لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) به فرماندهی شهید مهدی زینالدین در دفاع مقدس نقش پررنگی بر عهده داشت. غواصان این لشکر در کنار دیگر رزمندگان، در عملیات بزرگی حضور یافتند و با رشادت و شجاعتی مثالزدنی با دشمن بعثی جنگیدند. شهید زینالدین به عنوان جوانترین فرمانده لشکر به خوبی مسئولیت هدایت نیروها را بر عهده داشت و رزمندگان هم عشقی وصفنشدنی به فرماندهشان داشتند. یعقوب بلوکی از رزمندگان لشکر ۱۷ علیبن ابیطالب (ع) است که برای عملیات فتحالمبین به جمع سایر نیروها میپیوندد و در جریان عملیات بیتالمقدس جانباز میشود. همچنین برادر این جانباز دفاع مقدس، عباس بلوکی در عملیات خیبر به شهادت میرسد. بلوکی خاطرات زیادی از شهید زینالدین و دفاع مقدس دارد و در گفتوگو با «جوان» از نقش نیروهای لشکر ۱۷ علیبن ابیطالب (ع) در عملیاتهای مهم و سرنوشتساز میگوید.
ماجرای اعزام شما به جبهه از کجا شروع شد و در کدام مقطع از دفاع مقدس به جمع رزمندگان پیوستید؟
من در ۱۶ سالگی و در تاریخ ۱۵/۱۲/۶۰ در تهران دورههای آموزشی را دیدم و ۱۰ فروردین به منطقه اعزام شدم. در اواخر عملیات فتحالمبین به جمع رزمندگان پیوستم و پس از فتحالمبین، عملیات بیتالمقدس شروع شد. در این عملیات زخمی شدم و چندین ماه تحت نظر پزشک بودم و پس از بهبودی در عملیاتهای والفجر مقدماتی، یک، دو و سه شرکت کردم. پس از آن در عملیاتهای ۴ و ۵ حضور یافتم و تا آخر جنگ در مناطق عملیاتی حاضر بودم. بیشتر حضور من در جبهه به بودن در لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب به فرماندهی سردار شهید مهدی زینالدین سپری شد.
در ۱۶ سالگی تا چه اندازه شرایط جنگ را درک میکردید و بنا به چه تصمیمی عازم منطقه شدید؟
چند عامل باعث میشد ما به جبهه برویم. نخست فرمان حضرت امام (ره) بود. وقتی ایشان موضوعی را میفرمودند: حجت برای همه تمام میشد و باید دفاع میکردیم. نکته بعدی وطندوستی و ناموسپرستیمان بود. وقتی ما میدیدیم دشمن حمله کرده و کشورمان را مورد هجمه قرار داده آدم نمیتواند ساکت نمینشیند. من اولین بار در نیمه اول سال ۶۰ میخواستم اعزام شوم که، چون هم قدم کوتاه بود و هم ۱۵ سال سن داشتم، من را اعزام نکردند. هر کاری کردم قبول نکردند. وقتی تیرماه ۱۶ ساله شدم دوباره اقدام کردم که اعزامم تا اسفندماه طول کشید.
آیا ترسی از جنگ یا مقابله با دشمن نداشتید؟
عنایت خدا به قدری شامل حال رزمندگان میشد که هیچ رزمندهای واهمهای در دلش نبود. شبهای عملیات دو یگان همیشه پیشقراول بودند. یکی اطلاعات عملیات که منطقه را شناسایی میکند و یکی تخریبچیها که میدان را باز میکنند. گاهی بچههای تخریب معبر را باز میکردند، ولی وقت نمیشد تا آخر میدان و معبر را باز کنند و دشمن متوجه حضورشان میشد. در چنین موقعیتی مسئولان تخریب به فرمانده گردانها میگفتند تا اینجا آمدیم و از اینجا به بعد نمیتوانیم پیش برویم. یا باید عملیات را ول کنیم یا باید نفر باشد تا روی مین برود. زمانی که چنین موضوعی مطرح میشد ۳۶۵ نفر نیرو میگفتند میخواهند روی مین بروند. وقتی خاطرات رزمندگان را میشنویم میبینیم آنها عشق داشتند. ترس در دلشان نبود. همیشه مشتاق شهادت بودند. در عملیات بیتالمقدس ما خط اول را شکستیم و پیکر تعدادی از عراقیها را دیدیم. من یک بسیجی کوچک با جثه ریز بودم و اسلحه هم برایم سنگینی میکرد. وقتی بالای سر جنازه نظامی عراقی رسیدم و هیکلش را نگاه کردم کمی ترسیدم و دلهره مرا گرفت که نکند زنده باشد. بالای سرش رفتم و لگدی به او زدم که مطمئن شدم مرده است. همین یک لحظه دلهره گرفتم که نکند خودش را به مردن زده باشد. در کل نیروهای باشجاعت و وفاداری جلو میرفتند و ترس در دلشان نبود.
