سوختن و خاکستر شدن جنگلهای بلوط زاگرس قصهای است که انگار نقطه پایانی ندارد. درختان تنومند بلوط سالهاست که همچون سدی در برابر ریزگردها ایستادهاند و با به خاک افتادن این درختها -در حقیقت- زندگی کرور کرور انسان است که به مخاطره میافتد. آتشسوزیهای پی در پی، از یک سو و بیتفاوتیها نسبت به این حریقها از سوی دیگر چون پنجههایی هستند که گلوی سبز زاگرس را میفشارند و نفس این سرزمین را به شماره میاندازند. باری خوش بیاری ما این است که در میان این همه ناخوشی و نابختیاری، انسانهای انگشت شماری هم هستند که برای نام انسان و تبار او آبرو میخرند، انسانهایی که برای نجات زمین و جنگل، جانشان را بر کف دست میگیرند و به دل آتش میزنند و خود را فدا میکنند. قهرمانهای بینام و نشانی که با دستهای خالی و تنها برای زنده نگاه داشتن چراغ زندگی خود و آیندگان، آتش به جان میخرند. «قهرمان حریقهای زاگرس»، جوان 27 سالهای که از 5 سال قبل زندگیاش را به شعلههای آتش گره زده، یکی از همین آتش به جانان بینام و نشان است؛ جوان پاوهای که نمیتواند در برابر آتشسوزیهای جنگلهای زاگرس بیتفاوت باشد، همراه با چند جوان دیگر گروهی فدایی تشکیل داده است تا همواره در خط مقدم مبارزه با آتش در هر نقطه از گیلانغرب باشد.
داستان دلاوری قهرمان حریقهای زاگرس، که بیش از 300 بار به مبارزه با آتش رفته، بیگمان داستانی خواندنی است،گرچه او تنها نیست؛ بسیارند شیرمردان و شیرزنانی که در پاسداری از سرزمین مادری از زندگیشان مایه میگذارند و در میان آنها شیرزنی 58 ساله هم هست که با برکشیده شدن هر لهیب در جنگلهای اطراف پاوه، لباس مردان را برتن میکند و با بقچهای آب و نان بر دوش و تبرزینی به دست، راه میافتد و به جنگ با آتش میشتابد. قصه زنی با وجدانی بیدار که میگوید، اگر برای خاموش کردن آتش نرود، از عذاب وجدان خواب به چشمانش نخواهد آمد. پای حرفهای این دو نشستیم تا ازتلاش و تقلای خود در حفاظت از زندگی زاگرس برایمان بگویند.
قصه فداکاری و از خودگذشتگی این زن پا به سن گذاشته و آن پسر جوان، روایت قهرمانان این آب و خاکند که بیهیچ بازارگرمی و ادعایی نمیتوانند نسبت به سرزمین خود و میراث گذشتگان و زندگی آیندگان بیتفاوت باشند. زاگرس همه زندگی آنهاست و برای حفظ آن از جان خود دریغ ندارند. این روزها بسیاری از اهالی روستاهای منطقه پاوه و گیلانغرب و روانسر «عرفان رشیدی» و «بنفشه شریفی» را به نام و نشان و چهره میشناسند و میدانند که این دو با وقوع آتشسوزی در جنگل در هر زمان و ساعتی از شبانه روز خود را برای خاموش کردن آتش میرسانند.
قهرمانی از جنس زاگرس
جنگلهای زاگرس با گستردگی در ۱۱ استان کشور با ۶ میلیون هکتار مساحت، ۴۰ درصد جنگلهای ایران را تشکیل میدهند و ۷۰ درصد گونههای گیاهی جنگلی زاگرس را بلوطها در بر گرفته اند. زاگرس نشینها الفت خاصی با بلوط دارند و درختان بلوط را قلب تپنده سلسله کوههای زاگرس می پندارند.
