چندی پیش مصاحبهای از زندگینامه رضا نیازمند در «شرق» منتشر شد که مورد استقبال برخی از کارشناسان اقتصادی کشور و تحلیلگران اقتصاد سیاسی قرار گرفت. نیازمند در آن مصاحبه به عنوان معاون وزیر اقتصاد در دهه ٤٠، شرح نسبتا مبسوطی از روند شکلگیری صنایع مدرن در آن دهه داده بود. او به عنوان مؤسس سازمانهایی نظیر ایدرو، مدیریت صنعتی، شرکت مس و... خاطرات بکری از سیاستگذاریها و تصمیمسازیهای صنعتی و معدنی کشور دارد که در گفتوگو با «شرق» به بیان آنها پرداخته است. آخرین سمت او در نظام گذشته مدیرعاملی شرکت «یوریران» بوده که باید اورانیوم مورد نیاز برای نیروگاه اتمی بوشهر را تأمین میکرده است.
نیازمند در گفتوگو با «شرق» به روند شکلگیری این شرکت و چگونگی خرید سهام بزرگترین شرکت اورانیوم دنیا میپردازد و شرح میدهد که نیاز نیروگاه اتمی بوشهر به اورانیوم به چه شکلی تأمین شد.
زندگینامه شما را که مطالعه
میکنیم بخشهای ناگفتهای از صنعتیشدن دو بهرهبرداری از ذخایر زیرزمینی
ایران است. شما در سال ٥٤ بعد از ٣٤ سال کار در سیستم دولتی رژیم گذشته،
وقتی شرکت مس سرچشمه را راهاندازی کردید، بهیکباره استعفا دادید و
خانهنشین شدید. در این دوره شاه تصمیم به هستهایشدن ایران میگیرد و
سازمان انرژی اتمی ایران را راهاندازی میکند و شما هم مأمور خرید
اورانیوم برای ایران میشوید. چه شد که شاه این پست را به شما داد؟
وقتي من از شرکت مس استعفا دادم بيكار شدم و به خانه برگشتم و متوجه شدم
هیچ سرمایهای برای ادامه زندگی ندارم و حتی ٣٥٠هزار تومان هم قرض دارم و
خرج همان ماه خانه را هم ندارم.
دنبال كار میگشتم تا در یکی از صنایعی که در زمان خود من در معاونت وزارت
اقتصاد تأسیس شده و اکنون صاحبانش همه میلیونر شدهاند، کاری پیدا کنم.
کارکردن با بخش خصوصی برای من خیلی ناگوار بود. همه افرادی را كه ميشناختم
از دولتي و خصوصي از مدنظر گذراندم. فقط دکتر رضا امين و دکتر اكبر اعتماد
به دلم مينشست. این افراد کاملا پاک و کاردان بودند و در کاری که به آنها
محول شده بود اختیارات تام داشتند. تصمیم گرفتم شانس خود را با آنان
امتحان کنم.
یک روز پنجشنبه بود به دفتر کار دکتر اكبر اعتماد رفتم و داستان را برایش
گفتم که خودم را بازنشسته کردهام و دنبال کار میگردم. او گفت ما تا حالا
سه ميليارد دلار براي نيروگاه بوشهر خرج کردهایم ولي يك كيلو اورانيوم
برای سوخت آن نداریم. پيشنهاد كرد من شركتي براي تأمین سوخت نیروگاه چه از
طريق خريد اورانیوم و چه از طریق اكتشاف در ایران و خارج ایران تشكيل دهم و
طبق قراردادی مأموریت تأمین سوخت نیروگاههای اتمی را برعهده بگیرم. گفتم
فرصتي بده مطالعه كنم.
