بارها و بارها از زبان مسئولان مختلف درباره کودکان جامانده از تحصیل و شمار بسیارشان شنیده ایم؛ اما به راستی این کودکان کیستند و کجایند که دیده نمیشوند؟
به گزارش «تابناک»، سال تحصیلی 95-96 در حالی آغاز شده که برخی مسئولان، شمار کودکان بازمانده از تحصیل را با اعداد بسیار درشتی بیان می کنند؛ آنقدر بزرگ که باور کردنش دشوار است و به شدت نگرانمان میکند.
به عنوان مثال، شهیندخت مولاوردی، معاون رئیس جمهور در اظهار نظری، شمار این دسته از کودکان محروم شده از تحصیل را سه میلیون و دویست هزار تن دانسته و منبع سخنان خود را نیز گزارش مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی معرفی کرده است.
آماری که برخی آن را اغراق شده و بیش از واقعیت می خوانند و بعضی بر این باورند که به دلایلی همچون دشواری شناسایی این دسته از افراد و گردآوری اطلاعات در این خصوص، شمار واقعی دانش آموزان جامانده از تحصیل بیشتر از اعداد اعلام شده است.
این در حالی است که اگر بدانیم در تعریف حقوق بین الملل، «کودک» محدوده زیر 18 سال را شامل می شود، پی خوهیم برد که عدد اعلام شده از سوی معاون رئیس جمهور هم واقعی به نظر میرسد و هم ترسناک، به ویژه که در عصر ارتباطات و فناوری هستیم، نه دوره ای که کمتر کسی فواید درس خواندن را میدانست و ترجیح بر کار کردن کودکان بود.
این آمار زمانی مهر تأیید میخورند که به یاد میآوریم آمار بی سوادان کشورمان عددی بسیار بزرگ تر است و مجموعه ایرانیان بی سواد و کم سواد به حدود بیست میلیون تن می رسند؛ عددی که با تکیه بر آن، هنوز نهضت سوادآموزی باید ادامه داشته باشد و حتی واجب است، بیش از پیش در خصوص آن تلاش شود.
اما به راستی چه افرادی از تحصیل بازمی مانند و جایشان در مدارس خالی است؟ دانش آموزان کدام مقاع تحصیلی و در کدام شهرها؟ اصلا از کجا متوجه می شوند که چند تن از تحصیل بازمانده اند، به آمار مراجعه می کنند یا از مدارس می پرسند که چند دانش آموزشان غیب شده؟
شاید پاسخ به این پرسش ها، چندان راحت نباشد، به ویژه آنکه احتمالا از دید مسئولان، بررسی میزان دانش آموزان جامانده از تحصیل در مناطق مختلف کشور ممکن است حاشیه ساز باشد؛ درست مانند برخی دیگر از آمار و ارقامی که تهیه میشوند و با مهر محرمانه، به آرشیو آمارهای بلا استفاده پیوند میخورند.
این در حالی است که با کمی تأمل، درخواهیم یافت برخی پاسخ ها را خودمان سراغ داریم، به ویژه اگر ساکن کلانشهرها باشیم. زمانی که در رفت و آمد روزانه با شمار زیادی از کودکان و نوجوانان مواجه میشویم که در چهارراه ها، معابر عمومی، پل های عابر پیاده و ... مشغول به کارند.
افراد کم سن و سالی که یا فال می فروشند، یا شیشه خودروها را تمیز می کنند، یا از رهگذران با خواهش می خواهند که از ایشان چیزی بخرند و... . کودکانی که با پسوند «کار» معرف حضور همه مان هستند و حدس زدن اینکه فرصت درس خواندن ندارند یا به زودی از مدرسه رفتن برای همیشه دست خواهند شست، دشوار نیست.
بخشی از جامعه بی سوادان و کم سوادان آینده ـ که اگر درباره آینده شان تأمل کنیم ـ بعید است آینده ای شیرین برایشان تصور کنیم اما این دورنمای ناخوش هم نمی تواند تغییری در وضعیتشان به وجود آورده و موجب دیده شدنشان شود؛ آنقدر که گویی چشم مسئولان در برابر ایشان بینایی اش را از دست می دهد!
مسئولانی که اگر این کودکان را میدیدند، در راستای عمل به وظیفه شان هم که شده به تکاپو میافتادند، نه اینکه بنشینند و تنها جمعیت این کودکان را بشمارند و آمار ارائه دهند؛ امثال مسئولان سازمان نهضت سواد آموزی یا مسئولان آموزش و پرورش، که ظاهرا برایشان جا ماندن دانش آموزان از تحصیل هیچ اهمیتی ندارد و تنها واکنششان به این موضوع، صبر است!
یعنی انتظار می کشند تا روزی خود این افراد پشیمان شده و به ایشان مراجعه کنند و در غیر این صورت، چشمی برای دیدنشان ندارند. مثل دیگر مسئولان و نهادهای مرتبط با موضوع. نهادهایی که میبایست با کارکردن کودکان مبارزه کنند، یا کودکان کار را تحت حمایت خود گرفته و مانع استثمارشان، حتی به دست سرپرست های بدشان شوند، یا موظف به پشتیبانی از افراد مستضعف و کم بضاعتی هستند که کودکانشان را به جای مدرسه به کار می فرستند و... . نهادهایی که گویی همه در برابر این کودکان کورند!