«زلزله کرمانشاه عشایر زنگنه را زوتر از همیشه به خوزستان کوچاند. دانیال و خانوادهاش از لرزش زمین جان سالم به در بردند اما نمیدانستند در فکه مین باقیمانده از جنگ در انتظارشان است.»
روزنامه شهروند در ادامه نوشت: «دانیال ١٦ساله عصر شنبه، دوم دیماه ١٣٩٦ گله را به چرا برده بود که دچار حادثه شد. مین زیر پای گوسفندها منفجر شد و ترکش به چشم راست دانیال نشست. دنیا سیاه شد و چند لحظه بعد دانیال بیهوش بود. دانیال اولین قربانی مین در استانهای آلوده و منطقه فکه نیست.
مادر دانیال چانههای نان را آماده پخت میکرد که صدایی شنید. دقایقی بعد ولوله افتاد میان ایل. یکی به سمت چادرشان میدوید و فریاد میزد نمیدانم دانیال چه شده اما مجید دارد او را میآورد.
مجید از جوانان فامیل بود که بعد از حادثه دانیال را غرق در خون به گرده گرفت و تا چادرهایشان آورد. ماشینی نداشتند، سربازانی که در آن منطقه بودند، کمک کردند ماشینی پیدا شد تا دانیال را به بیمارستان شهر شوش برساند. پیش از حرکت ماشین، آمبولانس رسید. مرضیه مادر دانیال نمیداند چطور دست از خمیر کشید و همراه پسرش شد. دانیال دو شب در بیمارستان شوش بستری بود، بعد به اهواز اعزامش کردند.
دیروز مادر دانیال رضایت داد که دانیال را از بیمارستان اهواز به بیمارستان فارابی تهران منتقل کنند. شبانه حرکت کردند. کرایه تا تهران ٥٠٠هزار تومان شد که خیّری به عهده گرفت. مرضیه مادر جوان دانیال آهی در بساط نداشت. بیمه تأمین اجتماعی نداشت و تنها فکری که به ذهنش رسید این بود که بهادر، شوهرش بماند و گله را به چرا ببرد، نکند این بار برای بچههای دیگرش اتفاقی بیفتد. بعد از انتشار خبر مجروح شدن دانیال، فعالان داوطلب حوزه حمایت از مصدومان مین و مواد منفجره باقیمانده از جنگ به تکاپو افتادند. چند نفر خیّر بانی شدند تا برخی از مخارج این انتقال را تأمین کنند. در طول راه نگرانی از دست دادن چشم دانیال را رها نکرد. صبح سهشنبه ساعت ١١ برای اولین بار به تهران بزرگ رسیدند. پزشکان برای پاسخ دادن به سوال دانیال به سیتیاسکن چشم نیاز داشتند. پزشک جوانی چشم را معاینه کرد. دانیال فقط یک کلاس درس به چشم دیده است و سواد خواندن و نوشتن ندارد. پزشک جوان روی چارت حرف E را نشانش میدهد اما دانیال اولین بار است که این حرف را میبیند. دندانهها محو هستند و دانیال که چشمانش دو کاسه خون است و صدای انفجار در سرش پیچیده دست راست و چپش را از یاد برده. پزشک جوان حرف را روی کاغذ میکشد و جلوی چشمش میگیرد. این خطها به کدام سمت هستند؟ دانیال میپرسد چشمم کور شده؟
پزشک جوان انگشتانش را بالا میبرد. دانیال از میان اعداد یکی را درست تشخیص میدهد: «یک تا». مادر در راهروی اورژانس منتظر است و دختر یک سال و نیمهاش خوابیده روی زمین. مرضیه میگوید: «کاش همه گوسفندهایم میمردند اما چشم دانیال سالم بود.» حضور مادر پریشانی که دامن سرخ پوشیده و پسرکی که صورتش پر از زخم است، جلب توجه میکند. دهانها از حیرت باز میماند وقتی رهگذران اسم مین را میشنوند و قربانی مین جنگ سالها پیش را روبهرویشان میبینند.
دانیال مدام از حال چشمش میپرسد و دکتر روی برگه مینویسد: دید کمتر از دو متر. فعالان حوزه مین میخواهند وزیر بهداشت که چشمپزشک است چشم دانیال را معاینه کند. مشورت میکنند که چگونه به دکتر قاضیزاده هاشمی نامه بنویسند و آیا او به این نامه توجهی خواهد کرد؟
مرضیه میگوید در فامیلشان هم هستند کسانی که پیش از این قربانی مین شدهاند. بیشتر هم در زمان چرای دام این اتفاق افتاده است. مرضیه میگوید در همه این سالها شاهد بوده که سربازان مینهایی را از زمین درمیآوردند و فکر میکرده مگر این زمین چقدر مین میتواند داشته باشد اما زمین ماسهای فکه خیلی چیزها در دل دارد.