از آنجا سراغ دکتر رضا امین که مدیرعامل فولاد بندرعباس (که بعدها به
اصفهان منتقل شد)، رفتم. من از روز تأسیس شركت فولاد تا آنروز عضو شورای
عالی شرکت فولاد بندرعباس هم بودم. دکتر امین مردي بود نمرهيك. گفتم
استعفا دادهام و دنبال كار خصوصي هستم. استقبال كرد و گفت ميخواهد يك
واحد ذوبآهن گازی در بندرعباس درست كند و اگر من حاضر باشم اين كار را به
من محول خواهد كرد. قرار شد مطالعه كنم.
روز بعد جمعه بود. من مشغول مطالعه و مقايسه پيشنهاد دکتر رضا امين و دكتر
اكبر اعتماد بودم. رويهمرفته كار رضا را با سابقه و اطلاعات و تجربه خودم
مناسبتر دانستم و تصميم گرفتم در درجهاول پيشنهاد او را قبول كنم.
روز بعد كه شنبه بود اكبر اعتماد صبح زود به منزل من تلفن كرد که فوري بيا
با شما كار دارم. وقتي به اداره او رسيدم، گفت من الان از سنت موريس
ميآيم ديروز رفتم سوئیس. چون تو با فشار و عصبانیت کارت را رها کرده بودی و
ممکن بود شاه ناراحت شده باشد تصمیم گرفتم بروم و موضوع را با او در میان
بگذارم و نظر او را بخواهم. در سنتموریس من مذاكره خودم با تو را به شاه
گفتم. شاه تعجب كرد و گفت تو مطمئن هستي رضا حاضر است با تو كار كند؟ گفتم
بله ديروز با هم صحبت كرديم. شاه خيلي استقبال كرد و گفت فوري از او
استفاده كن كه او یگانه کسی است که میتواند مشکل سوخت رآکتورها را حل
کند.
البته در اساسنامه سازمان انرژی اتمی به این نکته اشاره شده که
شاه ریاست عالیه سازمان انرژی اتمی را برعهده دارد. شاید بههمیندلیل باشد
که دکتر اعتماد اجازه شما را از شاه گرفت.
دقیقا همینطور است. دليل اينكه دکتر اعتماد رفت و از شاه اجازه گرفت اين
بود كه رياست عاليه سازمان انرژي اتمي طبق فرمانی که شاه برای خودش صادر
کرده بود، با خود شاه بود. بههمیندلیل دکتر اعتماد گفت حالا ديگر معطل
نشو. برو يك شركت درست كن و قرارداد را هم با سازمان انرژي اتمي بنويس و
بیاور تا امضا كنم. من اساسنامه و شركتنامه را نوشتم و فوري از دکتر مصطفی
امامی، مشاور حقوقی من در مس سرچشمه، خواهش کردم آن را به ثبت برساند و
قرارداد من را هم با سازمان انرژي تهيه کند. چند روز بعد دکتر امامی
اساسنامه شرک من را به ثبت رساند و در روزنامه رسمی کشور اعلان شد و اعلان
را به من داد. دکتر امامی نام شرکت من را با مشورت با من «یوریران» گذاشته
بود که به لهجه انگلیسی یعنی: «یورانیوم ایران» خود من هم متن قرارداد با
سازمان انرژی اتمی ایران را نوشتم. فردای آن روز قرارداد را به اعتماد دادم
و او هم آن را خواند و امضا كرد و من صاحب يك شركت و يك قرارداد شدم. حالا
بايد يك آپارتمان اجاره كنم و ميز و صندلي و ماشين تحرير بخرم و اقلا يك
منشي داشته باشم. حسن ابريشمي، رئیس امور مالی من در سازمان گسترش و نوسازی
صنایع ایران و همچنین در شرکت مس سرچشمه، را صدا كردم که برای من یک
تقاضای تنخواهگردان علیالحساب بنویسد. او هزينه سه ماه من را تخمين زد و
من از سازمان انرژی تقاضاي عليالحساب کردم که دکتر اعتماد فوری دستور
پرداخت داد.
