جنگ ظرفیتی معنوی ایجاد کرده بود که همه جا جلوه و بروزی آشکار داشت، ردی ازاین جلوه معنوی را میتوان درتصاویری که از چهره رزمندگان سالهای دفاع مقدس باقی مانده است بوضوح مشاهده کرد. شاید یکی از دلایل جذابیت عکسهای دوران جنگ نیزهمین باشد. جاذبهای که از ورای سالیان ما را به خود میخواند و نیمه فراموش شده انسان را یادآور میشود. درپی جستوجوی افراد حاضر در عکسهای سعید صادقی، عکاس نام آشنای جنگ، نفراتی از آنان با دیدن تصاویر خود با «ایران» تماس گرفته و ضمن معرفی خودشان نشانی شهر و محل زندگیشان را اعلام کردند تا درفرصتی مناسب به دیدارشان بشتابیم و یاد و خاطره روزهای ماضی جنگ را با یکدیگر مرور کنیم و غبار از چهره معنوی آن روزگاران برگیریم، باشد بهرهای نیز با خود به ارمغان آوریم. در ادامه سفربه استان اصفهان و ملاقات با جستوجو شدگان سرافراز لشکرامام حسین(ع) که در شماره قبلی این گزارش از چهارنفر آنان و خانوادههای محترمشان ذکرخیری به میان آمد، به سوی نجفآباد و اصفهان ره میسپاریم تا با یکی دیگر از افراد حاضر در عکسهای دوران دفاع مقدس؛ سعید صادقی از نزدیک آشنا شویم.
عبور از مقابل چشم دشمن
نجف آباد شهر نسبتاً بزرگی است و برای ما که برای نخستین بار به این شهر سفرکردهایم پیداکردن آدرس قدری مشکل، آقای عبدالکریم کارشناس یکی از افراد حاضر در عکسهای سعید صادقی با فروتنی به استقبالمان میآید، جلوی یکی از مساجد شهر به هم میرسیم و در معیت هم به خانهاش میرویم. خانهای به سبک خانههای مناطق مرکزی کشورمان با آشپزخانهای بزرگ و سالنی بزرگتر و رو به آفتاب و چند اتاق که از دید پنهاناند. همزمان با ما دختر و داماد آقای کارشناس هم میرسند. سعید صادقی بلافاصله کارش را شروع میکند و با وسواسهای گاهی افراطی به عکاسی از سوژهاش میپردازد. آقای کارشناس صحنه عکس یادش نمیآید، سعید سعی میکند با نشان دادن تصاویر بیشتری خاطرات آن روز را برایش زنده کند. 35 سال از آن زمان گذشته و یادآوری آن روزها قدری تأمل لازم دارد. کمکم خاطراتش جان میگیرند. «منطقه عمومی بازی دراز بود، سال60، ما در جایی مستقر بودیم که وسیله نقلیه امکان تردد به آنجا را نداشت و با قاطر برایمان آب و غذا و مهمات میآوردند. آن زمان من 16 ساله بودم و از پایگاه بسیج یکی از مساجد نجف آباد اعزام شده بودم، یک روز خبردادند که عراق قصد حمله دارد، آماده باشید. ما یک دوشکا و چند آر.پی.جی بیشتر نداشتیم، با وجود این آماده مقابله با دشمن شدیم. همان شب آذوقه یگان ما تمام شد، به همراه محمدرضا منتظری که دو سال از من کوچکتر بود مأموریت یافتیم تا برای آوردن آذوقه و مهمات به پایگاه برویم. با اینکه سرشب حرکت کردیم تا صبح طول کشید تا آذوقه و مهمات را به محل استقرارمان که به «جبهه کریم» معروف بود برسانیم. چون مسیر رفت و برگشت در معرض دید عراقیها بود دائم با شلیک خمپاره دشمن مواجه بودیم، اما خوشبختانه از ترکشهای آن همه خمپاره جان سالم به در بردیم تنها ترکشی بزرگ یک پای قاطرمان را قطع کرد. در نتیجه چند مرتبه بارمان از روی قاطر افتاد، ناچار قاطر را رها کردیم و بسختی توانستیم محموله رابه مقصد برسانیم. همان شب، حمله دشمن شروع شد، من و محمد رضا منتظری در سنگر دیده بانی بودیم، به قدری گلوله و خمپاره در نزدیکی سنگرمان خورد که چهرههایمان کاملاً سیاه شده بود و هرآن انتظار شهادت را میکشیدیم و به یکدیگر وصیت میکردیم. محمد رضا بعدها در عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید». آلبوم عکسهای خودش را میآورد و یک به یک دوستان وهمرزمانش را معرفی میکند و انجام کار هریک را توضیح میدهد به شهدا که میرسد آهی حسرت گونه میکشد و با کمی تأمل سعی میکند براحساسات خود مسلط شود. برای عوض شدن فضا به نقل خاطرهای شیرین میپردازد و میگوید: «بعد قطعنامه یگان ما کنار اروند رود مستقر بود سردارشهید احمد کاظمی برای بررسی اوضاع به آنجا آمد و با دوربین آن سوی اروند را مشاهده کرد من هم که کنجکاو بودم گفتم میشود دوربینت را بدهی من هم آنجا را ببینم؟ ایشان هم با کمال تواضع پذیرفت. آقای کارشناس در شهر خودشان به کار پارچه بافی مشغول است و یک پسر و یک دختر دارد که هر دو ازدواج کردهاند. پسرش مهندسی الکترونیک از دانشگاه علامه دارد.
