دکتر سیدعلیرضا مرندی، وزیر بهداشت پیشین، رئیس فرهنگستان علوم پزشکی و نماینده سابق مجلس شورای اسلامی (دوره هشتم و نهم) از حوزه انتخاباتی تهران است. مرندی که دوره ابتدایی و متوسطه را در اصفهان گذراند، در سال ۱۳۳۶ وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شد. سپس در رشته پزشکی فارغالتحصیل و در بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۰ دوره تخصصی کودکان را در دانشکده پزشکی ویرجینیای آمریکا گذراند. پس از انقلاب، وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در دولت دوم میرحسین موسوی و دولت دوم مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی بود.
به گزارش «تابناک» گزیده گفتوگوی شفقنا با علیرضا مرندی را با هم میخوانیم:
- بالاخره من یک مسلمان هستم و وقتی ادعای آن را دارم باید هر آن چه به تقویت دین و آن چه دین را تقویت میکند، کمک کنم.
- هیچ وقت تمام عمرم از پدرم دروغ نشنیدم. بالاخره اینها برای آدم درس میشود، درس عملی.
- واقعاً از وقتی خودم را شناختم هیچ ضرورتی ندیدم که دروغ بگویم. چون زندگی بدون دروغ خوب میگذرد و لذا من هیچ وقت دروغ نگفتم.
- خدا منت به من و امثال من گذاشت در زمان حیات امام خمینی بودیم و دیدیم و بعد ایشان هم مقام رهبری، آیتالله خامنهای، من ایشان را بیشتر میشناسم. وقتی ایشان رئیسجمهور بودند، نزد ایشان به عنوان وزیر کار میکردم؛ و بعد هم سی و چند سالی هست که مسئولیت تیم پزشکی ایشان را دارم. هفتهای چند بار ایشان را ملاقات میکنم و از نزدیک با روحیات ایشان آشنا هستم. در این چهل سال من مشابه آیتالله خامنهای ندیدم؛ استغفرالله ایشان پیامبر و امام نیستند.
- وقتی به ایران آمدم بچههایم نمیتوانستند فارسی صحبت کنند. زمانی هم که جنگ شد با توجه به این که پسر ارشدم فارسی نمیتوانست صحبت کند، ولی به جبهه رفت و در عملیات مرصاد ۴ جانباز شد. حقیقتاً زندگی کردن در جمهوری اسلامی برای ما مثل بهشت است و خیلی راضی هستیم.
- این که آدم بگوید ما پیشرفت کردیم یا نکردیم، باید زمان شاه را دیده باشید که بفهمید چگونه بوده است. اول انقلاب را دیده باشید و حال را مقایسه کنید؛ لذا لازمه آن این است که سن بیشتری داشته باشید. مثلاً یک فرد کم سن در آن زمان که اصلاً شرایط را ندیده است کجا خوانده که الان مقایسه میکند. چه چیز آن را مقایسه میکند؟ من متولد ۱۳۱۸ هستم خیلی از اتفاقاتی که در تاریخ ثبت شده است را از نزدیک دیدم و لمس کردم. بعد آن موقع من دانش آموز بودم بعد به دانشگاه رفتم. تظاهرات دانشگاه یادم میآید.
- ما در زمان شاه هیچ چیزی نداشتیم. سپاه بهداشت که بودم آن روستایی که رفتم و روستاهای دیگری که مسئولیتش را من بر عهده داشتم به آنها سر بزنم، خب اینها اصلاً چه داشتند؟ هیچ چیزی نداشتند.
- معاون بهداشت آقای دکتر منافی که شدم … فهمیدم کشور چه هست. برای این که مجبور بودم مرتب به روستاها بروم، شهرهای کوچکتر و مناطق محروم و آن وقت دیدم در این کشور مردم چطور زندگی میکنند. اصلاً این زندگی نیست که اینها دارند. نه جادهای بود، نه برق بود، نه آب بود، تلفن که اصلاً خب طبیعتاً وقتی آب و برق نباشد رادیو و تلویزیون و… روستاییان هیچی نداشتند.