و بهاینترتیب شما مقدمات کار را برای خرید اورانیوم مورد نیاز کشور فراهم کردید!
بعد از امضای قرارداد و پرداخت مبلغی علیالحساب برای شروع کار شرکت، دکتر
اعتماد منشی خودش را صدا كرد و ٥٠ پرونده آوردند به من دادند. گفت اينها
همه توليدكنندگان اورانيوم در دنيا هستند ما با آنها مكاتبه كردهايم همه
گفتهاند حتي يك كيلو اورانيوم ندارند كه بفروشند.
تو قبل از هركار بايد بروي و مقداری اورانيوم مورد احتياج نیروگاه بوشهر را
که در حال ساخت است بخري و دراینباره هم اختيار تام داري.
اين ديگر خبر خوبي نبود. من بيچاره در آن موقع اصلا نميدانستم اورانيوم
چيست و چه شكلي دارد. علاوه بر آن، سازمان انرژي اتمي با امضای «رئیس
سازمان انرژی اتمی و معاون نخستوزیر» هم با همه توليدكنندگان اورانیوم در
دنیا تماس گرفته و مکاتبه کرده بود و همه گفته بودند ما اورانیوم برای فروش
نداريم و همه محصولات خود را پیشفروش کردهایم. حالا من كجا بروم؟! با
خودم گفتم چه غلطي كردهام.
البته با توجه به اینکه رشته تحصیلیتان مهندسی معدن بود، نباید دراینباره مشکلی پیدا میکردید و آنچنان هم بیگانه نبودید!
من نزديك ٤٠ سال قبل دروسي درباره معدن خوانده بودم ولي آنموقع اورانيوم
مطرح نبود. من بعد از مدرسه هم نه اورانیوم ديده بودم و نه درباره آن چیزی
خوانده بودم حالا ميگويند دولت ايران نتوانسته اورانيوم بخرد تو برو بخر
یاللعجب!.
منزل رفتم و همه ٥٠ پروندهاي را كه دکتر اعتماد به من داده بود خواندم.
همه شامل دو نامه بود؛ يك نامه تقاضاي خريد از طرف دولت ايران و يك نامه
جواب كه ما اورانیوم نداريم و حتی تولید آتي خود را هم تا هشت سال
فروختهایم. به خود گفتم در بد چالهای افتادهای.
يگانه چيزي كه از این پروندهها فهميدم اين بود كه بزرگترين معدن اورانيوم
دنيا در آفریقايجنوبي است. من چندینبار به آفریقایجنوبی سفر کرده بودم و
افراد مهم بسیاری را در آنجا میشناختم به خودم گفتم بروم آفریقا بلكه خدا
دري بگشايد.
در بین افرادی که میشناختم يكي رئيس IDC بود که در زمان مدیریت عامل
سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران با او همکاری میکردم. ما هر دو در حال
ساخت کارخانه ذوب آلومینیوم بودیم؛ او با همکاری یک شرکت سوئیسی و من با
همکاری شرکت آمریکایی رنولدز.
علاوه بر آن، وقتی من مدیرعامل مس سرچشمه شدم و پرداخت هزینههای شرکت
«سلکشنتراست» به عهده من قرار گرفت، چک این هزینهها را خودم به لندن بردم
و به مدیرعامل سلکشنتراست دادم. او چنان تعجب کرد و خوشحال شد که
هیأتمدیره شرکتش را همان روز در دفتر خود به ناهار دعوت کرد و من با این
هیأتمدیره آشنا شدم. دو نفرشان یکی مدیرعامل شرکت ریوتینتو و دیگری
مدیرعامل شرکت آنگلوآمریکان به نام Miller يا Muller بود كه رئيس
هيأتمديره شركت Anglo American بزرگترين شركت معدني آفریقاي جنوبي بود.
دفتر کار هر دو در ژوهانسبورگ بود و هر دو از من دعوت کردند بروم آفریقا و
میهمان آنها باشم.
