جعبه سیاه سقوط افغانستان

چرا آمریکا از افغانستان خارج شد؟

استاد روابط بین‌الملل دانشگاه تهران گفت: در افغانستان ملتی واقعی وجود ندارد. فقدان ملت واقعی یعنی نبود گروهی از انسان‌ها با تاریخ، هویت و زیست مشترک و تلاش برای دستیابی به اهداف و منافع مشترک. در نتیجه مشکل ملت‌سازی، دولت‌سازی و حکومت‌سازی در افغانستان وجودی تاریخی و دیرین داشته است.
کد خبر: ۱۰۷۵۱۷۰
|
۱۸ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۵:۳۱ 09 September 2021
|
5805 بازدید
 

به گزارش تابناک، درباره سقوط سریع حکومت افغانستان صحبت‌ها و نظریات مختلفی مطرح شده است، از فساد ساختاری و ارتش ضعیف تا حمایت‌های پنهانی قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای از گروه طالبان. در این چارچوب خروج آمریکا از افغانستان در اوت ۲۰۲۱ و تسلط طالبان بر این کشور، ابهامات و سوالات متعددی را درباره آینده افغانستان، وضعیت منطقه و استراتژی بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی به وجود آورده است.

دنیای اقتصاد در ادامه نوشت: در همین خصوص آرش رئیسی نژاد، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه تهران، در گفت و گویی تصویری روشن از چرایی‌ها، افغانستان جدید، طالبان، رقابت بازیگران، استراتژی آمریکا و رویکرد ایران در این خصوص به مخاطبان ارائه داده است؛ که در ادامه آنرا ‌می‌خوانید:

زمینه‌های تاریخی شکل‌گیری افغانستان و فرآیند دولت-ملت‌سازی در این کشور چگونه بوده است؟ آیا اساسا فرآیند دولت-ملت‌سازی در افغانستان شکل گرفته است؟

برای تحلیل این بحران باید ریشه‌های ژرف آن را دریافت؛ نخست اینکه باید به علت وجودی افغانستان نگاه کنیم، یعنی زمان و زمینه تاسیس افغانستان را در نظر آوریم. افغانستان در لحظه تاسیس به عنوان یک موجودیت سیاسی ملی، هیچ‌گونه علت درون‌زای ملی معتبری نداشت، به این معنا که شکل‌گیری این کشور به دلیل پیامد‌ها و مصالح رقابت ژئوپلیتیک میان روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا با عنوان «بازی بزرگ» در اوراسیا در طول سده نوزدهم بود.

در حالی که تزار‌های روسیه نگران گسترش نفوذ لندن در غرب آسیا و آسیای میانه بودند، بریتانیا نیز قصد داشت با استفاده از کمربند ژئواستراتژیک کشور‌های حائل میان خجند و پامیر در شرق تا بسفر و داردانل در غرب، از پیشروی مسکو به سوی هند جلوگیری کند.

در میانه این کمربند ایران جای گرفته بود و به همین دلیل، تلاش برای کنترل ایران سیر و سویه برخورد روسی-انگلیسی را تعیین کرده و ایران را به جبهه اصلی بازی بزرگ تبدیل کرد. در کنار رقابت برای تضعیف ایران، رقابت ژئوپولیتیک بازی بزرگ به شکل‌گیری امارت افغانستان به عنوان کشوری تحت الحمایه بریتانیا انجامید. در این میان، هرات را نیز با پیمان ننگین پاریس در ۱۸۵۸ از ایران جدا کردند.

کوتاه اینکه، این نقش حائل بودن در بازی بزرگ بود که به برآمدن افغانستان انجامید تا علتی درونی برخاسته از اراده ملی به استقلال. پس هیچ‌گونه نیروی درون‌زایی در پدید آمدن این کشور وجود تاریخی نداشته است و زمانی که نیروی درون‌زایی وجود نداشته باشد، نمی‌توان از دل گروه‌های فرهنگی، مذهبی و زبانی متفاوت، آن هم در کشوری مانند افغانستان که چهار راه اقوام و گروه‌های متفاوت بوده، یک کشور و یک ملت شکل داد. به همین دلیل است که افغانستان، ورای آنکه چه نوع حکومتی بر آن حکمفرماست، همواره دچار سه مشکل هویتی بوده است:

۱-هویت دولت (state identity)، افغانستان به عنوان یک دولت همواره دچار مشکل بوده.

۲-هویت نظام (regime identity)، کمتر زمانی است که شاهد باشیم حاکمیتی که در کابل مستقر است بر تمام افغانستان حکمرانی کند.

۳-هویت ملی (national identity)، مفهوم افغانستانی به عنوان یک ملت و کلیت جمعی مبهم است. واژه افغان یا اوغان به معنای پشتون است، اما اقوام دیگر مانند تاجیک‌ها، هزاره‌ها، هراتی‌ها، ترکمانان، ازبک‌ها، سادات، قرلق‌ها، نورستانی‌ها و قزلباش‌ها به رسمیت شناخته نشدند.

وقتی کشوری چند قومیتی و چند فرهنگی با این همه نیرو‌های گریزنده از مرکز و کنترل ناپذیر به صورت تاریخی چنین مشکلاتی دارد، نمی‌توان توقع داشت این مشکلات در یک دوره زمانی میان مدت از میان رود. به دلیل بافتار عشیره‌ای و قومیتی که اکثرا به دور از توسعه باثبات زیسته‌اند، هیچ‌گونه جنبش ملی و حاکمیت سیاسی مقتدر از دل این جامعه بیرون نیامد تا بتواند این کشور را-حتی با مشت آهنین از طریق توسعه آمرانه-به انسجام برساند.

