داد او را دستگیر کنند و زندانى نمایند.
سپس دو محمل ترتیب داد که اطراف آنها پوشیده بود. ایشان را در یکى از آنها جاى داد و آن دو محمل را روى استر بسته بر هر یک عدهاى را گماشت. یکى را به طرف بصره و دیگرى را به سوى کوفه روانه کرد تا بدینوسیله مردم ندانند امام را به کجا مىبرند. امام کاظم ـعلیه السلام ـ در هودجى بود که به سمت بصره مىرفت. هارون به فرستاده خود دستور داد که آن حضرت را به عیسى بن جعفر منصور که والى وى در بصره بود، تسلیم کند. عیسى یک سال آن حضرت را در نزد خود زندانى کرد. سپس عیسى نامهاى به هارون نوشت که موسى بن جعفر را از من بگیر و به هر که مىخواهى بسپار وگرنه من او را آزاد خواهم کرد. من بسیار کوشیدم تا دلیلى و بهانهاى براى دستگیرى او پیدا کنم، اما نتوانستم حتى من گوش دادم تا ببینیم که آیا او در دعاهاى خود بر من یا تو نفرین مىفرستد، اما دیدم که او فقط براى خودش دعا مىکند و از خداوند رحمت و مغفرت مىطلبد!
هارون پس از دریافت این نامه، کسى را براى تحویل گرفتن امام موسى الکاظم روانه بصره کرد و او را روزگارى دراز در بغداد، در نزد فضل بن ربیع، زندانى کرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را به شهادت برساند، اما فضل از اجراى خواسته هارون خوددارى ورزید، در نتیجه هارون دستور داد که آن حضرت را به فضل بن یحیى تسلیم کند و از فضل خواست تا کار امام را یکسره سازد، اما فضل هم زیر بار این فرمان نرفت. از طرفى به هارون که در آن هنگام در «رقه» بود، خبر رسید که امام موسى کاظم در خانه فضل به خوشى و آسودگى روزگار مىگذراند.
از این روی، هارون «مسرور» خادم را با نامههایى روانه بغداد کرد و به وى دستور داد که یکسره به خانه فضل بن یحیى درآید و درباره وضع آن حضرت تحقیق کند و چنانچه دید، همانگونه که به وى خبر دادهاند، نامه اى را به عباس بنمحمد بسپارد و به او امر کن تا آن را به اجرا گذارد و نامه دیگرى به سندى بن شاهک بدهد و به او بگوید که فرمان عباس بنمحمد را به جاى آورد.
این ماجرا را از اینجا به بعد از یکى از روایات تاریخى پى مى گیریم: این خبر به گوش یحیى بن خالد (پدر فضل) رسید. او بىدرنگ سوار بر مرکب خویش شد و نزد هارون آمد و از درى جز آن در که معمولاً مردم از آن وارد قصر مىشدند، پیش هارون رفت و بدون آنکه هارون متوجه شود از پشت سر او داخل شد و گفت: اى امیرالمؤمنین به سخنان من گوش فرا ده. هارون هراسان به وى گوش سپرد. یحیى گفت: فضل جوان است، اما من نقشه تو را عملى مى کنم.
چهره هارون از شنیدن این سخن از هم شکفت و به مردم روى کرد و گفت: فضل مرا در کارى نافرمانى کرد و من او را لعنت فرستادم اینک او توبه کرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بدارید.
حاضران گفتند: ما هر کس را که تو دوست بدارى دوست مىداریم و هرکس را که دشمن بخوانى ما نیز او را دشمن مىخوانیم! و اینک فضل را دوست داریم.
یحیىبنخالد از نزد هارون بیرون آمد و شخصاً با نامهاى به بغداد رفت. مردم از ورود ناگهانى یحیى شگفتزده شدند. شایعاتى درباره ورود ناگهانى یحیى گفته مىشد، اما یحیى چنین وانمود کرد که براى سر و سامان دادن به وضع شهر و رسیدگى به عملکرد کارگزاران به بغداد آمده و چند روزى نیز به این امور پرداخت. آنگاه سندى بن شاهک را خواست و دستور قتل آن حضرت را به او ابلاغ کرد. سندى فرمان او را به جاى آورد.