وقتی چشم باز کرد از پنجره جنگلهای چشم نواز زاگرس را دید و هنوز هم پنجره خانه آنها رو به دره نیشه که منطقهای در میان جنگلهای زاگرس است باز میشود. عرفان رشیدی هر روز از پنجره خانه به زیباترین تصویر زندگی خیره میشود، جایی که درختان بلوط قد کشیدهاند و زیباییهای شهر پاوه را دوصد چندان کرده اند. عرفان با بیان اینکه از کودکی آموخته است «محیطزیست بخشی از خانه و زندگی هر انسانی است»، میگوید: دو برادر هستیم و من فرزند دوم خانواده هستم. وقتی چشم باز کردم همه اطرافم سبز بود. کودکیام در جنگلهای بلوط زاگرس سپری شد. پنجره خانه ما رو به دره نیشه باز میشود و من هر روز ساعتها به جنگل سرسبز بلوط خیره میشدم. الفت خاصی با این درختان پیدا کرده بودم و هر بار به جنگل میرفتم احساس میکردم باید برای حفظ این میراث گرانبهایی که از گذشته به ما رسیده است تلاش کنیم. سال 91 اتفاق مهمی افتاد و باعث شد مسیر زندگیام تغییر کند. مدتها قبل یکی از دوستداران محیط زیست که در مریوان زندگی میکند شماره تماس خود را به من داده بود تا درصورت وقوع آتشسوزی او را خبر کنم تا به کمک بیاید. آن روز در حوالی جنگل بودم که متوجه آتشسوزی شدم، بلافاصله با او تماس گرفتم. راهنمایی کرد که چطور حریق را مهار کنم. بدون هیچ تجربه و تنها با راهنماییهای او به دل آتش زدم و توانستم آن را خاموش کنم. وقتی حریق مهار شد احساس خاصی داشتم. ندایی به من میگفت باید از این جنگل که هر روز گوشهای از آن طعمه حریق میشود و انسانهایی که با طبیعت دشمن هستند و آن را به آتش میکشند مراقبت کنم. همان سال به مریوان آمدم و با انجمن محیط زیستی«سبزچیا»آشنا شدم و از آنجا که آنها در کرمانشاه نمایندهای نداشتند نمایندگی این انجمن در مریوان را برعهده گرفتم. پس از آن انجمن ژیوای پاوه را تشکیل دادیم و سرپرستی کمیته عملیات این انجمن به من سپرده شد. روز اول به تنهایی برای مبارزه با حریق جنگلهای زاگرس شروع کردم ولی خوشبختانه در طول این 5سال تعداد داوطلبان به 15 نفر رسید. با آموزشهایی که دیده بودم برای اطفای حریق دست به کار شدم و در روستاهای گیلانغرب، مریوان، جوانرود و کامیاران با اطلاعرسانی شماره تماس خودم را به اهالی دادم که در صورت بروز حریق به ما اطلاع بدهند تا برای کمک به اطفای حریق بیایم. یک تیم 5 نفره به نام فداییها تشکیل دادیم تا آتش جنگل را حتی به قیمت جان خودمان خاموش کنیم، نمیتوانستم بیتفاوت باشم. زاگرس تنها سدی است که مانع ورود ریزگردها به کشور میشود و متأسفانه بسیاری از مسئولان سازمان محیط زیست این واقعیت را نمیخواهند درک کنند.