به بیان دیگر، بافتار فرهنگی-قومیتی، ساختار ژئوپلیتیک افغانستان و فقدان علت وجودی تاسیس این سرزمین مانعی بوده برای شکل‌گیری امر ملی و در نتیجه هویت ملی در این کشور. به این ترتیب، در افغانستان ملتی واقعی وجود ندارد. فقدان ملت واقعی یعنی نبود گروهی از انسان‌ها با تاریخ، هویت و زیست مشترک و تلاش برای دستیابی به اهداف و منافع مشترک. در نتیجه مشکل ملت‌سازی، دولت‌سازی و حکومت‌سازی در افغانستان وجودی تاریخی و دیرین داشته است.

پس نمی‌توان توقع آن را داشت که در مدت زمانی کوتاه آن را دموکراتیک کنیم سپس بخواهیم دولت تشکیل دهیم. قانون اساسی افغانستان ممکن است از برخی وجوه از قانون اساسی آمریکا مترقی‌تر باشد، اما مشکل آن است که این کشور یک کشور جعلی (fake state) است تا کشوری واقعی (natural state).

همچنین، باید به نفوذ همه‌جانبه قوم پشتون در این کشور اهمیت داد. از زمان شکل‌گیری موجودیت به اصطلاح مستقل افغانستان این قوم پشتون بوده که قدرت را در دست گرفته است. با ترور نادرشاه بزرگ در ۱۷۴۷ تاکنون، حکومت افغانستان همواره در دست قوم پشتون بوده است.

از ۱۷۴۷ تا ۱۸۳۵ سدوزایی‌ها که از طایفه ابدالی قوم پشتون بودند بر افغانستان حکم راندند. از ۱۸۳۵ تا ۱۹۷۳ نیز امارت در دست محمدزایی‌ها از طایفه بارکزایی قوم پشتون بود. برکزایی یا بارکزایی همواره رقیب ابدالی‌ها بودند و همیشه سلطان از طایفه ابدالی و وزیر از طایفه بارکزایی تعیین می‌شد. در این میان، تنها استثنا حکمرانی ۹ ماهه امیر حبیب‌الله کلکانی مشهور به بچه سقا بود که در ۱۹۲۹ برای نخستین‌بار تاجیکان به قدرت رسیدند.

حاکمان افغانستان پس از محمد ظاهر شاه، واپسین شاه بارکزایی افغانستان، نیز همگی پشتون بودند و تنها برهان الدین ربانی یگانه رئیس‌جمهور تاجیک بود که البته ریاست وی نیز هیچ‌گاه از سوی همه گروه‌های افغان به رسمیت شناخته نشد. مثلث نخبگان غربگرای حامد کرزای، اشرف غنی و زلمای خلیل زاد نیز همگی پشتون هستند. مهم‌تر اینکه طالبان نیز پشتون هستند.

طالبان نیز برآمده از قوم پشتون است. ملامحمدعمر، رهبر نخستین طالبان، از طایفه تومزی از قبیله هوتک از قبایل اصلی قوم پشتون بود. جانشین وی، ملا اختر محمد منصور نیز پشتون بود. هبت‌الله آخوندزاده، رهبر فعلی طالبان، از طایفه نورزایی بوده و پشتون است. عبدالغنی برادر، مغز متفکر طالبان، نیزبه طایفه درانی، یکی از طوایف پشتون تعلق دارد. سراج‌الدین حقانی و فرزندش جلال الدین نیز پشتون هستند.

عبدالحکیم حقانی هم از پشتون‌های درانی و از قوم اسحاق‌زی است. دست آخر، شیر محمد عباس ستانکزی، رئیس فعلی دفتر سیاسی طالبان در دوحه قطر، از قوم پشتون از طایفه ستانکزی است.

در واقع، طالبان در درجه نخست یک گروه قومی است تا یک گروه مذهبی. تاریخ طولانی استیلای این قوم و تبعیض گسترده در زمینه حق مشارکت دیگر اقوام در این کشور باعث شده است که مثلث پشتون‌های غربگرا حاضرند کشور را به هم قوم خود یعنی طالبان دهند، اما با تاجیکان و هزاره‌ها در یک صف برای دفاع از کشور نایستند. چرا که پشتون به پشتون خیانت نمی‌کند و آنان افغانستان را تنها برای خود می‌خواهند.

دست آخر اینکه، باید به فساد گسترده در میان نخبگان افغانستانی، چه آنان که جنگ سالاران دوران جنگ داخلی بودند و چه آنان که پس از اشغال این کشور توسط آمریکا پای به عرصه سیاسی افغانستان گذاشتند، اشاره کرد.

به یاد داشته باشیم که در همه جای جهان مردم به نخبگان حاکم می‌نگرند و زمانی که دریابند اینان برای وطن و میهن هیچ ارزشی قائل نیستند و تنها به دنبال گردآوری مال و ثروت و فرستادن برای فرزندان خود در غرب هستند، مردم نیز عرق دفاع از کشور را از یاد می‌برند. میان زندگی اشرافی فرزندان اشرف غنی و گریز مردم عادی با سوار شدن روی چرخ هواپیما رابطه‌ای مستقیم است.

چه شد که آمریکا اینگونه افغانستان را ترک کرد؟

آمریکا از سال‌های ۱۹۹۶ و ۱۹۹۷ در حقیقت به دنبال پیاده‌سازی استراتژی نوین خود در دوران پسا جنگ سرد بود، گو اینکه این استراتژی با تاخیری ۲۰-۱۵ ساله شکل گرفت. بر پایه گزارش‌های امنیت ملی (NSR)، برآمدن چین و احیای روسیه در کنار دولت‌های به اصطلاح نافرمان همچو ایران به عنوان خطرات اصلی معرفی شدند.