امام موسى کاظم هنگام فرارسیدن وفات خویش از سندى بن شاهک خواست که غلام او را که در خانه عباس بن محمد بود، بر بالین وى حاضر کند. سندى گوید: از آن حضرت خواستم به من اجازه دهد که از مال خود او را کفن کنم، اما او نپذیرفت و در پاسخ من فرمود: ما خاندانى هستیم که مهریه زنانمان و مخارج نخستین سفر حجمان و کفن مردگانمان همه از مال پاک خود ماست و کفن من نیز نزد من حاضر است.
چون امام دعوت حق را لبیک گفت فقها و چهرههاى سرشناش بغداد را که هیثم بن عدّى و دیگران نیز در میان آنها بودند، بر جنازه آن حضرتحاضر کردند تا گواهى دهند که هیچ اثرى از شکنجه بر آن حضرت نیست و وى به مرگ طبیعى جان سپرده است. آنان نیز به دروغ به این امر گواهى دادند. آنگاه پیکر بىجان امام را بر کنار جِسر (پل) بغداد گذارده، ندا دادند: این موسى بن جعفر است که به مرگ طبیعى جان سپرده است. بدو بنگرید. مردم دسته دسته جلو مىآمدند و در سیماى آن حضرت به دقت مىنگریستند.
در روایتى که از برخى از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است: «فریاد زدند این موسى بن جعفر است که شیعیان ادعا مى کردند او نمى میرد. به جنازه او بنگرید». مردم نیز آمدند و در پیکر آن حضرت نگریستند. گفتند: امام کاظم را در قبرستان قریش به خاک سپردند و قبرش در کنار قبر مردى از نوفلیین به نام عیسى بن عبدالله قرار گرفت.
احادیث امام کاظم (ع) در زندان به نقل از رسول الله (ص) تعدادى از کتابهاى حدیث به اسم «مُسند» شناخته مىشود، معمولا مُسند به کتابى گفته مىشود که احادیث آن با سند پیوسته به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برسد. بنابراین وقتى گفته مىشود «مسند امام موسى بن جعفر علیهماالسلام» مقصود کتابى است که احادیث آن را امام هفتم علیهالسلام با سند و به توسط آباء و اجداد خود از رسول خدا نقل کرده باشد.
مسند امام موسى بن جعفر ـ علیهماالسلام ـ که شیوه متفاوت اطلاع رسانی و مبارزاتی این معصوم محبوس محسوب میشود، مجموعه ۵۹ حدیث است که در سالهاى ۱۸۰ تا ۱۸۲ هجری قمری که امام در زندان سندى بن شاهک محبوس بودند، ابوعمران موسى بن ابراهیم مروزى به دیدار امام رفته و امام این احادیث را براى او بیان کرده است.
این احادیث از جهات گوناگون داراى اهمیت فراوان است. زیرا اولا در زندان بیان شدهاند، ثانیا تمام احادیث آن مستند به پیامبر اکرم ـ ـ صلی الله علیه و آله ـ ـ است مگر این دوازده حدیث۱۶، ۲۱، ۲۲، ۲۳، ۲۹، ۳۲، ۳۷، ۳۸، ۳۹، ۴۲، ۴۳، ۵۷. و ثالثا محتوا و مضمون بلند آنها مخصوصا در موضوعات اخلاقى سبب شده است که براى عموم مفید باشد. گرچه در کتابهاى رجالى از مذهب راوى این احادیث بحثى نشده است ولى از خود این احادیث و با توجه به مسند بودن آنها مىتوان مذهب راوى را کشف نمود و به خواست خداوند در شرح این احادیث از آن بحث خواهم نمود.