سوم اينكه دکتر اعتماد با رئيس سازمان انرژي اتمي آفریقايجنوبي«Dr. Rue»
در چندين كنفرانس ملاقات كرده بود و آن دو روابط خوبي با هم داشتند او هم
كاغذي به او نوشت و از او خواست به من كمك كند.
علاوه بر این افراد، من در سفر دوم خود به آفریقایجنوبی با سرهنگ Scott،
صاحبخانهاي كه رضاشاه در مدت تبعيد اجاره كرده بود، ملاقات كردم و مقدمات
خريد آن خانه را ازسوی دولت ایران فراهم كردم، او معاون وزارت معادن
آفریقایجنوبی که در دوران معاونت من در وزارت اقتصاد وقتی به
آفریقایجنوبی رفتم، او را به ایران دعوت کردم و آمد و قانون معادن جدیدی
برای ما نوشت که متأسفانه با ضدیت مهندسان معدن مواجه شد و قانون پیشنهادی
او اجرا نشد. اينها همه موجب دلگرمي من شد. بليت خريدم و رفتم
آفریقایجنوبی. در آنجا اول به ملاقات رئيس سازمان انرژي آفریقا كه دکتر
اعتماد نامه نوشته و خواهش كرده بود به من كمك كند، رفتم. او مردي
فرانسوينژاد به نام Roux بود که در رشته خودش شهرت جهاني داشت. او گفت در
آفریقا ما اورانيوم براي فروش نداريم ولي تو كوششات را بكن. بعد منشي خودش
را به من داد و گفت اين خانم منشي تو باشد، او همه را ميشناسد و میتواند
ترتیب ملاقاتهای تو را بدهد. يك اتومبيل هم با راننده در اختیار من
گذاشت.
اين خانم بهزودي از همه شركتهای بزرگ تولید اورانیوم براي من وقت ملاقات
گرفت. یکییکی را رفتم و مذاكره كردم ولي همه گفتند ما اورانيوم نداريم.در
ملاقات با مدیرعامل آخرین شرکت تولید اورانیوم یعنی شرکت «راسینگ» که مرد
بسيار خوبي بود و خيلي به من احترام میگذاشت وقتی گفت اورانيوم ندارم،
چنان مأيوس و افسرده شدم که صورتم مثل گچ سفید شد بهطوریکه مدیرعامل
ترسید و اظهار تأسف كرد و دستور داد چای و آب بیاورند. بعد پرسيد: شما چه
زمانی به ایران برمیگردید؟ گفتم فردا. گفت شما با این حال بهتر است چند
روز اینجا بمانید بعد وقتی پزشک اجازه داد، بروید.
بعد پرسید آيا تابهحال معدن اورانيوم ديدهايد؟ گفتم نه. گفت اگر ميل
داريد من فردا با هواپيما به معدن ميروم، بيا با هم برويم. من تنها هستم.
البته او ميخواست من را از كسالت درآورد چون كسالت از سروروي من ميباريد.
قبول كردم.
فردا با هواپيماي خصوصي شركت به معدن رفتيم. معدن راسينگ، بزرگترين معدن
اورانيوم دنيا بود، معدن را نشان داد و روش استخراج و تغليظ را شرح داد ولي
مرتب ميگفت همه محصول را تا هشت سال ديگر فروختهايم.
بازديد تمام شده بود كه من آخرين نظر را به كل تشكيلات انداختم ديدم اين
معدن از چهار خط توليد تشكيل شده هر خط تولید از معدن شروع ميشود و سنگ
کوه را که اورانیوم دارد، خرد میکنند و آنهاها را با باندهاي نقاله به
مراحل بعدي ميبرند و در آخرین مرحله پودر زردي به نام Yellow cake تولید
ميشود كه محصول آخر است که بعد بايد به انگليس يا فرانسه فرستاده شود و به
سوخت لازم برای رآكتورهاي اتمي تبديل شود.