این فعال محیط زیستی از لمس مرگ در برخی از عملیات های اطفای حریق گفت و ادامه داد: در زمان اطفای حریق جنگل دود و گرمای آتش همه توان انسان را میگیرد؛یک بار وقتی در محاصره شعلههای آتش قرار گرفتم دود زیادی وارد ریهام شد و به چشمم آسیب رسید. برای اینکه روحیه دوستان تضعیف نشود به بهانه استراحت همان جا نشستم. یکی از بچهها متوجه شد و با اصرار زیاد مرا به بیمارستان بردند. در بیمارستان زیر سرم بودم که یکی از اهالی تماس گرفت و خبر داد آتش دوباره شعله ور شده است. با وجود مخالفت پزشک بیمارستان و دوستانم نمیتوانستم آرام و قرار بگیرم. همراه آنها دوباره به جنگل بازگشتم و تا صبح آتش را مهار کردیم و بعداز آن به بیمارستان رفتم. در این سالها ماجرای حریقهایی را که برای خاموش کردن آنها رفتهام در دفتری نوشتهام و تا به امروز تعداد آنها بیش از 300 حریق شده است. روزهای اول خانوادهام مخالف این کار بودند و میگفتند، چرا باید جان خودت را برای خاموش کردن آتش به خطر بیندازی؟ تو جوان هستی و باید به آینده و زندگی ات فکر کنی. وقتی با این مخالفتها مواجه شدم یک بار چند عکس از لاکپشتهایی را که در آتش جنگل سوخته بودند و همچنین لانهای که تخمهای پرنده در آن آتش گرفته بودند به آنها نشان دادم و گفتم اگر من و امثال ما برای اطفای حریق جنگل نرویم این حیوانات زنده زنده در آتش خواهند سوخت. این عکسها تأثیر زیادی داشت و از آن روز به بعد پدر و مادرم مشوق اصلی من در این کار شدند. وقتی برای خاموش کردن آتش جنگل میروم مادرم کولهام را آماده میکند و از من میخواهد سریعتر خودم را به کانون آتش برسانم.
عرفان، عامل انسانی را دلیل بسیاری از این حریقها میداند و میگوید: متأسفانه هر سال تعداد این آتشسوزیها بیشتر میشود و زمین خواری درکنار دیگر عوامل انسانی، باعث خاکستر شدن جنگلهای زاگرس میشود. هربار وقتی برای اطفای حریق میرویم اهالی روستاهای نزدیک هم به کمک میآیند و بعد از خاموش شدن آتش به مسجد روستا میرویم و با جمع کردن اهالی نحوه خاموش کردن آتش مراتع و جنگل را به آنها آموزش میدهیم تا در زمان بروز آتش، آنها با اعتماد به نفس به جنگ آتش بروند و در صورتی که موفق به اطفای آن نشدند ما را خبر کنند.
لبخندی در دل آتش
نجات یک لاکپشت از میان شعلههای آتش و پرندهای که حاضر نبود لانه و جوجههایش راترک کند ازبهترین خاطرات عرفان در این سالهاست. وقتی میخواهد بخشی از این خاطرات را بازگو کند هیجان در صدایش موج میزند. «یک بار برای اطفای حریق در جنگل دره نیشه به آنجا رفته بودم. در میان شعلههای آتش و دود متوجه صدای جیغ شدم. احساس کردم کودکی در میان آتش گرفتار شده است. به طرف صدا دویدم. صدای جیغ هر لحظه بلندتر میشد. به هر جان کندنی که بود، در میان دود متوجه لاکپشتی شدم که در چند قدمی شعلههای آتش به پشت افتاده بود. تا به آن روز صدای جیغ لاکپشت را نشنیده بودم. بلافاصله لاکپشت را برداشتم و داخل کوله قرار دادم و از آنجا دور شدم. چند دقیقه بعد مقداری آب به لاکپشت دادم. نگاه معناداری به من کرد بهطوری که بغض گلویم را گرفته بود. همین نگاه برای من ارزش زیادی داشت. یک بار نیز در یکی از آتشسوزیها متوجه پرندهای شدم که در اطراف درختی پرواز میکرد و حاضر نبود آنجا را ترک کند. احساس کردم لانه این پرنده روی این درخت است و با توجه به گسترش آتش تلاش میکرد جوجههایش را از آنجا خارج کند؛به هر سختی که بود بالای درخت رفتم و لانه این پرنده را به درخت دیگری که از کانون آتشسوزی فاصله داشت منتقل کردم. نجات این حیوانات و درختان جنگل ارزش زیادی دارد و برای من بودن در قلب مردم بسیار مهمتر از تجلیل از سوی مسئولان است. دو سال قبل پویش مردمی اطفای حریق (کما) لقب «قهرمان حریقهای زاگرس» را به من دادند و این بزرگترین افتخار زندگی من است. به خاطر شرایطی که دارم هیچ گاه به ازدواج فکر نکردم و اگر بخواهم روزی ازدواج کنم همسرم هم باید کنار من در اطفای حریق جنگلهای کوهستان زاگرس شرکت کند. زاگرس ریه ایران است و اگر میخواهیم هوای سالم به این ریه برسد باید زاگرس و جنگلهای آن را با همه وجود حفظ کنیم. مسئولان این منطقه مطالبه گر نیستند و اگر مردم به صورت خودجوش برای خاموش کردن آتش اقدام نکنند شاهد خاکستر شدن آن خواهیم بود درحالی که در آتشسوزیهای جنگل گلستان بلافاصله ارتش، فرمانداری، هلالاحمر و آتشنشانی برای خاموش کردن آتش وارد عمل میشوند.»
