به گزارش تابناک به نقل از ایسنا، مشروح گفتوگوی آیتالله سید محمد سجادی عطاآبادی در برنامه «دستخط» به شرح زیر است:
باید امام خمینی (ره) را بازنگری کنیم، بهتر بشناسیم. مواضع و کلمات ایشان موجود است و در دسترس همگان است، برای چه ایشان قیام کرد؟ برای چه خودش را در طول نهضت به خطر انداخت؟ شما اگر ببینید این دو واژه در کلمات امام خیلی تکرار میشود که واژه «مردم» و «اسلام» است. من نمیخواهم بگویم کامل به آرمانهای امام رسیدیم. ما فاصله داریم، یعنی در عمل و اجرا زمانی پیش میآید که موانعی ایجاد میشود. جنگ ۸ ساله، توطئه دارد، فتنه دارد، تحریم دارد. تمام دنیا مقابل این جریان ایستادهاند. اصلا اینکه تا الان این انقلاب مانده، معجزه است. واقعاً عنایت ربانی بوده، عنایات امام زمان (ارواحنا فداه) بوده، مقاومت جانانه مقام رهبری و لشگر قدس و سپاه و نیروهای انتظامی و مردم بوده است. از همه مهمتر، ایستادگی مردم است که امروز مردم حجت را بر همه ما تمام کردهاند که بعد از ۴۰ سال، برای شهید سلیمانی چه میکنند و چطور حضور دارند و یک غوغایی به پا میکنند که ترامپ از این کاری که کرده پشیمان میشود.
نه، واقعا این شخصیت بزرگ (رحمه الله علیه) یک آدم استثنایی در تاریخ انقلاب اسلامی بود. شهید بسیار بودهاند، ولی برخی شهدا یک باطن و خلوصی دارند که تاثیرگذار هستند، مثلاً مرحوم شهید حاج آقا مصطفی خمینی که ایشان در آن مقطع رحلت میکند، امام (ره) خیلی به ایشان علاقه داشت و یک مرد مجتهد و ملا و نابغه بود، اما شهادت او یکباره انفجار نور بود و حرکت امام به سرعت به جلو رفت.
برخی از شهادتها مانند سردار شهید عزیز و مهربان که یک نور و انفجار نور بود. مردم هم بالاخره دلمرده و افسرده و دلشکسته بودند و به نوعی سردی عجیبی عموم مردم را گرفته بود. این مانند خورشیدی که به کوه یخ میخورد و آب میکند و راه میافتد و همه حرکت مییابد، چنین انفجاری در باطن مردم به سبب این ایجاد شد و این در منطقه و جهان هم بود.
ما چون خادم افتخاری حضرت امام رضا (ع) هستیم، در یک بیتی در حرم امام رضا (ع) که بیت خدام است و خدمه آنجا نماز میخوانند، آنجا نشسته بودیم که یکباره دیدم ایشان کنار من است، چون خیلی بیتشریفات بودند. خیلی ساده میرفتند و میآمدند. دیدم ایشان هستند و سلام کردم و بعد دیدم ایشان بعد از نماز دعایی را شروع کردند و دعای معروفی برای علوی مصری است که در نجف اشرف یک بار امام مطلبی بیان کردند که من خاطره آن را اینجا نوشتم. در کتاب مفاتیحالسماء نوشتم.
بله. تقریباً اشاره به سیره امام کردیم که چطور در این سنین این عبادت را میکرد. من این کتاب را به آقای سلیمانی (رحمة الله علیه) دادم و ایشان هم خوششان آمد و گفتند دو خاطره دارم که برای کسی نگفتم و برای شما میگویم. هر دو خاطره عجیب بود. ایشان گفت من دوستی از فرماندهان لشگر حشدالشعبی عراق داشتم که اهل قلم و نویسنده بود. ایشان میگفت یکبار حرم قم بودم و در آنجا یک شخص بزرگی کنار من نشسته بود، سلام کردم. ایشان فرمود از اینجا بیرون میروید یک پارچه سفید بخرید و روی آن بنویسید حبالمهدی حبالله است. بعد دیدم کسی نیست، یا خود حضرت یا نائب حضرت بود، این اتفاق عجیبی بود. آقای سلیمانی گفتند این پارچه را گرفته بود و نوشت و پارچه را به من داد. من در خانه این پارچه را دارم. شنیدم این پارچه در خانه آقای سلیمانی هست، من به منزل ایشان نرفتم.
خاطره دوم عجیبتر است که میفرماید همان دکتر گفت، یک ماجرایی بین یکی از علمای لبنان که درباره حضرت زهرا (س) تشکیکی کرده بود و علمای قم آیت الله تبریزی، آیتالله وحید و اینها ناراحت شدند و اعلامیه دادند. آقای سلیمانی گفتند این دکتر رفیق آن آقا بود. گفت من شب نیت کردم که یک مطلبی بنویسم و از این لبنانی دفاع کنم.
بله. اسم ایشان را نمیخواهم ببرم. گفت شب خواب دیدم، آقای سلیمانی از قول او نقل کردند که شب خواب دیدم من را به مدینه بردند و حادثه بسیار فجیع آن روز را به من نشان دادند. آتش، دود، عربده، گرفتن مولا به آن وضع را دیدم. گفتند دکتر چه میخواهید بنویسید؟ این حادثه واقع شده و بیدار شدم و تا صبح گریه میکردم. از حضرت زهرا (س) عذرخواهی کردم و گفتم اشتباه کردم و مطلبی نمینویسم. این خاطره را ایشان از قول آن دکتر میگفتند.