نکته جالب اینکه سلسله رخداد‌هایی همچون یازده سپتامبر، جنگ افغانستان، جنگ عراق، بحران اقتصادی، ظهور داعش و دست و پنجه نرم کردن با ایران در خاورمیانه همگی باعث می‌شود که برای دو دهه آمریکا از چین غافل شود و نتواند چین را مهار کند به همان صورت که علیه شوروی این استراتژی را دنبال کرد. از سال ۲۰۱۱ اوباما خواست تا با استراتژی نوین خود با عنوان «چرخش به سوی آسیا» چین را مهار کند.

این استراتژی بیشتر بر پایه مهار دریایی در حوزه ایندوپاسیفیک بود، اما در آغاز مهار زمینی را نیز شامل می‌شد. مهار زمینی در قالب جاده ابریشم جدید (NSRI) بود. جالب آنکه طرح آمریکایی جاده ابریشم جدید-با مدیریت هیلاری کلینتون و طرح فردریک استار-هیچ ارتباطی با چین و ایران به عنوان دو بال اصلی جاده ابریشم کلاسیک، نداشت و در عوض، قرار بود آسیای مرکزی را از طریق افغانستان به پاکستان و هند وصل کند؛ و دو سه پروژه بزرگ در این خصوص داشت که یکی از آن پروژه‌ها «تاپی» بود که بنا بود خط لوله گاز از ترکمنستان به افغانستان و پاکستان و هند رسد و همچنین قرار بود که برق از تاجیکستان وارد افغانستان شود که با نام CASA ۱۰۰۰ بهره‌برداری شده است.

همچنین کریدور لازول-لاجورد شمال افغانستان را به ترکمنستان و سپس دریای کاسپین متصل کند و از آنجا به آذربایجان و گرجستان و ترکیه ختم شود. نکته اینکه، در واکنش به طرح چرخش به سوی آسیا، چین طرح «پیش به سوی غرب» را توسط وانگ جیسی و سپس «راه ابریشم نوین (یک کمربند یک جاده - ابتکار کمربند و جاده)» را راه‌اندازی کرد.

در واقع، راه ابریشم نوین چین مهم‌ترین نماد و نمود اعمال قدرت این کشور به شمار می‌آید. نکته مهم آنکه در دوران ترامپ، آمریکا به دنبال مهار راه ابریشم بود. با وجود اختلاف شدید در میان دو گروه جامعه ملی و بین‌المللی که در آمریکا وجود دارد، اما باید این را بدانیم که همگان در آمریکا بر سر مهار چین متفق‌القول هستند.

تفاوت اوباما و بایدن با ترامپ در مهار چین تنها این است که ترامپ یک‌جانبه عمل می‌کرد، ولی بایدن می‌کوشد چند جانبه و با کمک متحدان خود این مهار‌سازی را پیش ببرد.

با عطف به این نگاه، روند برخورد چین و آمریکا را باید ذیل «کمربند را رها کن، جاده را زیر فشار قرار بده» دید. جاده در واقع مسیر دریایی است. آمریکا قصد دارد با استفاده از نهاد‌های امنیتی کواد و اخیرا کواد پلاس-نهاد امنیتی سیاسی و نظامی برگرفته از اتحاد آمریکا، هند، ژاپن و استرالیا-چین را هم در اقیانوس آرام و هم در اقیانوس هند مهار کند.

ولی در مسیر کمربند زمینی، آمریکا واقعا توان یا اراده آن را ندارد تا به چین فشار وارد کند. یکی از مهم‌ترین عواملی که باعث شد از افغانستان بیرون بیایند، همین عدم توان و اراده لازم برای فشار بر مسیر زمینی راه ابریشم نوین چین است.

دلیل مهم‌تر، اما ریشه‌ای برخاسته از درون جامعه آمریکا دارد که بر نخبگان تصمیم‌گیر آمریکایی تاثیری بسزا دارد. در میان نخبگان آمریکا دو گروه داریم: برتری‌طلبان (Primacists) و خویشتنداران (Restrainers). گروه نخست، قائل به دخالت نظامی بیشینه آمریکا برای حفظ نظم بین‌المللی لیبرال، کنترل سرمایه و تفوق نظامی آمریکا هستند ودست‌کم چهار فرض را در سیاست خارجی آمریکا می‌بینند.

اول، برتری‌طلبان معتقدند که فناوری مزایای جغرافیایی سنتی آمریکا را نادیده گرفته است. این مزایا شامل داشتن همسایگان دوست و ضعیف در شمال و جنوب آمریکا و مهم‌تر از همه اقیانوس‌های پهناور در شرق و غرب کشور هستند.

با این حال، جهان در معرض تهدید‌های متفاوت و فوری قرار دارد و هر مشکلی در هر کجا می‌تواند آمریکا را در آینده با استفاده از تکنولوژی تهدید کند. بنابراین، سیاست امنیت ملی ایالات‌متحده در اولویت قرار دارد تا از برآمدن خطرات پیش از آغاز آن‌ها جلوگیری کند.

در صورت عدم موفقیت نیز ارتش ایالات‌متحده آماده است که با کاربرد زور برهنه و جنگ این تهدیدات را از میان بردارد. دوم، ایالات‌متحده باید بار دفاع از متحدان در سراسر جهان را بر عهده بگیرد. این امر مستلزم اتحاد‌های پرهزینه، ولی سودمند به زعم برتری طلبان است.

سومین فرض، عملکرد مناسب سیستم اقتصادی جهانی مستلزم وجود یک دولت مسلط واحد برای اجرای قوانین و قواعد است. از آنجا که سلامت اقتصاد ایالات‌متحده به اقتصاد جهانی سالم بستگی دارد، امنیت اقتصادی آمریکا نیازمند حفظ برتری آمریکاست. چهارم و سرانجام، نیروی نظامی راه‌حل طیف وسیعی از مشکلات سیاست خارجی است.