سند کتاباین کتاب را شیخ ابوالمکارم مبارک بن محمد بن معمر بادرایى از ابوبکر احمد بن على بن حسن طرثیثى از ابوعبدالله حسین بن شجاع صوفى موصلى از ابوبکر محمد بن عبدالله بن ابراهیم شافعى از ابوعبدالله محمدبن خلف بنابراهیم بن عبدالسلام مروزى و او از ابوعمران موسى بن ابراهیم مروزى و او از امام هفتم علیه السلام نقل کرده است. این کتاب با کوشش آقاى محمدحسین حسینى جلالى مکررا در ایران و بیروت چاپ شده است.
احادیثموسى بن ابراهیم مروزى گوید: موسى بن جعفر ـ علیه السلام ـ به من خبر داد، از پدرش جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن على، از پدرش على بن الحسین، از پدرش حسین بن على، از پدرش على بنابیطالب (ع) که فرمود:
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ حدیث گفت مرا: «کسى به سن بلوغ نرسید مگر آنکه مرتکب خطایى شده است مگر عیسى بن مریم و مادرش مریم، و یحیى فرزند زکریا درود خدا بر آنان.»
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «کسى که صبح کند و چیزى غیر از خداوند بزرگترین همت او باشد از خدا نباشد».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «کسى که حدیثى را از من نقل کند در حالی که مىداند آن دروغ است او یکى از دروغگویان است.»
متاسفانه حدیث چهارم از اصل کتاب ساقط شده است.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نهى کرد از آنکه مردى بین پدرى و فرزندش بنشیند.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «بر هر مسلمانى روز جمعه سه چیز لازم است: غسل، مسواک، بوى خوش».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از صداى آرام انسان خوشش مىآمد، و از کسى که فریاد بلند دارد بدش مىآمد.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از فحش دادن به روزها و ساعتها و باد و خورشید و ماه و ستارگان نهى نمود.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «عُجب، عمل هفتاد سال را از بین مىبرد».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هر کس به رزق اندک از خدا راضى باشد خداوند به عمل اندک از او راضى باشد».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «اگر دوست دارید نمازتان افزون گردد خوبانتان را مقدم بدارید».
رسولخدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «قاضى عادل نخستین کسى است که به بهشت فرا خوانده مىشود».
آمدن رسول خدا با بوى خوش شناخته مىشد.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «اطاعت کسى در نافرمانى خداى عزوجل جایز نیست.»
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هر کس خود را فرزند غیرپدرش بداند روز قیامت با مشرکان محشور مىگردد».
على علیه السلام فرمود: «توانگرى یاور خوبى بر اطاعت خدا است».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هرگاه خدا بندهاى را دوست بدارد گرفتارش مىکند تا تضرع او را بشنود».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هر کس بر سر راه مسلمانان آنان را اذیت کند لعنت ملائکه بر او واجب است».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هرگاه یکى از شما برادرش را دوست مىدارد نام و کنیه و لقب و نام قبیله او را سؤال کند».
على علیه السلام فرمود: «کسى که بر نمازهاى پنجگانه به جماعت محافظت کند نامش جزء غافلان نوشته نشود».
على علیه السلام فرمود: «کسى که نزد مردم توریه مىکند به چیزى که خداوند خلاف آن را مىداند خدا نزد مردم خوارش خواهد کرد».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«شیطان هرگونه تلاشى را علیه انسان انجام مىدهد و وقتى بر او غلبه کرد در مال او عمل مىکند و هرگز نمىگذارد چیزى را در اطاعت خدا انفاق کند».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «کسى به شیطان نزدیک نشد مگر آنکه از خدا دور گردید».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «خداى رحمت کند کسى که سخنى مىگوید تا بهرهاى از آن ببرد یا سکوت مىکند تا سالم بماند».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «خوبى کن به کسى که اهل آن است و کسى که اهل آن نیست، چون اگر او اهل نیکى نیست تو اهل آن مىباشى.»
على علیه السلام فرمود: «مصافحه دوستى را نگه مىدارد».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هر که بگوید: لا اله الا الله احدا صمدا لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد، خدا چهل هزار هزار حسنه براى او مىنویسد».