علی ایحال سردار سلیمانی هم خیلی زهرایی هستند و در منزل خود پرچم حضرت زهرا و روضه ایشان در کرمان میگرفته است. در صحبتهای ایشان هم شنیدم که گفتند در جبهه هر جا گرهای اتفاق میافتاد، متمسک به خانم فاطمه زهرا (س) میشدیم و حضرت برای ما دریا بود هم میشکافت و راه را درست میکرد.
اتفاقاً خاطرهای از امام با حضرت زهرا (س) است که ایشان و مرحوم صفایی خوانساری بالای سر حضرت معصومه (س) نماز میخواندند، میگفتند ما بینالطلوعین با امام درس مرحوم شاه آبادی را میرفتیم. گفتند این چه وضعی است و چرا اینقدر بیچاره هستیم. زمان رضا خان یک عده بیحجاب در صحن آمدند و نمیتوانیم کاری کنیم. خیلی ناراحت بودند. گفتند قدرت نداریم و متوسل به حضرت زهرا شویم که شر رضا خان را از مملکت ما دور کند. یک نمازی در مفاتیحالجنان است که نماز استغاثه به حضرت زهرا (س) است. روایت است امام صادق (ع) میفرمایند اگر از یک چیزی دلتنگ شدید و خیلی ناراحت هستید این استغاثه را بخوانید. حاج آقا روح الله در سجده خیلی گریه میکرد و متاثر بود. چند روز طول نکشید که رضاخان به جزیره موریس تبعید شد و شرش کم شد.
بله دیگر. آیتالله راستی کاشانی بودند. ایشان از حواریون و هواداران سخت امام در نجف بودند. در نجف به عنوان یک مرد فاضل محترم جا افتاده بود. دیگری هم شهید مدنی بودند. شهید مدنی که در مسجدالخضراء به جای آیتالله خویی نماز میخواندند. امام که به نجف آمدند، توطئه بزرگی بود که کسی به نماز امام نرود و درس ایشان هم کسی حضور نداشته باشد. سنگین است. این شوخی نبود و کاملاً جدی بود. در این میان آیتالله راستی کاشانی (ره) مردانه در درس امام آمدند و حرف مهمی زدند؛ ایشان فرموده بودند تا امام نیامده بودند، فکر کردیم فارغالتحصیل هستیم و بعد فهمیدیم هنوز باید درس بخوانیم. شهید مدنی هم پشت سر امام برای نماز میایستادند و عقیده داشت. جایزه ایشان هم همیشه تحریرالوسیله بود و بعد آقای حکیم هر کسی را به امام خمینی ارجاع میدادند. ایشان هم تهدید شد.
گفتند نمیشود! یا باید اینجا باشید و یا باید آنجا باشید. گفتند آنجا برای خودتان باشد، من نماز خواندن با امام را ترجیح میدهم، به هر چیزی که در ذهن خود دارید. لذا ایشان را هم در نجف بسیار آزار دادند. آن زمان نماز امام و درس امام جهاد اکبر بود. بعد از رحلت امام یک بار در حرم آیتالله راستی کاشانی نشسته بودند و گفتند چرا اینطور شده و گفتم تقصیر شماست! گفتند چرا؟ گفتم ببین، فرق ما با امام این است که امام (ره) روی اسلام و مردم حساس بودند. اگر کسی به اسلام توهین میکرد، سلمان رشدی پیدا میشد یا در تلویزیون مطلبی بیان میشد فوراً موضع میگرفتند و عکسالعمل شدید نسبت به مسائلی که به اسلام یا مردم برمیگشت، نشان میداد. گفتم ولی ما اینطور نیستیم. ما یکباره به اسلام توهین میشود و ما رد میشویم ولی اگر بگویند بالای چشم فلانی ابرو است، شهر را بهم میریزیم. خب مردم هم میفهمند اما وقتی یک حادثه پیش میآید مانند حادثه شهادت سردار سلیمانی با زبان بیزبانی با ما حرف میزنند. این هم بشارت است که مردم در صحنه هستند و هم اخطار است.
ما مسجد امام حسین (ع) در بلوار امین نماز میخوانیم. مردم میآیند و ارتباط مستقیم با مردم داریم.
گاهی مردم درد و دل میکنند و ما هم میدانیم. از اینجا هم میگویم که ای مردم! ما الان در یک محاصره شدید هستیم و شکی در این نیست، اما در آسمان باز است؛ راه خدا. آن خدایی که توانایی دارد و میتواند یکباره تمام سدهای ایران را پر از آب کند و کرد، آن خدا میتواند گشایش دهد. ما اگر دست خود را به سمت بالا دراز کنیم، به قول مقام معظم رهبری خارج و کشورهای دیگر را رها کنید، در جنگ بدر است که خداوند ۳ هزار ملک فرستاد. این استغاثه به رب خودش درهای آسمان و رزق را باز می کند. همه باید با هم مهربان شویم. این هم یک رمز است. اگر واقعاً این کار را کنیم و همه به هم خوبی کنند و خیر هم را بخواهند و بد هم را نگویند و هر کسی میتواند کمک کند، خود درهای رحمت را باز میکند.
واقعاً در سیره امام (ره) دیدیم عجیب خداوند درها را برای ایشان باز میکند والا امریکا و غرب برای ما جز این که ذلیل و خوار باشیم و بچههای ما را بکشند هیچ برنامه دیگری برای ما ندارند. برای هیچ کشور مسلمانی هیچ برنامهای غیر این ندارند. این نصرت های خدا را از روز ۱۲ بهمن و ۲۲ بهمن میبینیم. امام خامنهای بیان کردند که «ذکرهم بایام الله» باید مردم این روزها را به یاد بیاورند. روزهای عادی نیست که امام بیایند و در بهشت زهرا بروند و حکومت ۲۵۰۰ ساله منحل و مضمحل شود. فتنههای بعد خیلی سنگین بود ولی اصل قصه شوخی نبود.