نجات عکاس
مقصد بعدی ما شهر اصفهان است. در یک صبحگاه زمستانی بعد از عبور از چهارباغ رؤیایی با چنارهای قد کشیده، به خانه رزمنده دلاوراصفهانی آقای مهدی سرخی میرسیم. آقای سرخی و عکاس ما خاطرات متقابل دارند. عکسی که آقای سرخی در آن حضور دارد پس از حمله گشتیهای عراقی به یک هلیکوپتر حامل سعید صادقی و دونیمه شدن و سقوطش در آبهای هورالعظیم در نزدیکی جزیره مجنون جنوبی و درحین عملیات خیبر گرفته شده است.
آقای سرخی در رابطه با خاطره عکس میگوید: «ما جهت انجام مأموریت راهی مجنون بودیم که با بیسیم به ما خبر دادند یک هلیکوپتر کبرا براثر اصابت موشک دشمن سقوط کرده ما بلافاصله خودمان را به آنجا رساندیم و عکاس و یک نفر دیگررا نجات دادیم . بعد از اینکه عکاس سوار شناور ما شد از ما عکس گرفت و این عکس یادآور خاطره آن روز است. هلی کوپترهای ما بهدلیل حجم آتش دشمن روزها قادر به پرواز نبودند و شبها در سطح پایین به پرواز درمیآمدند و برای اینکه مسیر را گم نکنند فانوسهایی به صورت خطی روشن میکردیم که خلبانان بتوانند با ردگیری نور فانوسها به مقصد برسند اما چون در سطح پایین پرواز میکردند هدف خوبی برای گشتیهای عراقی بودند.» آقای سرخی قبل از جنگ کارمند پالایشگاه بوده و با شروع جنگ بعد از آموزش، خدمه توپ 106 میشود و در چندین عملیات شرکت داشته است. او از پدافند از پل سابله در عملیات فتحالمبین خاطرات بسیاری دارد و آنجا را بهدلیل رملی بودن منطقه یکی از سختترین عملیات دوران حضور خود در جبهه میداند و میگوید: «ما مأموریت داشتیم تا نگذاریم عراقیها از پل عبور کنند، چون اگر عبور میکردند همه زحمات بچهها هدر میرفت و عراقیها بر منطقه وسیعی مسلط میشدند. قبل از آن از طریق تنگه چزابه فشار آورده بودند ولی کاری از پیش نبردند. لشکر امام حسین(ع) مسئولیت این بخش از جبهه را برعهده داشت. 5 روز مقاومت جانانه کرده بودیم. شبی صدای تانک شنیدیم همزمان شلیک گلولههای تانک هم آغاز شد متقابلاً ما هم با گرای پل شروع به شلیک کردیم جهنمی به پا شد، منطقه از صدای هولناک گلولههای تانک و توپ 106 به همراه غرش شنیهای تانک پر شده بود.