همین اعتقاد و باور هم نقطه اتکا و پیروزی ما بود
علم نظامی میگوید فرماندهان لشکرها باید ۱۰ کیلومتر عقبتر از یگانها حرکت کنند تا ستاد فرماندهی دستور پیشروی بدهد، اما در دفاع مقدس به این شکل نبود. شهید زینالدین شب عملیات والفجر ۴ برای ما سخنرانی کرد و ما فکر میکردیم روز عملیات میخواهد به عقب برگردد، ولی دیدیم روز عملیات جلوتر از همه حرکت میکند. ما به ارتفاعات کلهقندی رسیدیم و دیدم رگبار به آقامهدی میزند. معاون گردان، ایشان را به اسمش قسم داد که اگر برنگردی و عقب نروی همین الان جبهه را ول میکنم و میروم. ایشان را با یک نفربر به عقب برگرداندیم. دوباره خبر آمد از یک محور دیگر به خط زده است. وقتی یک بسیجی با جان و دل عمل میکند از این طرف میبیند یک فرمانده لشکر اینطور جلوتر از همه حرکت میکند. فرمانده لشکرهای ما لب خط میجنگیدند و بسیجی وقتی اینها را میدید با جان و دل جلو میرفت. شهید باکری در عملیات بدر در نوک پیکان با دشمن میجنگید. حاجاحمد کاظمی یک بار تعریف میکرد که به شهید باکری گفتهام آقامهدی! به آن منطقه نرو و شهید باکری جواب داده اینجا بهترین جاست و اگر بیایید صفایش را درک میکنید.
این فرهنگ ایثار از رزمنده به فرمانده و از فرمانده به رزمنده در جبهه وجود داشته است؟
بله، آن زمان بوده و الان هم هست. الان مگر مدافعان حرم چه کسانی هستند؟ از جنس همان رزمندگان دفاع مقدس هستند که خاطرات شهدا را مطالعه کردهاند و نسل به نسل منتقل شده است. نسلهای بعدی هر قدر درباره هشت سال دفاع مقدس مطالعه کنند از آن بسیار خواهند آموخت.
جانبازی شما چطور اتفاق افتاد؟
مرحله اول عملیات بیتالمقدس تا جاده اهواز-خرمشهر چهار خاکریز از عراقیها گرفتیم. اوایل جنگ سپاه زرهی و توپخانه نداشت و عراقیها در جاده فشار میآوردند و پاتک میزدند. ما برگشتیم فردا صبح دوباره حرکت کردیم. پشت جاده اهواز- خرمشهر به پایم گلوله خورد و به عقب منتقل شدم. سوم خرداد من در بیمارستان خبر آزادی خرمشهر را شنیدم. انتشار این خبر شور و حال خاصی را به همه در بیمارستان داد. احساس غرور میکردیم و خوشحال بودیم. پس از شش ماه در آذر ۶۱ دوباره همراه فرماندهام شهید حاجمیرزاعلی رستمخانی در جبهه بودم.