بالاخره خوب است، اگر حکام ما قدر بدانند.
بله. گاهی حرفهایی بیان میشود که موجب دلسردی میشود. موجب افتراق و دوقطبی شدن مردم میشوند و از اینها باید پرهیز کنند، همان انسجامی که شهید قاسم سلیمانی آورده را حفظ کنند.
انشاالله خوب است.
انشاالله. یک مطلبی به ذهنم آمد که بد نیست بیان کنم. امام (ره) در نجف اینطور بودند، ولی در طول این سنین کلمهای درباره این مسئله بیان نکردند و در قم هم هست که وقتی یک عده مقدس مآبها امام را تکفیر کردند و میگفتند ظرف آقا مصطفی را آب بکشید و از این برخوردها داشتند. امام (ره) در دیوان خود یک شعری دارند که میگوید که «دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد، محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد» غزل زیبایی است. حالا در دنیا در داستانها و در تاریخ هم هست، طرف مقابل که کم میآورد دست به تفسیق میزند و طرف را فاسق میخواند، طرف را تکفیر میکند. این آیه دارد، یک آیه در قران کریم است که میگوید نکند اگر کسی داد میزند و میگوید من مسلمان هستم و شما بگویید مومن نیست! این همان تکفیر است که طرف مقابل را نمیتواند حرفی بهش بزند و فوری چوب تکفیر و تفسیق به او میزند. در رقابتهای سیاسی هم وجود دارد که طرف مقابل را میبینند برهان و حرف و کتاب دارد، یک چیزی درباره او میزنند. قرآن از این نهی میکند و متاسفانه در جریانات سیاسی وجود دارد که تا پای تکفیر و تفسیق رقیب میروند و خدا نکند در این انتخابات آتی این موارد وجود داشته باشد.
بله. گفتیم «سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی»؛ به امام خامنهای این نامه را نوشتیم. این مهم نیست که اگر سبو بشکند و اصل شما هستید. آن ذره که در شمار ناید، مائیم!
برادر من شهید شده، پسرم در جبهه مجروح شده است، خودم میخواهم چکار کنم؟!
آدم باید قاعده و قانون کشور را رعایت کند و یکی از کارهای امام (ره) پایبندی به قانون بود. در عراق امام (ره) به موقع گذرنامه خود را به سفارت میفرستاد تا تمدید کنند. هیچ وقت دوست نداشت کارهای خلاف قانون کند و اجازه این کار را به اطرافیان خود هم نمیداد. معارضه و مبارزه جداست و کارهای خلاف مقررات در پاریس و عراق انجام نمیدانند. تلاش داشتند شئون آن محل را رعایت کنند. در پاریس خیلیها مرید امام (ره) شدند. همسایهها آمدند و خاک پاریس را به ایشان هدیه دادند که خاکمان را که عزیزترین چیز ماست به شما هدیه میدهیم. عدهای میگفتند عیسی مسیح نازل شده است. این برای همین برخورد امام (ره) است.
بله. باید به قانون تن میدادند. اینها هزینه برای کشور دارد. تبعات این کارها زیاد است. فتنه اخیر را در نظر بگیرید که چه تبعات بدی دارد. چقدر ضایعه دارد و چقدر آدمها از بین میروند و این شوخی ندارد. آنها دنبال این هستند که در کشور فتنه و هرج و مرج باشد و بعد قتل و غارت و بعد تصاحب کشور اتفاق افتد. کار دشمن همین است.
خدا رحمتش کند. (میخندد). یک کتاب آن زمان نوشتم با عنوان «از صلح حدیبیه تا نرمش قهرمانانه»؛ بین برجام و صلح حدیبیه مقایسه کردم. خواندنی است واقعاً این «انا فتحنا» بود، چون ۷ قطعنامه سازمان ملل علیه ما بود، تحریم نفت و کشتی و همه چیز بودیم. ۷ کشور قلدر دنیا یک طرف ماجرا بودند و سوی دیگر ایران نشسته بود. در ایران با یک تلفن میگفتند شاه برود، میرفت.
الان دیگه نه. الان آمریکا همه چیز را بهم زده است.
در دنیا اخلاق تاثیرگذار است و این را منکر نمیتوان شد. پیغمبر خدا خلق عظیم دارد و برخورد حضرت افراد را منقلب کرد.
مقام معظم رهبری از ایشان بسیار تعریف کردند.
نه، ببینید. هیچ کسی معصوم نیست و همه خطا دارند. من کلی میگویم و کاری به جزئیات ندارم.
بله. الان وقت این حرفها نیست. الان تار و پود برجام بهم ریخته و چیزی نمانده که بتوان تغییر داد.
ایشان هم یک سید منزوی و بیمار است.
پدر ایشان استاد و رفیق ما بود. هم برادر ما و هم استاد ما بود و هم پدری برای من کرد. برای ازدواج ما قدم برداشت. فردی بود که به ما بسیار خدمت کرده و ما هم گاهی سر به ایشان میزدیم و بیمار است و حالشان بد است.
بله. یک بار هم امریکا رفتند و گفتیم کربلا گفتیم نمانید و از ایشان خواستیم که برگردند. الحمدالله آمدند.
رفت و آمد مختصری دارند.
نه. ایشان خیلی مریض است.
دقیق نمیدانم ولی فکر کنم نزدیک ۶۰ باید باشند. خدا عاقبت ایشان را به خیر کند.
بله. وقتی رفتیم خطری بود و به ایشان گفتم همین کسی که دنبال است، شما را میکشد. یکی بود عین صدام که از دست آنها فرار کرد و آمد.