مرضیه تا به امروز بارها مین و گلوله از زمین جمع کرده. «گلولهها را تحویل میدهم اما اگر مین ببینم میروم خبرشان میکنم.»
عشایر زنگنه هر سال دو بار کوچ میکنند و از اهل سر پل ذهاب به شیروان چرداول و به لومار و از صالحآباد به مهران و دهلران و از دو سلک به جاده فکه میروند و آنجا بار میاندازند. مرضیه میگوید زلزله که کرمانشاه را لرزاند، آنها ترسیدند و زودتر از همیشه بار بستند برای کوچ شاید از بدبختی آن دور شوند. چند نفری از اقوامشان در زلزله آسیب دیدند و زمینهای کشاورزیشان خسارت دید. آنها نمیدانستند در فکه اتفاق دیگری انتظارشان را میکشد.
این اولین اتفاق برای کودکان نیست. محمدهادی ملکیان، کودک ایلامی دهم اسفند در اثر انفجار مهمات مصدوم شد و در آخرین روز سال ۹۳ درگذشت. محمد و مهدی باباخانی، امیرحسین و امیرمحمد پیکانی هم در این حادثه سوختند. صورتها و بدنشان آن قدر سیاه شده بود که نمیشد تشخیصشان داد. آنها را به بیمارستانهای ایلام و اهواز و تهران منتقل کردند. آنها بارها و بارها جراحی شدند. پس از انفجار آذر ۹۳ در روستای گاگل هم چشم کوسار آسیب دید. یک بند انگشت دستش هم قطع شد. کوسار بیشتر اوقات در اتاقی تاریک مینشیند و نمیتواند به صفحه سفید کتاب و دفتر مدرسه نگاه کند.
فرشاد یعقوبی و دو کودک دیگر در روز ١٢ مرداد ماه سال ٩٤ در منطقه سروآباد، بین سنندج و مریوان دچار حادثه شدند. آنها برای چرای گاوها از خانهباغ خارج شده بودند که حادثه در نزدیکی پایگاه نظامی سه راه لنگریز اتفاق افتاد. از این سه کودک، بهزاد کریمی جان داد، فرشاد یعقوبی یک چشمش را از دست داد و دچار سوختگی شد، کودک دیگر هم که شاهد کشته و زخمیشدن همبازیها بود در همان دقایق اول بیهوش بر زمین افتاد.
رغد موسوی ٦ سال داشت و پیشدبستانی میرفت. هیچیک از اعضای خانواده فکر نمیکردند نخستین کسی را که در خانواده از دست میدهند، او باشد. ٣٠سال بعد از جنگی که رغد ندیده بود، در سیویکم فروردین ٩٥، پنج روز بعد از روز تولدش، بمبی زیر پایش منفجر شد و آفتاب عمرش غروب کرد.
در حادثه نشکاش، «گشین» پایش را از دست داد. سه بار پا را عمل کردند و هر بار از قسمت بالاتر قطع شد. به تهران اعزام شد و درمان هنوز ادامه دارد.
خانوادههای کودکان مجروح برای درمان فرزندانشان رنج بسیاری میکشند. بیشتر این کودکان از پوشش بیمه بهرهای ندارند و خانوادههایشان تنگدستتر از آن هستند که از پس هزینه انتقال و درمان و اقامت در تهران برآیند.
پژوهش شش کارشناس و متخصص جامعهشناسی و پزشکی (زهره گنجپرور، بتول موسوی، محمدرضا سروش، حمید شکوهی، شهریار خاطری و علی منتظری) نشان میدهد میانگین کیفیتِ زندگیِ قربانیان مین و مهمات عملنکرده به طور معنا داری در همه حیطهها از میانگین کیفیت زندگیِ جامعه ۱۴ تا ۱۹ سال ایرانی پایینتر است. استان کردستان در میان دیگر استانهای آلوده بیشترین آمار نوجوانان قربانی مین را دارد. یکسوم از کودکان آسیب دیده مورد مطالعه ترک تحصیل کرده بودند. شایعترین ناتوانیِ کودکان مورد بررسی قطع اندام، وجود درد و نابینایی بود و نوجوانان مبتلا به چند ناتوانیِ همزمان، کیفیت زندگی پایینتری دارند.»