- یادم میآید خواستیم شبکه بهداشت و درمان پیاده کنیم به عنوان معاون بهداشت بین ۶۱ و ۶۳ در ایران که هیچ تولید نمیکردیم. یخچال نفتی باید میخریدیم. چون برق نبود ببریم روستاها که آنجا واکسن در آن بگذاریم که واکسن بزنیم. تنها وسیله حمل و نقل ما قاطر بود. جادهای نبود. الان روستاها و شهرهای کوچک که این جادهها را دارد خب اینها چه زمانی ساخته شده است؟ تمام اینها برق دارند. آن موقع برقی نبود. حتی، چون مرگ و میر بچهها خیلی زیاد بود در اثر اسهال در وزارت بهداری تصمیم گرفتیم که ما لوله کشی آب روستا را ما انجام بدهیم.
- سپاه بهداشت که بودم از یک چاهی که آب آن گل بود آب میکشیدیم، من و همسرم هم آنجا زندگی میکردیم. برق نبود. حتی توالت بهداشتی نبود. در طویله میرفتیم توالت. طویلهای که پر از گاو و گوسفند بود. یعنی واقعاً اینها که میگویند ما پیشرفتی نکردیم از چه دیدگاهی عنوان میکنند.
- از نظر سواد، آن موقع زنان ایرانی ۳۵ درصدشان باسواد بودند، آقایان ۵۷ درصد، به طوری که ما میخواستیم برای شبکه بهداشت درمانیمان بهورز پیدا بکنیم بهورز باید برای خود روستا میبود. سال ۶۱، ۶۲ که میخواستیم این کار را شروع کنیم و خب وقتی که ۳۵ درصد خانمها، درس خوانده در شهرهای بزرگ بودند. روستاها و شهرهای کوچک که درس خوانده نبودند. مجبور بودیم برویم با روحانیون محل یا به خصوص با مولویها صحبت بکنیم تا اینها بیایند با مردم صحبت بکنند که مردم بچههایشان را مدرسه بگذارند تا وقتی که ۵ کلاس درس خواندند ما آنها را بیاوریم آموزشگاه بهورزی به آنها دو سال آموزش حین خدمت بدهیم تا بتوانند در روستاها خدمت بکنند و، چون مدرسه هم نبود، اگر پدر و مادرها رضایت میدادند ما بایستی یک ساختمانی میگرفتیم، وزارت بهداری باید این کار را میکرد و دخترها جدا، پسرها جدا شبانهروزی میآوردیم آنجا. معلم آن هم از آموزش و پرورش میگرفتیم به آنها درس میدادیم. پنج کلاس ابتدایی را میخواندند. بعد هم دو سال آموزش حین خدمت، هفت سال آموزش میدادیم تا بشوند بهورز.
- ما یک مسابقهای دو را مجسم کنیم. دهها نفر یا هر تعداد دارند میدوند، یک میدان صاف را یکی از این مسابقهدهندگان بگویند شما دوی با مانع. دوی معمولی یک جور هست، اما در دو با مانع شما هر قدمی که میروید باید از یک چیزی بپرید. جمهوری اسلامی دوی با مانع هست. آنها همه دوی آزاد هست ما دوی با مانع هستیم. یعنی یا جنگ داشتیم یا منافقین بودند، یا انحصار اقتصادی، سیاسی، همه جور راهها را به روی ما بستند و ما داریم پیش میرویم. علیرغم همه این دوهای با مانع شاخصهای ما رشد کرده است، حالا برخی افراد اگر ندیدند میتوانند شاخصها را نگاه کنند.
- اول انقلاب، چون مسئولیت در بهداشت و درمان داشتم میدانم یک سوزن یک نخ یک چیزی اگر فکر کنید در این کشور ساخته میشد ابداً، هیچی. اما حالا ما نسبت به تجهیزات پزشکی اقلاً در کشور خودمان داریم میسازیم. اول انقلاب من یادم میآید معاون آقای منافی بودم میرفتم جبهه، چون هواپیما که نبود زمینی میرفتیم. تمام مسیر من یک تانک بیشتر ندیدم. خرمشهر میرفتم. هنوز خرمشهر سقوط نکرده بود و عراقیها در خرمشهر بودند، اما هنوز سقوط نکرده بود. یک تانک بود. ما اصلاً امکانات نداشتیم. سپاه پاسداران تازه درست شده بود. یادم هست قصر شیرین رفته بودم همان روز بعدش که سقوط کرد، سپاهی بود که حتی کلاه هم نداشت. اسلحه نداشت. خب اینها را ما نداشتیم. الان موشک نقطهزن داریم که سه چهار کیلومتری نیروهای آمریکایی را زدیم.