برای او حفاظت داشتند.
بله. بعثیهایی بودند که به طرف آمریکا از او مراقبت میکردند
بله. خدا شهید سعیدی را رحمت کند که حتی ایشان را به خاطر این مسئله شهید کردند که گفتند از اسرائیل اسم نبرید. آنها هم حساس بودند که این قصه از سوی انقلابیون صحبت نشود.
همان برخوردی که امام خامنهای میکنند. الحمدالله ایشان پرچم امام (ره) را به قدرت و شجاعت و صلابت و خلوص و همه مواردی که امام (ره) میخواستند، محکم نگه داشته است. شما فکر میکردید عراق خروج امریکا را تصویب کند؟ این خیلی مهم است و اینها بر اثر مقاومت و شهادت است.
نه، اصلا سابقه ندارد. اینکه میگویند شهید حی است، هم حی است و هم یعنی هم حیات دارد و هم زندهکننده است. واقعاً اینچنین است که یکباره یک جامعهای را زنده میکند. منطقه را روح داد و از ظلمات و ابهامات همه را بیرون کشید. انفجار نور بود. سلام الله علیه.
بله.
بله.
بله. مرحوم آقا سید ابوالحسن (ره) از وعاظ بودند و حال و هوای خوبی داشتند.
مادرم هم صدیقه روحانی است و مادر شهید. ما یک برادر داشتیم که در مهران به شهادت رسید.
بله، هستند.
۹۰ سال را دارند.
یک سفر اول بود که به نجف اشرف رفتیم و در سال ۴۸ برای ماموریتی بازگشتیم.
به ایران آمدیم تا از طرف امام (ره) کاری را انجام دهیم. وارد شدیم دستگیر شدیم. لب مرز خسروی من را گرفتند. ساواک و شکنجه و مسائل اینجوری.
بله. بعد ما را آزاد کردند. میخواستند بدانند ما کجا میرویم. به اصفهان رفتیم و مدتی بودیم. یک شبی مادرم گفت بمان و گفتم نمیتوانم خانه بمانم. به حجره رفتم. اول آفتاب به خانه آمده بودند و ۲۰-۱۰ نفر در را باز میکنند و داخل خانه میآیند. تمام خانه را میگردند که سید محمد کجا است. حاج آقا میگوید به مشهد رفته است.
پیش آیت الله منتظری در نجف آباد رفتیم و ایشان پولی داد و گفت فرار کنید. یک لحظه اینجا نمانید. آن پول را گرفتیم و با قطار به اهواز و آبادان آمدیم و صمد نامی بود که نمی دانم الان زنده هست یا خیر، علما را جابهجا میکرد. خلاصه ما را شبانه از شطالعرب برد، اروند موج خیلی شدیدی دارد. با یک بلم سوراخ آن شب ما را برد، آن شب باران هم میبارید. تاریک بود و باران هم میبارید و بلم هم سوراخ بود و من آب را خالی میکردم و او پارو میزد تا به مقصد رسیدیم. به آن سمت رسیدیم، یک نهر دیگری است و باید رد میشدیم. بعد ما را بین بیابان رها کرد. عبای من پر از آب و گل بود. لب خط، ماشین شرطه من را گرفت. ما را زندان بصره بردند و مدتی آنجا بودیم و از زندان بصره به امنالعام بغداد بردند. مرکز شکنجه بعثیها بود. خیلی جای بدی بود. یکی را میبردند و پای او را میشکستند، روی یکی آب جوش میریختند.
با هیچ کسی نمیتوانستیم ارتباط بگیریم که اینجا هستیم تا اینکه به زندان کربلا بردند. من دایی آنجا داشتم که مغازه لبنیاتی داشت. به او نامه نوشتم و گفتم اینجا هستم و به امام (ره) خبر بدهید. او هم فوری به نجف رفت و استاندار کربلا اتفاقاً نزد امام (ره) آمده بود که گفت من در خدمت شما هستم، اسم او مالکی بود و میگفت من از اولاد مالک اشتر هستم و به امام (ره) اظهار محبت و احترام میکرد. امام (ره) گفتند این حرفها چیست، رفیق من در زندان شماست. اسم من را دادند و یکباره دیدم ساعت یک بعد از نصفه شب دم زندان آمدند. وقت بدی بود و من ترسیدم که چه کاری میخواهند بکنند.
یکی دو ماه طول کشید تا به کربلا رسیدیم. زندان بصره خیلی بد بود. یک سالن بزرگ، هوا گرم بود و سطل هم یک گوشه بود که هر کسی دستشویی داشت آنجا کارش را میکرد. شبانه روز یک بار در را برای دستشویی باز میکردند. خیلی زندان سختی بود. آقا مصطفی هم برادر و هم پدرم بود و با هم زندگی میکردیم. بیشتر از ۱۳-۱۲ سال که بودیم با امام (ره) و خاندان ایشان شبانهروز همراه بودیم، روزها درس بودیم و شبها حرم میرفتیم. الحمدالله جوانی ما عالی بود و خدا قسمت کرد چنین حشر و نشری داشته باشیم. این لطف خدا بود.
بله. تا به ۲۵ سالگی رسیدیم هوس ازدواج کردیم، حالا آنجا نه پول داشتم، نه پدر و مادر داشتیم و به مولا علی گفتیم یک کاری بکنید و من اینجا کسی را ندارم. در صحن حضرت آمدیم و دیدیم آقای کشمیری یک مرد اهل دلی بود و نشسته بود و استخارههای عجیبی هم میکرد. گفت چه گفتید و من گفتم اینطور گفتم و خندید. یک قران را باز کرد و گفت درست شد.