از ۱۹۹۰ ایالات‌متحده از ارتش خود برای سرنگونی دولت‌ها، تحمیل زوری دموکراسی، یافتن و کشتن اعضای گروه‌های تروریستی استفاده کرده است. نتیجه این نگرش، تعریف گسترده‌ای از منافع ملی آمریکا است که رفتار‌های پرخاشگرانه را تشویق می‌کند و هزینه‌های بالایی را بدون افزودن به امنیت ملی آمریکا ایجاد می‌کند.

واکنش آمریکا به ۱۱ سپتامبر تا به امروز بین ۴ تا ۶ تریلیون دلار برای ایالات‌متحده هزینه داشته است زیرا «جنگ علیه تروریسم» از افغانستان به عراق به سومالی، سوریه، لیبی، یمن و پاکستان گسترش یافته است. هزاران نفر در جنگ‌های عراق و افغانستان کشته و ده‌ها هزار نفر زخمی شده‌اند. نزدیک به یک میلیون جانباز برای درخواست معلولیت این دو جنگ ثبت‌نام کرده‌اند. مهم‌تر اینکه، این نگرش به درهم ریختگی درونی و ضعف زیرساخت‌ها، خیزش بی‌دردسر چین و احیای سریع روسیه، و گسترش پایان ناپذیر گروه‌های تروریستی انجامیده است.

دیدگاه خویشتنداران چگونه است؟

در مقابل، خویشتنداران معتقدند آمریکا نباید برای حفظ نظم بین‌المللی لیبرال دخالت بیش از حد در جهان داشته باشد. این نگرش بر پایه چهار پیش فرض استوار است.

نخست اینکه، ایالات‌متحده از یک محیط امنیتی اساسا مطلوبی برخوردار است وتاکید بر نبود امنیت جغرافیایی به واسطه دسترسی رقبای آمریکا به تکنولوژی پیشرفته عمدتا اغراق آمیز است. در واقع، فناوری دو اقیانوس پهناور را تبخیر نکرده است ودشمنان نمی‌توانند به ایالات‌متحده با بزرگ‌ترین ارتش حمله کرده و آن را اشغال کنند.

دوم، به دلیل موقعیت جغرافیایی مطلوب و مزایای دیگر، آمریکا نیازی به حفظ توازن قدرت منطقه‌ای برای اطمینان از امنیت خود ندارد. در واقع، تعهدات برای اطمینان بخشیدن به متحدان خود چالش‌های مهمی را برای آمریکا ایجاد می‌کند. پس بهتر است که متحدان آمریکا خود مسوولیت دفاع از خود را داشته باشند.

سوم، خویشتنداران بر اهمیت مشارکت جهانی از طریق گسترش تجارت تاکید می‌کنند، اما ادعای برتری طلبان را رد می‌کنند که چنین تعاملات اقتصادی را تنها می‌توان زیر چتر امنیتی آمریکا ایجاد کرد. چهارم و سرانجام، خویشتن داران اعتماد بر کارآیی کاربرد نیروی نظامی را برای حل مسائل امنیتی در جهان به چالش می‌کشند.

گسترش دموکراسی، ملت‌سازی و مبارزه با تروریسم همه از توانایی‌های حتی ارتش آمریکا خارج است. در عوض، مداخله نظامی می‌تواند با ایجاد هرج و مرج و بی‌ثباتی، ایجاد دشمنان نوین و افزایش کینه در میان دیگر مردمان جهان اوضاع را بدتر کند. یک نکته لازم است بگویم و آن اینکه، خویشتنداران به هیچ‌وجه انزواگرا نیستند.

نگاه انزواگرایی آمریکایی، مداخله گرایی و به طور خاص مداخله نظامی در درگیری‌های خارجی را رد می‌کند نه هژمونی جهانی آمریکا را. به بیان دیگر، هر دو گروه خواهان حفظ هژمونی آمریکا بر جهان هستند. به یاد داشته باشیم که مفهوم «هژمونی» از نظر آمریکا چیزی شبیه «امپریالیسم خیرخواه و پیشرو با اخلاق خوب» است.

مساله مهم اینکه، گروه خویشتنداران در حال حاضر تفوق دارند و این تفوق هم در دموکرات‌ها و هم در جمهوری‌خواهان و هم در جامعه آمریکایی شکل گرفته است. به همین دلیل است که هرچند بایدن با عجله و فضاحت از افغانستان خارج می‌شود، اما بیش از ۶۰ درصد آمریکایی‌ها موافقت و حمایت خود را اعلام کردند. این نشان‌دهنده آن است که هم عناصر بیرونی و هم عناصر درونی باعث شدند تا بایدن تصمیمی که در نگاه آمریکایی‌ها درست است را بگیرد. البته خروج آمریکا از افغانستان در دوران ترامپ آغاز شد.

آنچه امروز شاهدش هستیم محصول بذری است که پمپئو در قطر کاشت و طالبان را به رسمیت شناختند. مهم‌تر اینکه، بر پایه واپسین نظرسنجی‌ها، اکثریت تام مردم آمریکا اولویت‌های سیاست خارجی را در مسائلی غیر از «گسترش دموکراسی» «تجارت» و «حقوق بشر» برشمردند؛ سه عنصری که شاکله نظم بین‌الملل لیبرال هستند.

این نشان‌دهنده آن است که ما در زمان‌هایی به سر می‌بریم که رهبران آمریکا خواهان پایان دادن به «جنگ‌های بی‌پایان» هستند. این نگاه به باز تعریف مسوولیت‌های بین‌المللی آمریکا و ظرفیت آن برای رهبری جهانی و مهم‌تر از همه، به ظهور «ابرقدرت یاغی» (Rogue Superpower) می‌انجامد. ابرقدرتی که نظم بین‌المللی شکل‌گرفته توسط خود را به چالش می‌کشد.