على علیه السلام فرمود: «مردمى بیایند که به وسیله قرآن با شما مجادله کنند پس آنان را به سنت بگیرید، زیرا اصحاب سنت به کتاب خدا آشناترند».
حسن و حسین (علیهماالسلام) جایزههاى معاویة بن ابى سفیان را نمىپذیرفتند.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هر کس از شما مىخواهد حجامت کند روز شنبه حجامتکند».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «به هر کس اذن براى دعا داده شود درهاى رحمت به رویش گشوده شود».
على علیه السلام فرمود: «فال بد به کسى که توکل بر خدا کند آسیب نمىرساند».
على علیه السلام فرمود: «پیامبرى از پیامبران که به او عزیر گفته مىشد گفت:
پروردگارا، منزهى، شأن تو چه بزرگ و چه شگفت است! ابتداى تو از چه بوده است؟ سپس (به عنوان پشیمانى از سؤال خود) عزیر مقدارى خاک برداشته بر دهان خود ریخت. خداوند عزوجل به او وحى نمود: اى عزیر، دخالت در کار من نمودى، به عزت و جلال خود سوگند که نام تو را از دیوان انبیاء محو مىکنم، پس تو همراه آنان ذکر نمىشوى». (۱)
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «نپرداختن دستمزد کارگر از گناهان کبیره است.»
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هرگاه خداوند براى کسى خیر بخواهد او را در دین فقیه، و بیناى به عیوب خویش مىگرداند، و زاهد در دنیایش قرار مىدهد».
على علیه السلام فرمود: «از نشانههاى نزدیکى قیامت جذام و شیوع بواسیر و مرگ ناگهانى است.»
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هر کس درباره قدر صحبت کند روز قیامت آن را از او سؤال مىکنند، و هر که صحبت نکند روز قیامت از او سؤال نشود».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هیچ پدرى فرزندش را به بهتر از ادب نیک تعلیم نداده است».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «گروهى روز قیامت دوست دارند که از ثریا سقوط مىکردند اما امیر بر چیزى نمىشدند».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «دعاى سه گروه رد نمىشود: پیشواى عادل، روزهدار تا آنکه افطار کند، دعاى مظلوم».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هر که بگوید من عالم هستم او جاهل است».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هر که بگوید من در جهنمم پس او در جهنم است.»
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «بهترین اخلاق مومنان عفو است.»
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «امام به هر کس حد بزند همان حد، کفاره گناه اوست.»
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «هر که برادر مسلمانش را عفو کند خدا او را عفو کند».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «خداى متعال گوید: بهشت بر کسى که چشمانش را بگیرم واجب است».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «بهترین زنان کسى است که هرگاه چیزى به او داده شود شکر کند و هرگاه منع شود صبر کند».
على علیه السلام فرمود: «روز جمعه یک دینار صدقه بده، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ این را پیش از جمعه از ما مىخواست».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «ایمان شناخت به قلب و اقرار به زبان و عمل به اندام است».
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «فرد ایمان ندارد مگر آنکه ایمان به چهار چیز داشته باشد: شهادت دهد که خدایى غیر از الله نیست، او تنهاست و شریکى ندارد، و من رسول خدا هستم که مرا به حق مبعوث کرده، و ایمان به قدر داشته باشد چه خیر یا شر آن. و ایمان به مبعوث شدن پس از مرگ داشته باشد». (۲)
پىنوشتها۱ـ از این حدیث استفاده مىشود که تفکر در ذات خدا جایز نیست و تنها باید در اوصاف و افعال خدا بحث نمود.
۲ ـهمه احادیث این کتاب مثل سند اول از امام کاظم ـعلیه السلام ـتا رسول خدا یا امیرالمؤمنین ـ علیهماالسلام ـسند متصل دارند، و این سند طلایى (سلسلة الذهب) در همه آنها تکرار شده است، و ما فقط به ترجمه متن احادیث اکتفا کردیم.