اسم او مریم است و اولین فرزند شما پسر است. ما از آنجا رفتیم. همسایه ما از علما و عرفای نجف بودند. آیتالله سید محمد نجفی اشکوری بودند و ایشان امام جماعت حرم حضرت امیر بودند. ایشان برای ما خواستگاری رفت و در حرم عقد در محضر امیرالمومنین بود که یک طرف امام و یک طرف آقا مصطفی بودند و در حرم امیرالمومنین عقد را خواندند و بدون پول و بدون مراسم، زندار شدیم.
بالاخره معرفی کردند. با امام (ره) همسایه بودند. در نجف جو این بود که ما تحریم بودیم، یعنی نه کسی به رفقای امام (ره) زن میداد، نه کسی به آنها جواب سلام بدهد. اینچنین بود و اینها جهاد کردند و بعد مورد ملامت قرار گرفتند که چرا اینچنین کردید و اینها معلوم نیست زنده بمانند یا خیر. خیلی ملامت کردند ولی این اتفاق افتاد. برای عروسی ۱۰ دینار پولی قرض گرفتیم و یک حاج رئیسی بود و حجرهای به ما در کربلا داد و آنجا بیت ما شد. بعد از مدتی آمد و پول خود را میخواست. من نفهمیدم امام (ره) چطور متوجه شدند و من را خواستند و از بیرونی به اندرونی رفتم. پرسیدند ایشان چه میخواهند؟ گفتم طلب دارند. به من پول را دادند و گفتند به ایشان بگویید سروصدا نکند. دین ما را هم آقا دادند و ادا شد.
بله. با آقا مصطفی در محضر مقدس امیرالمومنین خواندند. مهدی و بعد علی به دنیا آمد. اینها نجفی هستند.
به یادم نیست. ۵-۴ دینار بود. آن زمان کسی مهریه نمیگرفت.
برای ما ۴ مذکر و یک مونث است و محمد مهدی، علی، فاطمه، حسن و حسین هستند. جنس جور است.
بله. ایشان در عراق وقتی سامرا در خطر بود، به آنجا رفتند و شبهای سختی بود. گاهی اوقات تا صبح تیراندازی است. بعد هم در فلوجه بود که گفتند آقای سلیمانی آمدند و دستور حمله را دادند و به سرخه رفتند و گرفتند. آنجا انتحاری میآید که بین ما و انتحاری یک ماشین زرهی بود والا همه پودر میشدیم. ایشان ترکش میخورد و زخمی میشود و عقب میآید.
یکی طلبه است و دکتر هم هست یعنی طب قدیم بلد است. یکی هم مهندس است و یکی هم مهندس کامپیوتر است.
نه، سید حسین مانده است و خداوند یک زن خوب نصیب ایشان کند.
نشمردم. از دخترم ۳-۲ تا دارم، از این ۳ تا داریم.
بله. مهندس است و آدم خیلی خوبی است. در صنایع دفاع است.
نه، من حال ندارم. آن بنده خدا همه زحمات را میکشد.
نه.
تفریح ما قبلاً مکه و مشهد بودیم چون خادم هم هستیم. خدا آیتالله طبرسی را رحمت کند، سالی ۳۰ شب به ما جا میداد که دهه صفر و دهه محرم و عید نوروز بود. جای نماز هم به ما میداد و از حرم هم غذا میفرستاد و ضیافت شاهانه امام رضا (ع) بود. در غبارروبی هم شرکت داشتیم، ایشان را خدا رحمت کند که به ما لطف داشتند.
بله، آنجا که بودیم همه طلبهها به شط میرفتند. تفریح همه شنا بود. آیتالله تبریزی، آیتالله سیستانی هم همیشه لب شط بودند.
بله. یک قسمتی از درس بیان کنم که امام (ره) از قم همینطور بودند که دوست داشتند درس ایشان نقد شود و حکایتی از آشیخ عبدالکریم حائری نقل کردند و گفتند یکی درس ایشان را نوشته بود و ایشان گفت خوب حرف من را نوشتید ولی یک چیزی هم از خودتان مینوشتید و اشکالی میکردید، اگر حرفی نبود حداقل فحشی به من میدادید. اینکه همه حرف من است. لذا در قم هم آیتالله باقر ابطحی از موسسین درس امام (ره) در قم در مسجد سلماسی بود که به اندازه مجلسی کتاب دارد.
عوالمالعلوم از جمله کتابهای ایشان است که امام خامنهای هم درباره ایشان نوشتند «فقیه جامع و متتبع» که در حرم هم دفن هستند. ایشان از آدمهایی بود که اشکال میکرد. یک زمانی اشکال نکردند و امام (ره) آقای اشراقی را فرستادند که چرا ایشان چیزی نمیگویند. خیلی عجیب است که اتفاقی افتاده که نقد نمیکنند. یعنی امام (ره) این طور تفقد میکرد که چرا یاشان حرف نمیزنند. ایشان خیلی دوست داشتند کلماتی که در درس بیان میکنند مورد نقد قرار بگیرد.
ما مدتی به درس میرفتیم و یک سالی تقریرات ایشان را نوشتیم و گفتم اینها را نوشتم و ایشان هم گرفتند و بعد دو هفته من اشکال به چیزی کردم و ایشان هم تقدیر کرد و یکی دو اشکال به حرفهای من کردند و در انتها نوشتند از اینکه اشکال نمودهای، تقدیر میشود گرچه وارد نباشد. لذا آقا مصطفی همواره با ملاطفت سوال خود را مطرح میکرد.