غواصان لشکر ۱۷ در عملیات کربلای ۴ حضور چشمگیری داشتند. دلیل اهمیت به غواصی در لشکر ۱۷ چه بود؟
اگر الان وارد استان زنجان شوید روی تابلویی نوشته به شهر شور و شعور حسینی و شهر غواصان خوش آمدید. غواصان زنجانی در کربلای ۴، ۵ نقش خیلی مهمی ایفا کردند. همه یگانها غواص داشتند و میزان آمادگی غواصان به تمریناتشان بستگی داشت. ما سه استان شمالی داریم که ساحل و دریا زیاد دارند و بیشترین غواصها باید از این استانها باشند. استان زنجان دریا ندارد، ولی چون آموزش و تمرینات مداوم داشتند و، چون زنجان منطقه سردسیر است توان و طاقت زیادی برای ماندن در آب دارند. به همین خاطر بچههای زنجان در آب هم طاقت زیادی داشتند و سرما و فشار آب را تحمل میکردند. در این دو عملیات هم شاهکار کردند.
اگر بخواهید شهید زینالدین را برای ما که ایشان را ندیدیم توصیف کنید، چه مسائلی باعث شده بود تا ایشان آنقدر شاخص شود؟
شهید مهدی زینالدین با ۲۲ سال سن جوانترین فرمانده لشکر بود. زمانی که میخواستند ایشان را به عنوان فرمانده لشکر انتخاب کنند، قبول نمیکرد و میگفت: مسئولیت سنگینی است و من جواب بچههای مردم را چطور میخواهم بدهم. گاهی اوقات تعداد نفرات لشکر به ۵۰ هزار نفر میرسید و شهید زینالدین احساس مسئولیت زیادی بابت فرمانده لشکر شدن میکرد. حتی موقعی که دخترش به دنیا میآید و به ایشان اعلام میکنند برای تولد فرزندت به خانه برو، شهید زینالدین جواب میدهد اگر به خانه بروم و بچهام را ببینم محبتش به دلم میافتد و دیگر نمیتوانم به منطقه برگردم. با علاقه خاصی به بسیجیها توجه میکرد. محبت این عناصر مخلص در دل او جایگاه ویژهای داشت. برای رسیدگی به وضعیت نیروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و مقرهای لشکر سرکشی میکرد و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری میکرد. ما چنین نفراتی داشتیم که در قبال جوانان مردم احساس مسئولیت سنگینی میکردند. وقتی برای بچههای لشکر صحبت میکرد همه مشتاق بودند و برای سخنانش عشق میورزیدند. خطشکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سختترین پاتکها به خاطر روحیه بالای شهید زینالدین بود. روحیهای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود. مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمیشد. شهید رضا حسنپور جانشین لشکر بود، شهید قامت بیات، شهید احمد صادقی و شهید حمید احمدی از دیگر شهیدان لشکر علیبن ابیطالب بودند. خدا این جوانان را انتخاب کرده بود تا با خودش ببرد. یکی از نقاط قوت ما در دفاع مقدس وجود چنین فرماندهانی بود.
کمی هم از حال و هوای محرم در جبهه بگویید که عزاداری حسینی تا چه اندازه فضای جبهه را تغییر میداد؟
من دو محرم را در جبهه بودم. یک بار مرا به پادگانی سمت کرخه مأمور کردند که ۹۰۰ نفر از بچههای زنجان آنجا حضور داشتند. اگر عزاداری آذریها را دیده باشید، یک دستشان در کمر و یک دست در شانهشان است و پاهایشان را محکم به زمین میکوبند. مداحان وسط عزاداران میخواندند و رزمندهها پاهایشان را به زمین میکوبیدند و جواب میدادند. یک سال محرم را به این زیبایی در جبهه گذراندم. یک بار هم سال ۶۲ در منطقه شیخصالح در منطقه سرپل ذهاب بودم. اینجا همراه بچههای سمنان و مناطق دیگر بودم که نوحهخوانها میخواندند و سینه میزدیم. مراسم محرم در جبهه خیلی باصفا بود و شور و حال عجیبی داشت. این مراسمها باعث میشد رزمندگان روحیه بالایی بگیرند. رزمندگان عزاداریشان نمونه بود و حالت خاصی عزاداری میکردند. ما حتی عملیاتی هم به نام محرم داشتیم. عملیات محرم در روزهای ماه محرم انجام شد و استان اصفهان ۳۵۰ نفر در این عملیات شهید داد. رزمندگان بر اثر طغیان رودخانه دویرج به شهادت رسیدند و مردم اصفهان در یک روز پیکر ۳۵۰ شهید را تشییع کردند که به یک نماد در دفاع مقدس تبدیل شد.
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه جوان منتشر شده است.