حجتالاسلام شجونی در بخشی از خاطراتش درباره سازمان مجاهدین خلق گفته بود: تفسیر قرآن سازمان مجاهدین خلق عجیب بود. چه طور میشود که دو، سه تا دختر چادری نمازخوان و با حجاب و دعای کمیلخوان، به مدتی، سی تا پسر جوان، در یک خانه تیمی زندگی کنند، هم بستر بشوند و برایشان مشکلی هم پیش نیاید؟!
به گزارش مرکز اسناد انقلاب اسلامی، حجتالاسلام جعفر شجونی، عضو شورای مركزی جامعه روحانیت مبارز تهران و از اعضای شورای مركزی حزب مؤتلفه اسلامی٬ از وعاظ انقلابی یكشنبه-16آبان- دار فانی را وداع گفت.
بخشی از خاطرات حجتالاسلام شجونی که در دوران حیاتش روایت كرده بود را در زیر میخوانید:
حجتالاسلام شجونی در كتاب خاطرات خود درباره رفتار مجاهدین با روحانیون و نیروهای مذهبی در زندان رژیم پهلوی میگوید: در زندان انواع شكنجهها بود. عاملین این شكنجهها گاهی چپیها و گاهی هم مجاهدین خلق بودند. مجاهدین ما را بایكوت كردند. ما حرام و حلالی میگفتیم، نجس و پاكی میگفتیم. آنها روحانی خودشان را كه آدمی خبیث به نام "جلال گنجهای" بود ایدئولوگ و سخنگوی خودشان میدانستند و ما را كه كاركشته و تجربه آموخته و مسن بودیم، مثل بنده، حجتالاسلام آقای فاكر و سایر آقایان را كه آنجا بودند، بایكوت میكردند كه چرا ما میگوییم: «این نجس است، آن پاك است و آن حرام است.»
چپیها میآمدند، مخصوصا دستشان را میشستند و سعی میكردند كه آب آن را به ما بپاشد. گاهی منافقین با هم نهجالبلاغه را معنی میكردند و تفسیر قرآن داشتند. ما هم به عنوان این كه طلبه هستیم و بیكار، میرفتیم مینشستیم تا به قول خودمان، استفاده كنیم اما آنها سكوت میكردند و با هم هیچ صحبت نمیكردند. میگفتیم: آقا، بفرمایید. میگفتند نه! ما دیگر خسته شدهایم. ولی به محض این كه ما میرفتیم، با هم پیچ پیچ میكردند. اینها واقعا مردم را فریب دادند، ملت را فریب دادند. چه قدر سهم امام خوردند. بنده از جوانی تا الان سعی كردهام سهم امام بدهم نه این كه سهم امام بخورم.
با این كه من تبلیغات میكردم و تلاش زیادی داشتم، مجاهدین در زندان به من میگفتند كه ما اسم شجونی را از "احمد رضایی" شنیدیم. آنها میگفتند: "حنیف نژاد" به ما میگفت كه شجونی یك بار فلان جا منبر داغی رفته بود. حتی به من میگفتند: «خودت را حفظ كن. نباید به این زودی ها كشته شوی. تو باید منبرت را بروی. تو باید تبلیغات بكنی» اما نمیدانم مسعود رجوی در زندان چه رابطهای با "حنیفنژاد" و "میهنپرست" داشت و چرا اینها را باقی گذاشتند؟! البته، من در مجلس گفتم كه روسها رجوی را نگه داشتند و از شاه خواستند كه او اعدام نشود. برادرش كاظم رجوی، كه آن وقت در سفارت ایران (در مسكو) بود، به اینجا آمد و از شاه خواست كه مسعود رجوی اعدام نشود. خلاصه آنها كه دور و بر مسعود رجوی بودند و هوادار او بودند، روحانیون را در زندان اذیت میكردند، بایكوت میكردند.