ما به دلیل تاریکی شب دید مناسبی نداشتیم اما گرای پل را داشتیم و به سمت آن شلیک میکردیم گویا یکی از گلولههای ما به یک تانک عراقی که موفق شده بود خود را به روی پل برساند اصابت کرده بود و با آتش گرفتن آن تانک راه عبور برای بقیه تانکهای عراقی مسدود شده بود. بعد از آن نیروهای پیاده دشمن پیشروی کردند. آن شب ما و عراقیها به قدری به هم نزدیک بودیم که با نارنجک با هم میجنگیدیم و جنگ تک به تک در گرفته بود. با روشن شدن هوا و پیوستن نیروهای کمکی، عراقیها پا به فرار گذاشتند و به مواضع خود برگشتند. آن شب ما چند نفر بیشتر نبودیم واین یکی از امدادهای الهی بود که ما توانستیم پل را حفظ کنیم و تانکهای عراقی نتوانند از پل عبور کنند.» آقامهدی سرخی بعد از شهادت فرمانده یگان از سوی سردارشهید حاج حسین خرازی بهعنوان فرمانده واحد 106 منصوب میشود و در آزادسازی خرمشهر و عملیات بیتالمقدس نقش آفرینی میکند. وی چندین ترکش از دوران جنگ در بدنش به یادگار دارد و انگشتانش قطع شده و شانس آورده که قطع نخاع نشده است چرا که چند ترکش از کنار نخاعش عبور کرده است. وی در اغلب عملیاتها حضوری فعال داشته و یکی از سرآمدان جهاد و ایثار است. او گفتنیهای زیادی دارد و سینهای شرحه شرحه از فراق یاران سفر کرده، اما قرار بعدی ما مانع از شنیدن آنهاست.
پزشک درد آشنا
امیر حسین کلاهی با پشتکار و تلاش خود پس از جنگ پزشک شده و به دلیل موقعیت شغلی روز جمعه هم باید در خدمت مردم باشد لذا به درمانگاه محل کارش میرویم تا ضمن تقدیم عکس قاب شده از روزهای جنگ دیداری با او داشته باشیم. میدانیم که نباید زیاد وقتش را بگیریم چون بیماران در صف هستند تا آقای دکتر آنان را ببیند و برای دردهایشان درمان بنویسد. عکس او را لحظاتی به سالهای دور میبرد، سالهای جنگ و آتش و خون، پس از آن به نقل خاطره عکس میپردازد: «سال 62 بود در عملیات بدر، منطقه هورالعظیم، ما قایق عساکره بودیم ودر معرض آتش دشمن، عراقیها بر منطقه تسلط بیشتری داشتند به همین جهت توانستند یک هلیکوپتر ما را بزنند. در راه مجنون بودیم که به ما خبر دادند یک هلیکوپتر را زدهاند بسرعت خود را به محل سقوط هلیکوپتر رساندیم و عکاس را به علاوه یک نفر دیگر نجات دادیم همان جا هم عکاس از ما عکس گرفت. آن زمان من 17 سال بیشتر نداشتم و به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شده بودم. در عملیاتهای دیگری همچون فتحالمبین و رمضان شرکت داشتم. در مرحله سوم عملیات رمضان فرمانده گروهان بودم. شبانه تک کردیم ودر میدان مین گیر افتادیم و بهطور معجزهآسایی نجات یافتیم. تعدادی از همرزمانم شهید شدند. خود من هم تیر مستقیم خوردم و مجروح شدم.ما در میدان مین افتاده بودیم که چند عراقی آمدند و با تیر خلاص زخمیهای ما را شهید کردند و تعدادی از جمله مرا اسیر کردند.آنان ما را با استفاده از معبر از میدان مین عبور دادند، همین که از میدان مین عبور کردیم نیروهای ما رسیدند و اوضاع برگشت این بار عراقیها اسیر ما شدند. و زخمیهایمان را به عقب آوردند.از آن شب گفتنیهای زیادی دارم که احتیاج به وقت زیادی برای نقل آنها هست.» اشاره منشی ما را متوجه میکند که اینجا محل کار است و وقت دکتر ما متعلق به بیماران، لذا به رغم شوق زیاد شنیدن خاطرات ایشان، مجبور هستیم او را با مریضش که وارد اتاق شده تنها بگذاریم.