- رئیسجمهور آمریکا، مثلاً ترامپ سر جای خودش هست؟ آیا بوشها، ریگان، کدام یک از اینها سر جای خودشان بودند؟ آیا کشورهای دیگر، کشورهای همسایه خودمان همه سر جای خودشان هستند؟ بالاخره هر کسی توانمندیهایی داشته باشد و داوطلب نوکری باشد یا کمک به آن کشورها باشد به میدان میآید.
- فکر میکنم بعضی از مسئولین ما اشتباهاتی داشتند، اما خب اگر اشتباه نداشتیم که الان بهشت بودیم. من قبول دارم به نظر من در بعضی از زمینهها حتی مسئولین بالاترمان هم، در ریاستجمهوری هم، ما مشکل پیدا کردیم. بالاخره همیشه بهترین انتخابها را نداشتیم. خود من ممکن است رأی داده باشم، اما الان راضی نیستم. اصلاً این را نمیگویم که کشور ما بدون مشکل هست. نه حتماً مشکل بوده، اما به صرف این که ما مشکل داشتیم حالا نمیتوانیم به کشورمان بیعلاقه بشویم.
- به دکتر قریب گفتم یک خرده بدهی هم دارم نمیدانم بدهیهایم را چطوری بپردازم، چون شغل ندارم. گفت: اگر این طور هست برو آمریکا. ایشان به من پیشنهاد داد. آنجا هم درس میدهند هم حقوق به تو میدهند و لذا من به این طریق رفتم امتحان دادم و رفتم. خب رفتیم آمریکا، آنجا هم متأسفانه برای آدم امکانات فوقالعاده فراهم میکنند و بعد هم دیگر میمانم، دانشگاه تمام شد و شدم رئیس بخش و مطب بسیار موفقی هم داشتم، اما خودم هم عنایت کرده بودم.
- انقلاب که شد، انقلاب و جمهوری اسلامی اگر برای هر کسی یک عظمت است برای من یک منت بزرگی هست به من و خانوادهام؛ منتی دو برابر که خداوند ما را از آمریکا کَند و اینجا فرستاد. این هست که من خودم را ملامت میکنم به خاطر همان سالهایی هم که اینجا نبودم و فکر میکنم بالاخره به کشورمان دین داریم. حالا میتوانیم طلبکاری کنیم. اشکالی هم ندارد طلبکاری کردن. طلبکاری اگر برای بهبود روزافزون باشد خیلی خوب هست که آدم از خودش راضی نباشد و باید بیشتر تلاش کند، اما این که از دیگران طلبکاری کند خودش نخواهد شانهاش را زیر بار بدهد این معقول نیست.
- ما باید خودمان را مدیون مردم و نظام بدانیم نه این که طلبکار باشیم. این کشور برای همه ما هست. ما همه در این کشور بدنیا آمدیم. از قبل همین کشور خیلی استفادهها بردیم. علاقه هم داریم که این برنامه خیلی سریعتر پیش برود. اما خب خودمان هم باید کمک بکنیم درستش بکنیم نه این که نق بزنیم. نق زدن آدم را مأیوس میکند. یعنی شما باید امیدوار باشید. اگر مأیوس باشیم که چیزی پیش نمیرود؛ لذا به نظر من منفیبافی و منفی نگاه کردن حیف هست، آدم باید تلاش کند.
- اشتباه در همه دورانها شده است. اشتباه که بالاخره خیلی هست. گاهی وقتها اصلاً نفهمیدیم کی اشتباه کردیم. مگر خیلی از حملات نبودند، شاید اشتباهات محاسباتی باعث میشد که شکست بخورند یا عملیات لو برود. یا این که وزرایی را انتخاب میکردیم که نباید میکردیم. به نظر من وزرای ثروتمند را نباید انتخاب بکنیم. مسئولان ثروتمند نه فقط وزرا. آدمهایی که در جمهوری اسلامی انتخاب میشوند باید آدمهایی باشند که زندگیشان به مردم نزدیکتر باشد. طعم مشکلات را چشیده باشند و الان هم خیلی یک دفعه نخواهند فاصله پیدا کنند با بقیه. بالاخره زندگیهایشان بیشباهت با مردم نباشد.