این به این معنی است که دو جامعه ملی و بین‌المللی آمریکا و به تبع آنها، دو حزب جمهوری‌خواه و دموکرات، اگر بر سر هر چیزی با هم مشکل و نزاع داشته باشند، بر سر دو امر «پایان مداخلات نظامی بی‌پایان» و «مهار چین» توافق نظر کامل دارند؛ وضعیتی که برسازنده استراتژی دو ستونی آمریکا در دهه‌های پیش رو خواهد بود. با این نگاه است که می‌توان خروج آمریکا از افغانستان را تحلیل کرد.

چرا چین و روسیه از طالبان حمایت کردند؟

برای چین مهم‌ترین نکته نخست امنیت ملی درونی کشور به ویژه در سین کیانگ و دوم، کمربند زمینی راه ابریشم نوین است. به یاد داشته باشیم که خطر اویغور‌ها برای یکپارچگی سرزمین چین ریشه در تصمیم مائو برای مقابله با شوروی در افغانستان دارد! با تشدید تنش با مسکو در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ برای رهبری بلوک شرق، پکن کوشید تا با تسلیح مسلمانان اویغور و گسیل آنان برای پیوستن به مجاهدان افغان، ارتش سرخ را در افغانستان زمینگیر کند.

بعد از اتمام جنگ افغانستان همین افراد به القاعده پیوستند و با طالبان در دوران حکومت اول همکاری داشتند. در واقع، تصمیم مائو همراه شد با پیامد ناخواسته رادیکال شدن اویغور‌ها و نظامی‌گری میان قشری از جوانان اویغور که بعد‌ها شاکله جنبش اسلامی ترکستان شرقی (ETIM) را بنیان‌گذاری کردند. از سوی دیگر، برآمدن یک حکومت رادیکال اسلام‌گرای سنی می‌تواند به بی‌ثباتی در آسیای میانه، نقطه ثقل کمربند زمینی راه ابریشم نوین، انجامد.

چین همچنین از تاثیر الهام‌بخش موفقیت طالبان بر گروه‌های جدایی‌خواه بلوچ در پاکستان در هراس است. به همین دلیل، برای جلوگیری از به هم ریختن پروژه‌های کلانش در آسیای میانه کوشیده تا خطر طالبان را با وعده کمک به توسعه زیرساختی این کشور و گسترش تجارت با آن مهار سازد.

دقت داشته باشیم که افغانستان دارای یکی از بزرگ‌ترین منابع معدنی دست نخورده در جهان به ارزش یک هزار میلیارد دلار است. لیتیوم افغانستان ارزشی برابر با نفت عربستان دارد. معادن آهن حاجی کگ و حاجی علم افغانستان بزرگ‌ترین معادن آهن آسیا با خلوص متوسط ۶۲ درصد است. اورانیوم کشف شده در قندهار و هرات در جهان بی‌نظیر است. ذخایر مس در معدن عینکدر نزدیکی لوگر با بزرگ‌ترین ذخیره مس شیلی برابری می‌کند و ۱۱ میلیون تن ذخیره با عیار ۱۰ درصد برآورد شده که با یک شرکت چینی قرارداد بسته است.

زمرد افغانستان از زمرد کلمبیا و الماس افغانستان از الماس آفریقا هم باکیفیت‌تر هستند. سرب فرنجل غور نبد، معادن سرب و روی بی‌بی‌گوهر قندهار با ذخیره ۶۹ هزار تن برآورد شده است. معادن طلای افغانستان در سه منطقه بدخشان، قندهار و غزنی شناسایی شده‌اند که بیش ۳ ppm طلا دارند. افغانستان همچنین از منابع دست‌نخورده هیدروکربنی برخوردار است.

ارزش گاز دست‌نخورده افغانستان یک تریلیون دلار برآورد می‌شود. بیشتر این منابع در حوزه شمالی، از هرات در همسایگی ایران تا قسمت شمال شرق تا طالقان هستند. در حوزه جنوب و جنوب‌شرق در منطقه سیستان و هلمند در نزدیکی مرز‌های ایران نیز منابع هیدروکربنی است.

در حوزه شمالی معادن اصلی زغال‌سنگ افغانستان از منطقه پلخمری به سوی غوربند، بامیان، سمنگان و تا نزدیکی هرات ادامه دارد. کانی‌ها و سنگ‌های قیمتی افغانستان شامل زمرد پنجشیر، یاقوت جگدلک، لاجورد سرسنگ و لعل بدخشان نیز در این حوزه قرار دارند. همه این منابع برای بهره‌وری نیازمند سرمایه‌گذاری است که چین می‌تواند این مهم را به انجام رساند. از سوی دیگر، دالان واخان به عنوان معبر استراتژیک میان افغانستان و چین می‌تواند به ارتقای ارتباطات حمل‌ونقل بینجامد.

مسکو نیز رویه چین را در پیش گرفت؛ هر چند با تاکید بر سویه‌های نظامی و امنیتی. روسیه به این دلیل که افغانستان در کنار ایران تشکیل دهنده ریملند مرکزی است همواره چشم به سوی آن دوخته است. در این میان، برآمدن طالبان می‌تواند به سرایت فعالیت گروه‌های افراط گرا و همچنین رانده شدن پناهندگان افغان به خارج از مرز‌های افغانستان به ویژه در آسیای میانه که بخشی از خارج نزدیک (Near Abroad) روسیه نیز هست دامن زند.