متخصص متعهد
با طی کردن اتوبانهای متعدد شهر صنعتی اصفهان به شهرکی میرسیم که آقای مهندس ایرج داوری یکی دیگر از جستوجوشوندگان عکاس ما - سعید صادقی - ساکن آنجاست. وقتی به شهرک میرسیم از ایوان خانه راهنماییمان میکند و دقایقی بعد در جمع خانوادهای با نشاط، مؤمن و مصداق کانون گرم اسلامی هستیم. عکس مهندس داوری بارها به چاپ رسیده حتی روی جلد کتاب درسی و مجموعه نفیسی از عکسهای جنگ که در خارج از کشور به چاپ رسیده آمده است. مهندس داوری که دوران میانسالگی را طی میکند 17 ساله بوده که به جبهه اعزام شده واز عملیات بدر بدین سو در جنگ حضور داشته است و در پستهای مختلف خدمت کرده است.
در عملیات بدر کمک آر.پی.جی زن بوده، در عملیات کربلای 3 در گردان زرهی و بیسیم چی بوده، مدتی هم آر.پی.جی زن بوده است. او هنوز جنایت بمباران شیمیایی رژیم بعث عراق علیه ملت خودش را نتوانسته هضم کند و با اینکه از نزدیک شاهد صحنههای هولناک آن بوده میپرسد چگونه ممکن است دولتی مرتکب چنین جنایتی علیه مردم خودش شود. سرزندگی و صفای این بسیجی دوران جنگ ما را هم سرشوق آورده و از روحیهاش انرژی میگیریم. در همین مدت کوتاه درمییابیم مثبت اندیش و توجهاش به نیمه پر لیوان است. از میان خاطرات بسیارش ترجیح میدهد خاطرهای برای مان باز گوید که تلخ نباشد.« در عملیات والفجر 10 برای تکمیل محاصره حلبچه مأموریت داشتیم تا پادگانی دراطراف سد دربندی خان عراق را تصرف کنیم. نیمه شب به راه افتادیم، بهدلیل سکوت شب هرچه تلاش میکردیم تا صدایی تولید نشود باز هم صدای پایمان در فضا میپیچید. توان رزمی ما با توان عراقیها برابری نمیکرد لذا برای موفقیت باید عراقیها را غافلگیر میکردیم. سروصدا میتوانست عراقیها را متوجه ستون ما کند و قبل از هر اقدامی مجبور به نیمه کارگذاشتن عملیات شویم. دراین حین یک باره صدای قورباغههای کنار سد بلند شد و آنچنان سروصدایی به راه انداختند که ما صدای پای خودمان را هم نمیشنیدیم. من این را از امدادهای الهی میدانم که گاه گداری در جبههها اتفاق میافتاد. فردای آن روز توانستیم براحتی وارد شهر حلبچه شویم. مردم کرد حلبچه از ما استقبال خوبی کردند و مغازه دارانشان از بچههای ما پذیرایی میکردند. ساعتی نگذشته بود که شهر در سطح وسیعی بمباران شیمیایی شد.
در لحظه بمباران ما در ارتفاعات مستقربودیم اما حجم بمباران بهقدری بود که ما را هم بینصیب نگذاشت و ما هم مصدوم شدیم.» وی در ادامه خاطرات خود به بیانگیزگی نیروهای عراقی اشاره میکند و میگوید: «پس از تصرف پادگان، عراقیها چند بار سعی کردند تا آن را از ما پس بگیرند و با وجود آنکه نیروی آنان چند برابر ما بود نتوانستند موفقیتی به دست آورند و نیروی 20 نفره ما بیش از صد نفر از آنان را به اسارت گرفت. من نیز با وجودی که اسلحهام براثر اصابت ترکش از کار افتاده بود و عمل نمیکرد یک نفر را اسیر گرفتم وبه پشت جبهه فرستادم.»
وی در رابطه با عکسی که از ایشان به یادگار مانده میگوید: «بعد از اینکه عملیات به انجام رسید چون ما نیروی خط شکن بودیم به عقب آمدیم و هنگام عقب آمدن عکاس این عکس را از من گرفت. یک بار این عکس در سالهای جنگ در یکی از روزنامههای کثیرالانتشار به چاپ رسید و بعد از آن عکس جلد کتاب آموزش نظامی کتابهای درسی شد.» ایرج داوری یکی از مدیران موفق ذوب آهن اصفهان است وبا روحیه ونشاط مثال زدنی مصداق متخصص متعهد است.
عکسها: سعید صادقی
این گزارش نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.