بالاخره یک امر ناگهانی بود. ایشان درس گفت و تا یک مبحثی را بیان کرد و رسم بود مینوشت و بعد درس میگفت. یکباره اتفاق افتاد. یک روز صبح پدرم به حرم آمد و گفت آقا مصطفی را بردند. گفتند لای پتو بردند. آن زمان آمبولانس نبود، گفتند لای پتو بردند. به بیمارستان رفتیم و گفتند اینطور شده است.
هر اتفاقی افتاد شب بود.
چون بین کتابها افتاده بودند. در یک اتاقی مینشست و دور ایشان کتاب بود. زندگی خیلی مختصری داشت. باید فیلم این را بسازند که با مختصر زندگی چقدر اثر و کتاب دارد و چقدر تحقیقات و تفسیر دارد. بسیار پرکار بودند. بین همان کتابها افتاده بودند و از دنیا رفتند. شهادت ایشان هم «ذبح عظیم» بود.
نمیدانم.
نه. امام(ره) فرمودند و ما هم اطاعت کردیم. امام(ره) باطن عجیبی داشتند. خیلی چیزها را ماورایی میدیدند و کرامات عجیبی داشتند. یک کرامت از امام (ره) بیان کنم که اولین سفری که به مکه رفتیم، سفری بود که امام (ره) پیامی برای جشنهای ۲۵۰۰ ساله دادند. یک سفر دیگر کارهایمان را کردیم تا برویم، ویزا و بلیط گرفتیم شب امام (ره) در خانه ما آدم فرستادند که امسال به حج نروید. ما هم قبول کردیم که حج واجب هم نداریم. ما نرفتیم و آن سال در منا یک آتشسوزی فجیعی شد. گازها میترکید و خیمهها میسوخت، خیلیها کشته شدند و بعد بردن گاز در منا را ممنوع کردند. یک فاجعه رخ داد بعد فهمیدیم امام (ره) میخواستند ما شهید نشویم. ما هم اطاعت کردیم. منظورم این است امام (ره) یک مطالبی را میدیدند و اطلاع داشتند.
یک بار هم آقایی از اصفهان بودند که میگفت ۳۰۰ هزار تومان سهم امام را آوردم و در دمشق در جوراب گذاشتم تا در بغداد که میروم، نبینند و برای امام ببرم. به بغداد رسیدم متوجه شدم تفتیش بدنی است. توسل به موسی ابن جعفر کردم و گفتم اینها را برای اولاد شما آوردم و رحم کنید. گفت در صف بودم و یکباره شرطهای من را صدا کرد و نزد افسر آورد. گفت از کجا میآیید و به کجا میروید. چقدر پول دارید و چند دینار دارم و گفت چه کار می کنید؟ گفتم از علما شهریه میگیرم. به شرطه گفت این آقا را سوار کنید برود، بدون این که دست به بدن من بزنند. من آمدم و سریع خودم را به نجف رساندم و صبح رفتم و تا نزد امام (ره) نشستم ایشان گفت در فرودگاه بغداد گیر کردید؟ گفتم بله. گفت موسی ابن جعفر شما را نجات داد.
بله، این هم عجیب بود. آیتالله دستغیب برای تسلیت آمدند و به کربلا رفتند و باز آمدند و گفتند خواب عجیبی دیدیم که یک تاجی را مولا علی روی سر آقا گذاشتند و گفتیم این چیست؟ گفتند این اجر صبری است که برای مصطفی کرده است و واقعاً همانطور بود که تحولات یکی پس از دیگری رخ داد و به سرعت کار امام (ره) پیش رفت.
میخواهم بگویم این توکل و توجه به خدا باعث شد اسباب تهیه شد تا امام (ره) به پاریس رفتند. گفتند هر جا مستقر شدم به آنجا بیایید. مستقر شدند و من استخاره کردم که به پاریس برویم چه میشود، این آیه آمد که «اذهبا انتما و من تبعکما ...» بروید که غلبه با شما است. ما رفتیم و چند صباحی بودیم و شبی که قرار بود امام (ره) بیایند گفتند یا کشته میشوم یا حق مردم را میگیرم.
بله. به امام (ره) میگفتند شما اجازه دهید ما برویم و بعد شما بیایید. گفتند اگر قرار باشد شهید شویم همه با هم شهید میشویم.
آقای قطبزاده.
یک کرامت از آقامصطفی بگویم، درباره قطب زاده و بنیصدر. جلساتی با رفقا میآمدند.
بله. بعد از جلسه آقا مصطفی درباره قطبزاده گفتند لاابالی است و به او بها ندهید. بنی صدر هم خطرناک است. این مطلب را بیان کردند. هر دو هم درست بود.
نه دیگه. موقعی که آنجا میرویم آقای فردوسی نقل کرده که امام (ره) جای به این زیبایی است و ما خودمان را حبس کردیم. (میخندد)
امام (ره) آدم آزادی بود. خاطرات پاریس هم عجیب بود. یکی این بود که چیزی درباره اتم بود که امام (ره) به اینها گفتند در مسائل اتمی نمیگذارند شما کاری کنید.
بله. ایشان گفتند اجازه نمیدهند شما فوت کوزهگری را بیاموزید.
شبی که امام (ره) تصمیم گرفتند و ما هم همراه ایشان بودیم. شب عجیبی بود. لیلةالقدر انقلاب بود. امام (ره) همینطور که شجاع بودند، اهل توسل و تهجد و دعا بودند. بعد از نماز صبح طبقه بالا نزد ایشان رفتم و انگار حضرت ابراهیم (ع) را میدیدم. صورت برافروخته و پیدا بود که خیلی گریه و توسل کردهاند. نکته مهمتر این بود که ما تهران رسیدیم و هواپیما چند دور در آسمان چرخید و یک خبرنگار بعد از من شروع به گریه کرد و ترسید و گفت یک چیزی غیرعادی است. گفتم نترسید و ما میرسیم.