- به زندگی عادی آیتالله خامنهای نگاه کنید. ایشان ببینید چطور دارند زندگی میکنند. بچههای ایشان چطور دارند زندگی میکنند. همسر ایشان چطور زندگی میکنند. ایشان بالاترین مسئول هست. چرا دیگران باید غیر از این باشند؟ رئیس جمهور هم بعضی وقتها ممکن است طور دیگری فکر کند و طور دیگری عمل کند.
- ببینید آیتالله رفسنجانی، حرفهای پای نماز جمعه اوایل انقلاب با حرفهایی که اواخر میگفتند ۱۸۰ درجه فرق داشت. ایشان نفاق که نداشت، دیدش عوض شد، پس آیا ایشان از اول نباید به انقلاب میآمد؟ ستون انقلاب بود. شاید اگر خیلیها مثل ایشان از اول نمیآمدند اصلاً این انقلاب اتفاق نمیافتاد. سهم بزرگی داشت، اما دید ایشان عوض شد. من هم دید عوض شده ایشان را نمیپسندم. هاشمی اول انقلاب و دوران جنگ را بیشتر میپسندم. اما بالاخره این اواخر شاید یک مقدار اشرافیگری از زمان آقای هاشمی شروع شد. بیانات ایشان، در انتخاب برخی افراد خب لزومی نداشت، میشد همان آدمهای از سطوح پایینتر را انتخاب کنند.
- یادم هست زمان آیت الله خامنهای بعضی از وزرا جانشین بودند. وزیری که چند ده هزار، چند هزار میلیارد پول دارد، این اصلاً نباید وزیر جمهوری اسلامی بشود. اصلاً این همه آدم، مگر آدم کم هست؟ و اینها اگر هر روز بیشتر شود به انقلاب صدمه میزند. باید جلوی آنها گرفته بشود. اینها را باید رسانهها بگویند. کسی اینها را نمیگوید. اصلاً همه خوششان میآید هر چه که گردن کلفتتر باشد و قلدرتر باشد را میپسندند. خب این بد هست.
- البته نمیتوانم بگویم آقای هاشمی عوض شدند، آقای هاشمی عوض نشد بعضی از ابعاد فکری ایشان عوض شد. یعنی ایشان بعد از جنگ آمد گفت: مثلاً کلی ایده داد که باید خوب پوشید و خوب زندگی کرد. اصلاً لازم نیست آدم این طور بگوید. کشوری که هنوز خیلی سازندگی را در پیش دارد، خیلی هزینهها باید بکند و خیلی مبارزات باید بکند وقتی که یک آدمی در حد آقای هاشمی یا دیگران مثل آقای هاشمی نقش زیادی دارند در ارشاد مردم بایستی ملاحظات بیشتری بکنند در این چیزها، خودشان باید الگو باشند. بالاخره اگر دقت نکنیم روی جوانان تأثیرگذار هست. من آقای هاشمی را به عنوان مثال گفتم وگرنه هر انسانی میتواند در حسابش اشتباه بکند.
- ایراد آقای هاشمی این هست که به نظر من حیف بود، ایشان میتوانست همان طور بماند و همان نقش را هم برای خانوادهای خودش داشته باشد و هم برای جوانان جامعه. یعنی آدمهایی نظیر ایشان و حتی کوچکتر از ایشان خیلی روی جوانان ما تأثیر گذار هستند.
- ما حکومت اسلامی به معنای واقعی کلمه نیستیم، اما از ما نزدیکتر به اسلام هم در هیچ کشوری نیست؛ بنابراین خدا اگر این حکومت را نخواهد تأیید کند دیگر کدام را میخواهد تأیید کند.
- در جمهوری اسلامی ما همیشه میگوئیم پول نیست در حالی که مدیریت ما اشکال دارد. برای این که قبول نداریم مدیر بدی هستیم. من وقتی خودم میدانم مدیر بدی هستم تلاش بیشتری میکنم. اگر گفتم پول نیست دیگر تلاش نمیکنم. من میگویم پول هست اما…
- همه میگوئیم پول نیست در حالی که پول آخرین مشکل کشور ما هست. ما کشور بیپولی نبودیم هنوز هم در شرایط سخت اقتصادی نیستیم. این مخفی کردن عیب و نقطه ضعفهای خودمان هست.
- آیتالله خامنهای را میخواستند رهبر بگذارند اولین کسی که مخالفت کرد خودش بود. دست آخر بالاخره میگفتند که شما باید رهبر بشوید گفت: اگر رهبر شدم دیگر محکم میایستم و محکم ایستاد.