گذشته از این، روسیه بر پایه سیاست «اوراسیاگرایی نوین» خود به دنبال قطع نفوذ کشور‌های غربی در جناح جنوبی هارتلند-گستره‌ای پهناور از سوریه، قفقاز و ایران تا افغانستان، آسیای میانه و چین-است. اما از سوی دیگر، خلأ حضور آمریکا در افغانستان و سوریه می‌تواند به صدور گروه‌های افراطی در آسیای میانه و قفقاز شمالی بینجامد. به همین دلیل، مسکو کوشید تا تنش برآمده در افغانستان را کنترل کند.

همچنین، با وجود همپوشانی روزافزون مسکو و پکن در آسیای میانه، روسیه همواره به دنبال نشان دادن این امر به پکن است که این مسکو است که حرف آخر را در آسیای میانه، به ویژه در حوزه سیاسی و نظامی، می‌زند. پس کنترل بی‌ثباتی افغانستان ابزاری خواهد بود برای نمایش اراده و توان مسکو در نمایش قدرت خود در آسیای میانه.

از سوی دیگر، هم روسیه و هم چین بر آن بودند که یکی دیگر از دلایل خروج آمریکا از افغانستان این باشد که خروج آمریکا از افغانستان باعث برآمدن خلأ ژئوپلیتیکی ویرانگر برای تحت تاثیر قرار گرفتن سه رقیب منطقه‌ای و بین‌المللی آمریکا می‌شود: نخست چین که با قدرت‌گیری مجدد طالبان پروژه‌های راه ابریشم چین با مشکل مواجه شوند و این مشکل تبدیل به بی‌ثباتی در منطقه و مهم‌تر از آن در سین‌کیانگ و اویغور‌ها شود.

همچنین آسیای مرکزی نیز با گسترش سلفی‌گری دستخوش حوادث ناگواری خواهد شد و نفوذ تاریخی روسیه را در هم بریزد؛ و دست آخر اینکه، همچنین طالبان می‌تواند در مرز‌های شرقی ایران مشکل زا باشد. اما هم روسیه و هم چین و سپس ایران متوجه این مساله شدند یا حداقل این برداشت را از تصمیم آمریکا داشتند و به همین دلیل تلاش کردند تا نه تنها از دخالت علیه طالبان خودداری کنند بلکه حتی به نوعی استقبال هم کردند.

نگاه کشور‌های منطقه به طالبان را به صورت خلاصه چگونه ارزیابی می‌کنید؟

نکته آنکه گذشته از این دو قدرت بین‌المللی، قدرت‌های منطقه‌ای مانند ترکیه، عربستان و پاکستان هر سه به طالبان خوش‌آمد گفتند. قطر که حامی گروه طالبان بوده و ترکیه نیز در ادامه تفکرات نوعثمانی‌گری خود و البته تلاش برای نمایش خود به عنوان بازیگر سودمند برای آمریکا و اروپا خواهان کاهش تنش با آنهاست.

اما مهم‌ترین قدرتی که بازنده این اتفاق بود، هند است چرا که هند روی یک افغانستان آزاد و غرب‌گرا حساب باز کرده بود که می‌توانست برای پاکستان مشکل ایجاد کند. برای هند، افغانستان مهم‌ترین هدف بال غربی کلان استراتژی مائوسام، یعنی جاده کتان بود که قرار بود بندر مومبای را به چابهار و از آنجا و از طریق مرز زرنج به دلآرام و از طریق خواف به هرات وصل کند. برآمدن طالبان، اما این جاده را تضعیف کرده و تنها راه چابهار به ترکمنستان و آسیای مرکزی است که از جاده کتان می‌ماند.

به همین دلیل است که تعین و قوام مائوسام تنها متکی به جاده کتان و جاده کالادان نخواهد بود و در عوض با راه‌اندازی دالان پیشنهادی نوین عرب-مدیترانه (Arab-Med) همراه خواهد شد که بندر مومبای را به دبی و سپس از طریق عربستان به بندر حیفا و از آنجا به یونان و اروپا متصل می‌کند.

اما چه شد که ایران سیاست صبر و انتظار را در پیش گرفت؟

باید بپذیریم که نهاد‌هایی در ایران طی سال‌های اخیر مراقب بودند که داعش در افغانستان ظهور پیدا نکند. نباید فراموش کنیم که داعش در سوریه، لبنان و حتی در یمن و سومالی با درجات متفاوتی از قدرت ظاهر شد. نکته مهم این بود که قدرت‌گیری داعش در کشور‌هایی شکل گرفت که دارای دولت‌های شکست‌خورده بودند و افغانستان هم یک دولت شکست‌خورده به حساب می‌آمد و داعش می‌توانست در آنجا دخالت داشته باشد.

برآمدن داعش در افغانستان و احیای محتمل آن در عراق و سوریه به محاصره‌شدگی ایران می‌انجامید. در چنین شرایطی طالبان به عنوان نیرویی که می‌توانست داعش را هم با نظامی‌گری و هم به لحاظ حمایت اجتماعی از بین ببرد، به صورت ضمنی مورد حمایت قرار گرفت. پس آن چیزی که باعث شد ایران امروزه سیاست «منتظر باش و ببین» را در پیش بگیرد این بود که اولا برخی در ایران طالبان را نیرویی می‌بینند که می‌تواند جلوی برآمدن داعش یا القاعده را در افغانستان بگیرد.

دوم اینکه، ایران نیز مانند مسکو و پکن این برداشت را دارد که خروج آمریکا از افغانستان ممکن است تصمیمی عامدانه برای ایجاد یک خلأ ژئوپلیتیک باشد که می‌تواند بی‌ثباتی را در منطقه و مرز‌های شرقی ایران ایجاد کند. سومین عامل این است که ما در مرز‌های شرقی و به ویژه در آسیای مرکزی و مناطق همجوار آن یک همگرایی (درست یا نادرست) با پکن و مسکو داریم؛ بنابراین زمانی که دیدیم مسکو و پکن این شیوه را در پیش گرفتند ایران هم از این روش پیروی کرد.