خلاصه هواپیما نشست و آیتالله مطهری، آقای پسندیده بالا آمدند و امام (ره) میخواستند پائین بیایند. فرمودند من جلوی آقای پسندیده نمیروم و ایشان برادر بزرگ است و حق پدری به ما دارد و من نمیتوانم این کار را کنم و بیادبی است. در اوج عزت و قدرت این حرکت را امام (ره) کردند. آن روز تاریخی بود. برای همه و برای امام (ره) بود.
ایشان گفت من این بیادبی را انجام نمیدهیم. گفتند آقای پسندیده را در جایگاه ببرند و بعد امام (ره) را بیاورند.
نه، ببینید امام (ره) همیشه و از آن روزی که شروع کرد تا آخرین روز می گفت من عامل به وظیفه هستم، به نتیجه فکر نمیکرد. نتیجه دست خداست. میگفت ما وظیفهای داریم که این کار را انجام دهیم. اینکه احساس غرور کنیم و اینکه برنده شدیم را در نفس خود نمیخواست وارد کند. یک امر روحی است که منتظر هستیم خدا چه میکند. امام (ره) تمامی امور را به خدا نسبت میدادند، خرمشهر را خدا آزاد کرد که گاهی امکان دارد غرور به خود آدم و راه آدم بسیار صدمه میزند. غرور پیدا کنید، بد است و این در قرآن هم بیان شده که ...
نه. این آرامش امام (ره) به همه سرایت میکرد. نه حس ترس و خوفی داشتیم و حالت ایشان به اطرافیان سرایت میکرد.
بله.
بله.
بله. اینها الهاماتی بود که به امام (ره) میشد و امام (ره) یک نکتهای داشتند که میگفتند، اینها روی هر چیزی حساس هستند ضد آن را عمل کنید.
این ارتباط واقعی خانوادگی داشتیم. یک خاطرهای بیان کنم که یک زمانی به جماران رفتیم و به ما اجازه ندادند امام (ره) را ببینیم. به قم آمدم و گفتم «حریف بزم تو بودم چو ماه نو بودی، کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار»!
بله. این شعر حافظ است. به دختر ایشان دادم که در قم بودند. یکباره حاج احمد آقا از جماران زنگ زدند و گفتند امام (ره) میخواهند شما را ببینند. خلاصه رفتیم و ستاد استقبال بود و ما را تا نزد امام (ره) بردند. گفتند از من گله کردید، من چه کار کردم و گفتم من شما را دوست دارم و میخواهم شما را ببینم ولی اینها اجازه نمیدهند. امام (ره) به احمد آقا گفتند ایشان رفیق من هستند و هر وقت بخواهد میتوانند بیایند و از ما تفقد کردند.
بله. موقعی که آبادان در محاصره بود با هلی کوپتر در حصر رفتیم و ایامی در آنجا بودیم و حیف که یک گلوله هم به ما نخورد و قسمت نبود. شهید جهانآرا بود و مرد عجیبی بود.
بله. یک نفرشان میآمد و یک هفته برای امام (ره) نهجالبلاغه میخواند. امام (ره) گفت از بس نهجالبلاغه خواند، من شک کردم! یک بار هم یک طیاره بلند کردند و آن زمان بغداد گرفته بودند که دوست داشتند امام (ره) آنها را آزاد کند و گفت من ...
بله. امام (ره) «ینظر بنورالله» بود و واقعاً با نور خدا کار میکرد.
بالاخره اینها با نظام بد هستند. ببینید، این نظام از روزی که آمده تا حالا دشمن دارد و دشمنان میخواهند دستاویزی پیدا کنند تا نظام و اصل نظام را بزنند، والا منافقین در مرصاد چه کار کردند؟ زنده زنده بسیجی را آتش میزدند. در خارج و داخل و حتی در تهران این کارها را میکردند. اینها آدمهایی هستند که واقعاً فسادی که در دنیا بود ... در عراق با صدام بسیار همکاری کردند.
اینها هم صدمه خوردهاند.
بالاخره این جنگ سیاسی است.
همین مهدی هاشمی بود دیگر. او آدم خطرناکی بود و آدم بدی بود. امام (ره) اصرار داشتند این را کنار بگذارد و ایشان این کار را نکرد. امام احساس وظیفه کرد، دیدند با بودن آدمی که فکر و عمل او مانند منافقین است، خدای نکرده زمام امور ایران را بگیرد خیلی خطرناک است. اینها به قدرت نرسیده بودند آدم میکشند. در اصفهان سید اولاد پیغمبر را کشتند. چنین آدمی به قدرت برسد بسیار خطرناک است.
بله. امام (ره) میگفت ار اسلحه کشید ... خود حسین آقا میگفت از هیچ کسی نمیترسیدم و فقط از آقا میترسیدم و گفتم یا امیرالمومنین این من را نزند. متوسل شدم و دیگر در جماران بردند و یک جا نگه داشتند.
در جریانات بنی صدر بود.
آن زمان قم بودیم که خبر را شنیدیم. این هم عجیب بود که من دو کفن از نجف داشتم که جوشن کبیر داشت و برداشتم به جماران آمدم که به احمد آقا بدهم و ایشان گفت امام (ره) را بردند یعنی کفن کردند و شستند و بردند. احتیاطاً کفن را دادم و امام (ره) را بردند دوباره آوردند.
بله. دوباره امام (ره) را برگرداندند و کفن ما نصیب امام (ره) شد.