يكمرتبه گویی الهامي به من شد (به قول حافظ: سروش عالم غیبم بشارتی خوش
داد) كه پيشنهاد كن يك خط توليد به این چهار خط اضافه كنند و محصولش را به
تو بفروشند.
گفتم آقاي مديرعامل شنیدهام شركت شما خيلي سودآور است. گفت بله. گفتم
ميداني من مهندس معدن و ذوب فلزات هستم و مدیریت صنعتی خواندهام.
ميخواهي به سودت ٢٥ درصد اضافه كنم و شهرتت در همه دنيا بپيچد. گفت بله.
چه كنم؟ گفتم تو چهار خط توليد داري بيا یک خط تولید دیگر به اینها اضافه
کن تا پنج خط تولید بشود و تولید خط پنجم را به من بفروش.
گفت بودجه خيلي زیاد ميخواهد هیأت من حاضر به سرمایهگذاری نیست. آدمها حاضر نیستند از سود سهامشان در معدن خرج کنند.
گفتم همه هزینه آن را من ميدهم و محصولش را هم پيشخريد ميكنم. افتخار بالارفتن سود سالانه شرکت هم با شما.
فكري كرد و گفت راست ميگويي؟ گفتم بله. گفت خرجش خیلی بالا خواهد بود؛ حدود ٤٠ ميليون دلار.
گفتم ميدهم. شما برنامه ساخت خط تولید را به من بدهید من ٤٠ ميليون دلار
اعتبار اسنادي فعلا در هر بانكي بخواهيد باز ميكنم تا شما بتوانيد بدون
مراجعه به من سروقت پول مورد احتياجتان را برداريد. فقط اسناد هزینه شما
باید به وسیله یک حسابرس قسمخورده تأیید و گواهی شود و آن را به بانک
ارائه دهید بهطوریکه تا آخر با نامه، شما با من کاری نداشته باشید و خط
پنجم را بهموقع راه بيندازيد. گفت: اگر پول مرتب باشد دو سال ديگر خط
شماره پنج راه ميافتد.
بعد پرسیدم آیا شما یک حسابرس قسمخورده دارید که به من معرفی کنید. گفت
بله دارم. گفتم کیست. گفت مؤسسه Price Water House در انگلستان. تعجب کردم.
هنگام خرید ماشینآلات شرکت مس سرچشمه هم من قرار گذاشته بودم یک مؤسسه
بینالمللی حسابرسی معرفی کنند که قیمت ماشینآلات را گواهی کند، آنها هم
مؤسسه Price Water House را پیشنهاد کردند. مدیر مالی من در سازمان گسترش و
مس سرچشمه (آقای ابریشمی) هم پس از اتمام تحصیل حسابداری در انگلستان در
مؤسسه Price Water House سه سال کارآموزی کرده و مدیران آن را میشناخت.
مدیرعامل شرکت راسینک وقتی شنید من این مؤسسه را میشناسم و قبول دارم،
چنان خوشحال شده بود كه گفت فردا بيا موافقتنامه را بنويسيم من بايد به
هيأتمديره ببرم.
این موضوع را با تهران چگونه در میان گذاشتید؟ آیا با اختیار تام مشغول نوشتن قرارداد شدید یا شاه هم باید نظر میداد؟
بعد از اینکه مدیرعامل شرکت راسینک قبول کرد قرارداد بنویسیم، فردا صبح در
دفتر ايشان بودم. طرح مختصري از اصول توافق نوشته بودم. دادم منشي ماشين
كرد. مشاوران حقوقي و من و مديرعامل طرح را اصلاح و تكميل كرديم. وقتي از
ميزان توليد اين خط مطلع شدم، ديدم احتياجات ١٧ سال رآکتور بوشهر که در دست
ساخت بود، تأمین است. من از خوشحالي در پوست نميگنجيدم. آن مديرعامل هم
بسیار راضی و خوشحال بود.