عامل چهارم این است که ایران زمانی که واکنش‌های کشور‌های منطقه را نیز دید متوجه شد که در حقیقت اگر بخواهد در برابر طالبان موضع سختی بگیرد تبدیل به یگانه کشوری می‌شود که این کار را انجام داده و این یعنی رفتن ایران در منجلاب باتلاق افغانستان و کشور‌های منطقه و حتی کشور‌های غربی و روسیه و چین می‌توانند در این زمینه برای ایران مشکل ایجاد کنند؛ بنابراین ایران موضعی بسیار محتاطانه را در این خصوص اتخاذ کرد.

همه این عوامل باعث شده که سیاست ایران در زمینه افغانستان در انتظار منفعلانه گیر کند. اما باید توجه کنیم که برآمدن طالبان در افغانستان در کوتاه‌مدت یکسری فرصت برای کشور ایجاد می‌کند، ولی در عین حال ممکن است خطرات مهمی به ویژه در میان‌مدت و درازمدت هم داشته باشد. همان‌گونه که اشاره کردم، فرصت‌های ایجاد شده می‌تواند مواردی مانند شکل نگرفتن داعش و دور شدن خطر نظامی آمریکا از مرز‌های شرقی ایران باشد.

باید این نکته را هم در نظر گرفت که خروج سراسیمه و شتاب‌زده آمریکا از افغانستان می‌تواند در عراق و کشور‌های دیگر سرریز داشته باشد و این یعنی پیروزی ژئوپلیتیک ایران برای خارج کردن آمریکا از منطقه و نشان دادن ضعف بیش از پیش آمریکا برای ابتکار عمل در منطقه غرب آسیا. از سوی دیگر روی کار آمدن یک حکومت یکپارچه در افغانستان شاید بتواند برخی از مشکلات اجتماعی نظیر مهاجرت آوارگان به ایران و قاچاق مواد مخدر را کم کند.

اما ما باید بدانیم این‌ها فرصت‌هایی هستند که در کوتاه‌مدت قابل دستیابی‌اند. می‌توان این پیش‌بینی را داشت که در میان‌مدت و به ویژه در دراز‌مدت با افغانستان یکدست طالبان به مشکل برخواهیم خورد و خطراتی متوجه ما خواهد شد. این خطرات می‌تواند شامل شکل‌گیری یک حکومت وهابی یکدست در شرق، ایجاد خطر محاصره ایران در شرق و غرب، نفوذ رقبای منطقه‌ای ایران مانند ترکیه، عربستان و قطر در افغانستان و از میان رفتن نفوذ تاریخی ایران در این کشور باشد.

طالبان چه از جنبه‌های تاریخی و قومی مذهبی و چه به لحاظ ایدئولوژیک با ایران دشمنی ذاتی دارد و این می‌تواند مشکلاتی را برای ایران ایجاد کند. نکته مهم دیگری که کمتر مورد اشاره قرار گرفته این است که غرب از روزی که آمریکا تصمیم به خروج از افغانستان گرفته تلاش می‌کند تا طالبان را هم‌پیمان ایران و روسیه و چین نشان دهد.

یعنی با وجود اینکه تهران با طالبان مشکلی دیرین دارد، اما رسانه‌های غرب و حتی عربی همگی به دنبال القای این مساله هستند که بین طالبان و این سه کشور اتحادی شکل گرفته است. این در حالی است که پاکستان، قطر، ترکیه، عربستان و امارات کشور‌هایی هستند که با طالبان همکاری دارند. این مساله موجب شدت گرفتن گفتمان ایران‌هراسی در جهان در میانه گفتگو‌های برجام خواهد بود.

همچنین باید توجه داشت که برای نخستین‌بار در میان افکار عمومی در ایران، نوعی یکدستی در بین منتقدان و موافقان سیاست‌های داخلی و خارجی ایران شکل گرفته که انتظار دارند ایران در برابر طالبان بایستد یا دست‌کم این همه به طالبان نزدیک نشود. اما از سوی دیگر ما شاهد هستیم که صدا و سیما پیام اصلی حکومت را به نمایش می‌گذارد که باید با طالبان بسازیم و همراه شویم که این مساله به شکاف میان افکار عمومی و سیاست‌های رسمی دامن خواهد زد.

به یاد داشته باشیم که افغانستان یکپارچه و یکدست زیر دست طالبان باعث می‌شود که این کشور جاه‌طلبی منطقه‌ای خودش را ایجاد کند، درست است که به لحاظ تاریخی، افغانستان و پاکستان با یکدیگر مشکل دارند و اگر خاطرتان باشد در زمان ملاعمر، خط مرزی دیورند را قبول نکردند، زیرا افغانستان معتقد است ایالت پشتون- خیبرخواه و حتی بلوچستان پاکستان متعلق به افغانستان است، ولی به دلیل روابط نزدیک میان طالبان به‌ویژه شاخه شورای کویته آن با سازمان اطلاعات پاکستان بین پاکستان و افغانستان تنش عمیقی شکل نگرفته و نخواهد گرفت.

اما این طالبان مطمئن باشید علیه ایران موضع خواهد گرفت، زیرا مخالفت با ایران از سوی هر کشوری، برای جامعه بین‌الملل به رهبری آمریکا مورد پاداش قرار می‌گیرد. به بیان دیگر، تصورپذیر خواهد بود که کابل زیر سلطه طالبان برای کاهش فشار غرب بر آن، حاضر شود علیه ایران تنش بیافریند. در نتیجه جاه‌طلبی منطقه‌ای طالبان به معنای مشکل آفرینی برای ایران خواهد بود.