مادری برای درختان بلوط
با حرارت خاصی از درختان جنگل و بلوطهای آن میگوید. در نگاه اول تصور میکردی که از محبت و مراقبت از فرزندانش سخن میگوید؛ اما او نه از فرزند و اهل و عیال، بلکه از جنگل میگوید، جنگلی که برای او کم از فرزندانش نیست. بنفشه شریفی شیرزن پاوهای است که از 10 سال قبل پا به پای مردان برای خاموش کردن آتش به جنگل میرود. میگوید 58سال از خدا عمر گرفتهام و نمیتوانم در برابر زاگرس که همه زندگیمان است بیتفاوت باشم. 5 فرزند دارم و سالهاست که در بخش دامداری فعالیت می کنیم. در اطراف پاوه منطقه جنگلی به نام سردره وجود دارد که تفرجگاه است و درختان بلوط زیادی در آن قد کشیدهاند؛ هر بار وقتی متوجه دود و آتش در این جنگل میشوم سراسیمه همه چیز را رها میکنم و به آنجا میروم. سالهاست که در کنار مردان آتش را خاموش میکنم و بعد از خاموش شدن آتش با وجدانی آسوده به خانه باز میگردم. فرزندانم نیز در این راه مرا همراهی میکنند و از کودکی به آنها آموختهام که جنگل نیز مثل خانه ما است و باید برای حفظ آن تلاش کنیم. اوایل وقتی برای اطفای حریق میرفتم فرزندانم مخالفت میکردند و میگفتند ممکن است لباس هایم آتش بگیرد یا بر اثر استنشاق دود دچار خفگی شوم اما من برای رفتن به دل حریق شلوار مردانه به پا میکنم و با تبرزین چالههایی را حفر میکنم تا مانع حرکت شعلههای آتش شوم.
این زن ادامه داد: یک بار نیز وقتی برای اطفای حریق به دل جنگل رفته بودم مجبور شدم تا صبح آنجا باشم. در این مواقع هربار مقداری آب و نان با خودم میبرم و میان کسانی که مشغول اطفای آتش هستند قسمت میکنم. بارها زمان اطفای حریق با لانه پرندهها و تخم پرندههایی که بر اثر آتش از بین رفته بودند مواجه شده ام و آنها را به فرزندانم نشان داده ام تا بدانند که چرا مادرشان نمیتواند بیتفاوت باشد. گاهی اوقات که آتشسوزی در مناطق دوردست اتفاق میافتد از پسر بزرگم میخواهم که مرا با ماشین به آنجا ببرد تا همراه با گروه داوطلبان ،آتش را مهار کنیم. همه خانواده به این وضعیت عادت کردهاند و میدانند اگر جنگل آتش بگیرد من بسرعت به آنجا میروم و تا زمانی که آتش خاموش نشود به خانه بازنمی گردم. زندگی مردم زاگرس نشین با جنگل و درختان بلوط گره خورده است و برای حفظ آن نباید دست روی دست بگذاریم.
گزارش از: یوسف حیدری
این گزارش نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.