من موقعيت را مناسب ديدم و گفتم قيمت فروش شما كه از قيمت تمامشده خيلي
بيشتر است. حالا كه من همه هزينه را پيشپرداخت میکنم حق من این است كه
تخفيف در قيمت به من بدهيد. چانه و چانه بالاخره دو دلار در هر پوند (یعنی
هر نيم كيلوگرم) تخفيف گرفتم.
اين مذاكرات تمام شد و نتیجه روی یک صفحه به صورت موافقتنامه مقدماتی ماشین شد و ما هر دو امضا کردیم.
من از مدیرعامل شرکت راسینک تقاضا کردم این موافقتنامه را به تهران فکس
کند. خودم هم در زیر موافقتنامه شرح کوتاهی به دکتر اکبر اعتماد نوشتم که
من این موافقتنامه را امضا کردهام. خواهش میکنم در هیأت دولت مطرح
فرمایید و در صورت تصویب به عرض شاه برسانید و نتیجه را به من فکس کنید.
بعد این موافقتنامه را مدیرعامل راسینک به منشی داد و گفت به نخستوزیری ایران فکس کند.
من به هتل رفتم و شام خوردم و خوابی آرام کردم. صبح زود مشغول خوردن صبحانه
بودم که مدیرعامل راسینک تلفن کرد که جواب فاکس شب گذشته آمده است. فوری
به شرکت رفتم.
دکتر اعتماد در تهران فوری موافقت دولت را گرفته و مراتب را به شاه هم
گزارش داده و موافقت او را هم گرفته و به من اطلاع داده بود موافقتنامه را
مبادله کنم.
مدیرعامل شرکت راسینک تعجب کرده بود که این قرارداد به اینسرعت در تهران
به تصویب دولت و شاه رسیده است. البته در تهران دولت بیش از سه ميليارد
دلار برای ساخت رآکتور بوشهر خرج كرده بود و يك كيلو سوخت برای بهرهبرداری
از آن نداشت. شاه بسيار نگران آبروي خود بود چون مخالفان اين برنامه
بلندپروازانه زياد بودند و اگر بهزودی راه نمیافتاد، هو و جنجال راه
میانداختند.
زمانی که شما در آفریقایجنوبی به سر میبردید، توانستید ایران را
بهعنوان یکی از سهامداران شرکت راسینک کنید. این کار چگونه انجام شد؟
وقتی جواب فکس از تهران رسید من آن روز به مدیرعامل شرکت راسینک گفتم چون
همه موافقتهاي من با شما به تصويب دولت ايران رسيد، آنها ميگويند ما
[یعنی ایران] همه پول خط پنجم تولید را ميدهيم و تمام محصول آن را هم
پيشخريد ميكنيم پس طبیعتا باید ٢٠درصد از سهام شركت به نام ايران شود و
يك عضو هيأتمديره هم داشته باشيم.
مديرعامل گفت این دیگر کار خيلي سختي است ولي رفت و تصويب هیأتمديره را
گرفت. گفت برای دادن سهام به دولت ایران طبق قانون آفریقایجنوبی،
تصويبنامه هیأت دولت هم لازم است و من باید تصویبنامه را برای تصویب دولت
بفرستم و این کار معمولا سه ماه طول خواهد کشید.
من دیدم نه میتوانم به ایران برگردم و در انتظار تصویبنامه دولت آفریقا
باشم و نه میتوانم سه ماه بیکار در آفریقا بمانم. دل به دریا زدم و در
جواب گفتم متن تصویبنامه را تهیه کنید من خودم برای تصویب آن اقدام خواهم
کرد. با تعجب گفت تو چگونه میتوانی تصویبنامه هیأت دولت ما را بگیری؟
گفتم کوشش خواهم کرد اگر نشد شما اقدام کنید.
مدیرعامل شرکت راسینک با بیمیلی زیاد متن تصویبنامه و تقاضای تصویب آن را
به من داد و من بلافاصله به طرف وزارت خارجه آفریقا رفتم.