* تفسیر قرآن به روش منافقینحجتالاسلام شجونی در خاطرات خود درباره تفسیرهایی كه منافقین از آیات قرآن میكردند میگوید: تفسیر قرآن آنها عجیب بود. چه طور میشود كه دو، سه تا دختر چادری نمازخوان و با حجاب و دعای كمیلخوان، به مدت شش ماه با ده، بیست ، سی تا پسر جوان، در یك خانه تیمی زندگی كنند، هم بستر بشوند و برایشان مشكلی هم پیش نیاید؟!
اینها این آیه را به خورد این دخترها میدادند كه «ولایبدین زینتهن الا لبعولتهن» ما میگوییم مواضع زینت را، كه بالای گردن و بالای دستها باشد، نباید جز به شوهرهایشان نشان بدهند؛ اما اینها جور دیگر معنا میكردند و میگفتند: از زانو تا شكم مواضع زینت است. "بعولتهن" را به معنای "شوهر" نمیگرفتند بلكه به معنای "همسنگر" میدانستند و میگفتند زنها نباید مواضع زینتشان را كه از شكم تا زانوست، به كسی نشان بدهند مگر به هم سنگرها. اینها جزء كشفیاتی بود كه در زندان جسته گریخته دستگیر ما میشد. آنها آیات قرآن را این طوری معنا میكردند.
فساد و فحشای منافقین فقط مسئله دختر و پسر نبود. برای اینها در اسلام همه چیز مباح بود كه البته، یك گوشهاش را در سال 1354 درك كردم. واقعاً سال 1353 و 1354 فهمیدم، ولی باز جرأت نمیكردم بگویم. هیچ كس باور نمیكرد كه اینها فساد اخلاقی دارند؛ دخترشان دختر نیست؛ برای زنشان، شوهر و غیر شوهر ندارد؛ به دستور آن طلاق میگیرند و به دستور این ازدواج میكنند. بعدها دیدید كه نمونه ازدواج مریم عضدانلو با رئیس منافقین. این ازدواج كجا با روش "عده" اسلام موافقت داشت.
"ابوذر ورداسبی" كه در مرصاد به درك واصل شد جزو ایدئولوگهای منافقین بود. پسر جلال گنجهای هم در مرصاد كشته شد. چند روز در زندان با ابوذر ورداسبی بودیم. گاهی اوقات در حیاط با هم صحبت میكردیم. او میگفت: گذشت دیگر آن زمانی كه آدم بیاید قرآن را این جور معنا كند كه مثلا آیه ارث میگوید، پسر دو برابر دختر ارث ببرد. ارث باید یكسان باشد. من میگفتم: آقا، حلال اسلام تا قیامت، حلال است و حرام آن، تا قیامت حرام میگفت: نه آقا! اینها چیه؟ و حرفهایی مثل این را تكرار میكرد. اسلام اینها، اسلام امام صادق(ع) نبود. اینها مهمل میگفتند. گاهی میگفتند: امام(ره)، آقای طالقانی و دیگران، هیچ كدام، قرآن و نهجالبلاغه را نمیفهمند. برای این كه ماركسیست را نمیفهمند. در اتاق زندان شماره شش، رجوی این مسئله را به آیتالله انواری گفته بود و او گفته بود: عجب! پس امام صادق(ع) و امام عسگری(ع) و امام رضا(ع)، هیچ كدام از اینها هم قرآن و نهجالبلاغه را نفهمیدند، برای این كه آن زمان ماركسیست نبوده است.
به هر حال، شكنجه در شكنجه بود؛ هم فیزیكی هم روحی ؛ هم منافقین هم چپیها. البته، در زندان باعث خوشحالی ما بود كه افسران رژیم شاه میگفتند: شماها از این چپیها برای ما خطرناكتر هستید. چپیها با اینها بند و بست میكردند اما ما اصلا اهل سازش نبودیم. خیلی خودشان را میكشتند كه ما را یك جوری با خودشان رفیق كنند اما ما - بحمدالله - ایستادگی میكردیم.