نه، این هم کار خدا بود. یعنی یک علامت کار خدا همین است که قابل پیشبینی نیست. کارهایی که خدا انجام میدهد و حوادثی که پیش میآورد برای هیچ کسی قابل پیشبینی نیست ولی یکباره فردی میآید که به خوبی اداره میشود.
من اعتقاد دارم از روز اول امام زمان به این امام (ره) و ایشان و این انقلاب نظر دارند و هدایت و حفظ میکنند. چیزهایی را حفظ میکنند که شاید ما نفهمیم. یکی واقعه طبس است و گاهی خطراتی از ما دفع می کنند که شاید هیچ یک از ما خبردار نشویم ولی این عنایت واقعی است که باید شکر خداوند را کنیم و این افتخارات را داریم و انشاالله در ۲۲ بهمن مردم بیایند و ضمانت بقا و امنیت کشور حضور مردم است ولی دولتمردان هم باید آن چه توان دارند برای خدمت به مردم انجام دهند که امام (ره) فرمود اینها ولی نعمت ما هستند. کجا به ما جا و مقام میدادند و هر چه داریم از این مردم خالص و مخلص است و تا میتوانند به امور مردم رسیدگی کنند.
ایشان میگفتند دو کار برای خدا کردم؛ رگ و روحیه امام خمینی در ایشان بود. یکی این بود که ۸ میلیارد و یا ۱۰ میلیارد در آن زمان پول زیادی بود.
بله.
این مقدار بود را همان شب به شورای مدیریت تحویل میدهند.
بله. آیتالله مومن دست احمد آقا را میبوسد. این پول است و آدم پول را میتواند توجیه کند. فرض کنید از آیتالله گلپایگانی اجازه بگیرد. خب ایشان اجازه میدادند. میتوانست یک نحوی نگه دارد و یا سرمایهگذاری کند. نزد ایشان آمدند که با این پول سرمایهگذاری کنیم و گفت به من ربطی ندارد و این امانت است و تحویل میدهم، شما با آنها صحبت کنید. این در آقازادگی و این مسائلی که الان وجود دارد، کم است؛ یعنی کم آقازادهای پیدا میشود این کار را کرده باشد و واقعاً نمونه بزرگی بود و کم هم بیان میشود.
کار دیگر ایشان حمایت از رهبری بود. میگفت من میبینم بعد از قرنها یک امام (ره) پیدا شده و یک نظام به این زیبایی درست کرده و ایشان را خبرگان تعیین کرده وظیفه عقلی و شرعی خود میدانم که حمایت کنم و میکرد. این که قدری منزوی شده بود، چون آن طرفیها به او فشار میآوردند و میخواستند آنها ایشان را اذیت نکنند.
بله. که مطالبی را بیان کند و ایشان دوست نداشت. درست هم بود.
گروههای مختلف بودند.
بالاخره اعتقاداتی داشت و گاهی در حرم ممطالبی را بیان میکرد. میگفت اگر مرغ گران میشود میگویید تقصیر آمریکا است. خیلی چیزها در اثر سوءمدیریت است. همه چیزها را به خارج نسبت ندهید.
با ایشان کم و بیش ملاقات داریم و گاهی خدمت ایشان میرویم. الان خیلی کم شده و ما الان حال نداریم و ایشان هم مشغول درس و بحث هستند.
بله. ما در دیوان عالی کشور شعبه ۲۶ بودیم. رفتیم و پروندهای بود که محکوم به اعدام بود. سخنرانی در همدان کرده بود، من هم نمیشناختم و سابقهای نداشتم. امام جمعه آبادان، آقای جمعی، ۴۰-۳۰ صفحه سوابق ایشان را فرستاده بود که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب و در جبهه بود که پاهای او قطع شده بود. دیدیم که اعدام حکم خوبی نیست و سخنرانی داشت و قضات هم گوش دادند که سبالنبی در آن نبود. بعد هم مدافعات را دیدیم و دیدیم گروههای آمدند که میگفتند مسجد و خانه شما را آتش میزنیم.
من مجبور شدم نامهای به آقا نوشتم که این قصه آمده و هم حکم خلاف قانون و شرع است و هم ممکن است من را اعدام کنند، به داد من برسید. (میخندد). آقا نوشته بودند آقای مروی به آقای سید محمد سجادی سلام برسانید و بگویید شما حکم شرعیتان را بیان کنید و نهراسید. خدا کمک میکند. ایشان ما را شجاع کردند و ما هم با ضرس قاطع به خبرگزاریهای دنیا اعلام کردیم. یک شب به تهران آمدیم و اعلام کردم این حکم نه عقلاً و نه شرعاً قابل تائید نیست و آن دوره سر و صدای بینالمللی شد.
بله دیگر. یک آدم جنگی بود. دو پای خود را در جبهه داده بود.
بله. توطئه بود این کار بشود و این کار صرفنظر از این که خلاف شرع بود خلاف بحران بود، بحران بزرگی ایجاد میشد. خودش مبدا یک فتنه میشد. گاهی مواقع کشتن یک نفر مانند آقای سلیمانی موجب وحدت میشود، ولی آن مورد برعکس بود.
بله. برای من شرح دادند و نامه را نیاوردند.
بله. هم این و هم اینکه به من هم گفتند نترسید. در آن نوشتم این خلاف عقل و خلاف شرع است و هم بحران برای کشور درست میکند.
خوب بود، ایشان محبت داشت. بالاخره سوابق ما را میدانست و به ما محبت میکرد. البته رابطه تنگاتنگ نداشتم و گاهی ایشان را میدیدیم.
بالاخره بحرانهای سیاسی آدمها را بالا و پائین و زیر و رو میکند. خدا عاقبت همه را به خیر کند.
به یاد ندارم.