مأمور حفاظت وزارت خارجه من را راه نداد و گفت شما وقت ملاقات ندارید. گفتم
موضوع فوری است. من از ایران آمدهام و باید موضوع مهمی را به اطلاع وزیر
برسانم. او به رئیسدفتر وزیر تلفن کرد. رئیسدفتر از من پرسید کار شما
چیست که باید به اطلاع وزیر برسانید؟ گفتم پیامی از طرف شاه ایران برای
وزیر دارم. چند دقیقه بعد در دفتر وزیر بودم.
وزیر پس از تعارفات پرسید پیام شما چیست؟ من تصویبنامه را به او دادم و
گفتم اعلیحضرت فرمودند به وزیر خارجه آفریقایجنوبی بگو این تصویبنامه به
موضوع نفت مربوط است لطفا هرچه زودتر به تصویب برسانید.
من وقتی در وزارت اقتصاد معاون وزیر بودم، شنیدم آفریقایجنوبی در تحریم
سازمان ملل است ولی شاه ایران به طرق مخصوصی به آفریقا نفت میرساند. علاوه
بر آن، به دستور شاه در آفریقا یک تصفیهخانه نفت تأسیس شده و ایران ٥٠
درصد نفت خام آن را میدهد و یادم بود یکبار مدارکی بهدست سازمان ملل
متحد افتاد که ایران برخلاف تحریم، به آفریقا نفت فروخته و شاه و وزارت
خارجه به زحمت زیاد داستان را ماستمالی کرده بودند. حال اینکه من گفتم:
«این تصویبنامه به نفت ارتباط دارد یعنی اگر تصویبنامه زود تصویب نشود در
ارسال نفت اخلال ایجاد خواهد شد».
وزير خارجه قول داد تصويب دولت را هر چه زودتر بگيرد.
فردای آن روز از دفتر وزیر خارجه تلفن کردند تصویبنامه شما امضا شده و
آماده است. بلافاصله رفتم و تصویبنامه را گرفتم. فقط هیأت دولت
آفریقایجنوبی به جاي ٢٠ درصد سهام که من خواسته بودم با ١٥ درصد سهام
موافقت كرده و با بقیه مطالب بدون تغییر موافقت شده بود.
وقتی که به شرکت راسینک رفتم و تصویبنامه را به مدیرعامل شرکت دادم واقعا تعجب کرد که چطور ٢٤ساعته تصویبنامه دولت تصویب شده است.
وقتی با دست پر به ایران برگشتید چگونه از شما استقبال و چگونه رفتاری با شما شد؟
من با موفقیت کامل به ایران برگشتم و متعاقب آن هیأت آفریقایجنوبی آمدند و
با دفتر حقوقی سیروس غنی قرارداد نهایی را تهیه و با مقامات سازمان انرژی
اتمی امضا کردند.
بهاینترتیب فقط در یک هفته و با فقط یک مسافرت سوخت مورد نیاز رآکتور
هستهای بوشهر برای ١٧ سال تأمین شد. این خبر شاه را از نگرانی نجات داد.
ولی در ماههاي آخر شاه قبل از رفتن از ايران بهكلي حواس خود را از دست
داده بود و چند مرتبه كه دکتر اعتماد حضور شاه رفته بود، در مراجعت به من
گفت: «با كمال تعجب، شاه خريد اورانيوم را فراموش كرده مرتب ميپرسد
بالاخره خريد اورانيوم چطور شد و هر مرتبه من ميگويم همه احتياجات را
خريدهايم باز مرتبه بعد همين سؤال را ميكند».
از هوشنگ انصاري هم شنیدم ميگفت وزير بازرگاني ژاپن در آخرین روزهای رژیم
شاه به ايران آمده بود شاه گفت، قبل از رفتن بيايد با من چاي بخورد. روز
عزيمت من و آن وزير به كاخ نیاوران رفتيم ميز و صندلي در باغ گذاشته بودند.
