تاجر سرشناس پایتخت که برای اخاذی ۴۰میلیارد تومانی از سوی چهار آدمربا ربودهشد و در نقطه صفر مرزی نگهداری میشد پس از آزادی دلهرههای یک هفته اسارتش را بازگو کرد.
به گزارش جوان، شامگاه شنبه سوم شهریورماه مردی سراسیمه به اداره پلیس رفت و از ناپدید شدن ناگهانی پسر ۴۰سالهاش به نام شاهین شکایت کرد.
شاکی در توضیح ماجرا گفت: من تاجر سرشناسی هستم و پسرم به عنوان شریک تجاریام با من کار میکند. امروز صبح پسرم با خودروی گرانقیمتش از خانهاش در شمال تهران بیرون رفت تا به دفتر محل کارش در یکی از خیابانهای مرکزی تهران برود، اما به دفترش نرفتهبود و از ساعت ۱۱صبح که برای آخرین بار با او حرف زدم دو خط تلفن همراهش خاموش شد.
وی ادامه داد: مدتی است با تاجر خارجی اختلاف حساب داریم و در این مدت او من و فرزندم را تهدید به آدمربایی و قتل کرده است به همین سبب احتمال میدهم تاجر خارجی، پسرم را ربوده است تا از من اخاذی کند.
با طرح شکایت پرونده به دستور قاضی رضوانی، بازپرس شعبه هشتم دادسرای امور جنایی تهران در اختیار تیم زبدهای از کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی قرار گرفت.
در حالی که تحقیقات درباره این حادثه ادامه داشت شاکی دوباره به اداره پلیس آمد و گفت: مرد ناشناسی با من تماس گرفت و گفت: شاهین را گروگان گرفته و به خارج از کشور منتقل کرده است و باید برای آزادی او ۳ و نیم میلیون دلار معادل ۴۰میلیارد تومان به شماره حسابی که به زودی برای من میفرستد واریز کنم و چنانچه پول درخواستی را واریز نکنم پسرم را میکشند.
دستگیری تاجر خارجی به اتهام آدمربایی
بدین ترتیب مأموران با اطلاعات بدست آمده دست به تحقیق تخصصی زدند و در نخستین گام تاجر خارجی و مرد دیگری راکه مظنون به آدمربایی تاجر سرشناس بود بازداشت کردند.
در حالی که تاجر خارجی در بازجوییها آدمربایی مرد جوان را انکار میکرد مأموران دریافتند آدمربایان تاجر پس از گذشت یک هفته از حادثه تاجر سرشناس را در بیابانهای حوالی شهرستان ارومیه در غرب ایران رها کردهاند. مأموران در ادامه موفق شدند آدمربایان اجیر شده را در یکی از شهرهای مرزی بازداشت کنند.
صبح دیروز تاجر خارجی در دادسرای جنایی جرم خود را انکار کرد و مدعی شد که با تاجر سرشناس اختلاف میلیاردی دارد و به همین سبب او را تهدید به قتل و آدمربایی کرده است. وی در ادعایی گفت: من تاجر گاز هستم و در کشورهای ایران، عراق، پاکستان و افغانستان فعالیت میکنم. مدتی قبل مبلغ ۷ونیممیلیارد تومان به تاجر ایرانی دادم تا برای من زمینی معامله کند که فهمیدم قصد کلاهبرداری دارد و برای گرفتن پولم مجبور شدم او را تهدید کنم.
متهم در پایان برای تحقیقات بیشتر به دستور قاضی رضوانی در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی قرار گرفت.
مرگ را با چشمانم دیدم
تاجر سرشناس که تا یک قدمی مرگ پیش رفته بود در گفتوگو با خبرنگار ما از دلهرهها و شکنجههای یک هفته اسارتش به دست چهار گروگانگیر اجیر شده میگوید.
درباره خودت توضیح بده؟
من تاجر کاغذ و محصولات نفتی هستم و چند سالی است در این زمینه فعالیت دارم.
با متهم اختلاف داشتی؟
بله، اختلاف حساب داشتیم. ما به او محصولات نفتی میفروختیم و همین موضوع باعث آشنایی ما شد. مدتی قبل قرار بود برای او زمین گرانقیمتی بخریم که متوجه شدیم زمین مشکل دارد، اما مدعی بود که زمین ۷و نیممیلیاردی، ۲۰میلیارد تومان قیمت دارد و ما سر او کلاه گذاشتهایم.
از روز آدمربایی بگو؟
آن روز خودروی هیوندای شاسی بلندم داخل کوچه پارک بود. وقتی پشت فرمان نشستم تا به محل کارم بروم دو مرد نقابدار در را باز کردند و سوار شدند. آنها با شوکر و سلاح سردی که همراه داشتند مرا تهدید کردند حرکت کنم. پس از طی مسافت کوتاهی دو نفر دیگر به آنها اضافه شدند که چشمان مرا با پارچهای بستند و مرا در کف خودرو دراز کردند و به راه افتادند. فکر کنم ۱۳تا ۱۴ساعت در راه بودیم و سختترین لحظات عمرم را در آن ساعتها تجربه کردم. هر چقدر التماس کردم مرا رها کنند فایدهای نداشت و جواب مرا با شوکر و کتک میدادند تا اینکه خودرو وارد باغ متروکهای شد و مرا به اتاقی در زیرزمینی منتقل کردند.
بعد چه شد؟
یک هفته اسیر آنها بودم و در این مدت همیشه چشمان بسته بود. به آنها پیشنهاد دادم هر مبلغی بخواهند به آنها میدهم و فقط مرا به خاطر سهدخترم که چشم انتظار من هستند رها کنند، اما آنها میگفتند فرد دیگری به آنها دستور میدهد.
در این چند روز شکنجه هم میدادند؟
بله، اما مرا کتک میزدند و با شوکر میزدند و از همه بدتر شکنجههای روحی بود. مثلاً قیچی میآوردند و میگفتند گوشت را میبریم و برای خانوادهات میفرستیم یا دخترانت را میربایم و به قتل میرسانیم. آنها خیلی مرا اذیت کردند به طوریکه مرگ خودم را با چشمانم دیدم.
چطوری؟
از حرفهای آنها متوجه شدم که تاجر خارجی آنها را اجیر کرده و قرار است مرا به یکی از شهرهای عراق منتقل کنند و آنجا نگهداری کنند و از حرفهایشان فهمیدم که در صورت موفق نشوند قرار است مرا بکشند و جسدم را رها کنند.
مشکل غذا نداشتی؟
اصلاً به من غذا نمیدادند فقط به خاطر اینکه از گرسنگی نمیرم نان خالی یا با پنیر میدادند آن هم به مقدار کم.
چطور شد که رهایت کردند؟
وقتی متوجه شدند پلیس یکی، دو نفر از باندشان را دستگیر کردهاست تصمیم گرفتند مرا رها کنند. اما فکر کنم همه خواست خدا بود. آن شب مرا در تاریکی داخل بیابانهایی رها کردند و گفتند تا ۲۰شمارش کنم و بعد چشمانم را باز کنم. پس از اینکه از طریق خودروی عبوری نجات یافتم، فهمیدم بیابانهای ارومیه است.