نشستيم شاه آمد و چاي آوردند.
شاه به بالاي درختان چنار خيره شده بود و حرف نميزد. من گفتم اعليحضرت
مطلبي به اين وزير بفرماييد. شاه گفت بله و احوالپرسي كرد و باز به درختان
چنار خيره شد خيلي حواسش پرت بود بالاخره اجازه مرخصي گرفتم شاه با
بياعتنايي خداحافظي كرد و من از آن وزير شرمنده شدم.
با توجه به این کار مهمی که کردید، چه میزان حقالزحمه گرفتید؟
قرارداد من با سازمان انرژي اتمي ٤,٥ درصد به صورت (Cost plus) بود. یعنی
هر چیزی که من برای سازمان میخریدم به ازای هر صد دلار خرید، ٢.٥دلار
حقالزحمه من میشد.
پس از بازگشت از مأموریت آفریقا در تاریخ ١٨/٦/١٣٥٤ من نامهای به دکتر
اکبر اعتماد به شرح زیر نوشتم: «در مسافرت به آفریقایجنوبی من مقدار
٠٤٢/١٣ تن اورانیوم از شرکت راسینک و شرکت نافکور خریداری کرده و تعهد خرید
هفتهزارو ٥٠٠تن دیگر هم اخذ شده است. این میزان اورانیوم تمام احتیاجات
برنامه فعلی سازمان انرژی اتمی ایران را تا سال ١٩٩٠ میلادی تأمین میکند.
قیمت کل اورانیوم خریداریشده با فرض ١٦ دلار در هر پوند (پوند وزنی) ٤٢٣
میلیون دلار میشود. طبق قرارداد منعقده شرکت یوریران با سازمان انرژی اتمی
حقالزحمه شرکت یوریران براساس ٢,٥ درصد بالغ بر ٧١٥ میلیون ریال (حدودا ٩
میلیون دلار آن روز) خواهد شد. لیکن چون این اولین مأموریت شرکت یوریران
بوده و شرکت در انجام این مأموریت نظری جز سپاسگزاری از عنایات و مراحم
دولت نداشت. از دریافت این حقالزحمه صرفنظر میکند امید است مورد قبول و
توجه آنجناب قرار گیرد».
بعد نوشتم که من حدود ٢٠ روز در آفریقا بودم و فقط پنج هزار دلار هزینه كردهام، دستور فرمایید این پنج هزار دلار پرداخت شود.
پس از انقلاب شنيدم در ماههای اول انقلاب پرونده من در شوراي انقلاب مطرح
شده و مطالعه آن اتفاقا به آيتالله بهشتي محول شده بوده و ایشان وقتی كه
نامه من را درباره گذشت از ٩ ميليون دلار حقالزحمه در پرونده ديده بودند،
روي پرونده نوشته بودند که: «اين شخص قابلتعقيب نيست».
اين نوشته ايشان در پرونده من بود تا ١١ سال بعد از انقلاب که به ایران برگشتم و طبق یکی از مواد قانون اساسی که نوشته است که «تمام سفرا و وزرا و معاونین وزارتخانهها و مدیران عامل شرکتهای دولتی باید به دادگاه انقلاب مراجعه و پرونده و تمام دارایی آنها رسیدگی شود»، من هم به دادگاه انقلاب مراجعه کردم. پرونده من نزد قاضی حداد فرستاده شد. ایشان پس از هفت ماه رسیدگی تبرئه کامل من را صادر فرمودند. روزی که برای تشکر نزد ایشان رفتم، گفتند در پرونده تو نامه از استاد من موجود است که هرکه آن را میخواند، تو را تبرئه میکرد. آیتالله بهشتی اینگونه جان من را نجات دادند. (خداوند ایشان را مورد عنایت و رحمت قرار دهد).