با توجه به این نکات، رویکرد ایران در قبال این موضوع چه باید باشد؟

پیش از اتخاذ این استراتژی‌ها باید در نظر داشته باشیم که چرا افغانستان برای ما مهم است. من در کتاب خود (The Shah of Iran, the Iraqi Kurds) نظریه دو هلال و هارتلند ایران را مطرح و اشاره کرده‌ام که «هارتلند» ایران نمایانگر سرزمینی بنیان‌های جهان ایرانی است. در هسته تمدن کهن و دیرپای ایرانی خاطرات و ارزش‌های مشترکی هستند که کارکردِ برساختنِ یگانگی و برپایی وحدت در میان کثرت ایرانیان را دارند.

نماد‌های برسازنده دولت-تمدن ایرانی را می‌توان در دو نماد «نوروز» و «عاشورا» جست. اگر نماد نخست شادی مشترک را به همراه دارد، نماد دوم به درد و غم مشترک اشاره می‌کند. این همه نشان‌دهنده این است که مرز‌های تمدن إیرانی را باید در گستره‌ای بس وسیع‌تر از مرز‌های امروزین ایران دید: آنجا که مردمانش نوروز را پاس می‌دارند یا عاشورا را حرمت می‌گذارند. هم از این رو، جغرافیای نوروز و عاشورا هارتلند ایران را می‌آفرینند.

به بیان دیگر، هارتلند بر هلال‌های دوگانه همنهشت (مطابق) است: هلال عاشورا و هلال نوروز. اگر هلال عاشورا از ایران تا به عراق، سوریه و لبنان گسترانده شده است، هلال نوروز از کردستان عراق و ایران تا به افغانستان و سپس تاجیکستان را دربرمی‌گیرد. در واقع، هارتلند ایران- هلال‌های دوگانه- محدوده‌ای ژئوکالچرال است که از شامات و دریای مدیترانه تا ختن و فرارود را در برمی‌گیرد.

این گستره که محور دگرگونی‌های عمده ژئوپلیتیک با ابعاد تاریخی در خاورمیانه بزرگ نیز است بستری استراتژیک را برای ایران در میان‌رودان و شامات و همچنین در فرارود و آسیای میانه فراهم کرده است. کوتاه اینکه، هارتلند ایران به حوزه‌های «طبیعی نفوذ» (Sphere of Influence) اشاره دارد.

نکته مهم این است که ایران مدرن نتوانسته است توازن هویتی را میان این دو هلال حفظ کند. ایران در سال‌های پس از انقلاب عمدتا روی یک بال یعنی روی هلال عاشورا سرمایه‌گذاری کرده، همان‌گونه که پیش از انقلاب خیلی به هلال نوروز اهمیت می‌دادیم و با کرد‌های عراق نزدیک بودیم همه این‌ها برمی‌گردد به اینکه هر دو خوانش ناقص و ناتمام بوده است چه زمان پیش از انقلاب و چه زمان پس از انقلاب. به همین دلیل، مساله افغانستان با بی‌توجهی روبه‌رو شده است. تصور کنید اگر در عراق و سوریه چنین پیشامدی رخ می‌داد چه می‌شد.

پیامد پایانی بی‌توجهی به افغانستان به عنوان نقطه ثقل هلال نوروز ایران می‌تواند به «خفگی ژئوپلیتیک» (Geopolitical Suffocation) ایران بینجامد. خفگی ژئوپلیتیک به وضعیتی گفته می‌شود که ایران نفوذ خود را در دو هلال هارتلندی عاشورا و نوروز از دست دهد؛ امری که به سرعت به شکنندگی امنیت ملی و از دست‌رفتن یکپارچگی سرزمینی می‌انجامد. به بیان دیگر، فقدان اراده و توان برای ایجاد و حفظ نفوذ در این دو هلال جهت مهار رقبا و دشمنان منطقه‌ای و بین‌المللی به سرریزی خطر علیه امنیت ملی ایران می‌انجامد.

وضعیت خفگی ژئوپلیتیک امری محتمل یا صرفا نظری نیست، بلکه امری دیرین و تاریخی است که آن را می‌توان در دوران اخیر در ایران قجر دید؛ آن گاه که تهران اراده و توان حفظ نفوذ خود در هارتلند ایران را نداشته و هم از این رو، در کنار دیگر عوامل، به درهم‌شکستن امنیت ملی و از دست دادن بخشی گسترده از سرزمین‌های جهان ایرانی انجامید.

نکته بعدی اینکه، هلال نوروز ایران در افغانستان بر دو مثلث استوار است: «مثلث مرزی» شامل هرات، زرنج و فراه و «مثلث در عمق» شامل بامیان، مزارشریف و پنجشیر است. نکته مهم این است که ایران همه این دو مثلث را از دست داده و تنها راس مثلث در عمق باقی مانده است که پنجشیر است.

با عطف به نکاتی که اشاره کردم، ایران باید یک استراتژی پیچیده و در عین حال یکدست و منسجم را اتخاذ کند. بنیان این استراتژی بر درپیش گرفتن یک نقش سه‌وجهی در قبال افغانستان تحت حکمرانی طالبان استوار است، این سه نقش مجزا و در عین حال در هم تنیده شامل «موازنه‌گری» (Balancer)، «میانجی‌گر» (Mediator) و «رام‌کنندگی» (Moderator) است.

نخست، ایران نباید اجازه بدهد که قساوت‌ها، خشونت‌ها و تندروی‌های افراطی طالبان مانند دوره اول حکومتش علیه مردم افغانستان، به ویژه شیعیان و پارسی‌زبانان تکرار شود. دوم، باید میان طالبان و دیگر گروه‌های بالقوه و بالفعل مخالف، به ویژه مقاومت پنجشیر، موازنه‌ای پایدار ایجاد و آن را حفظ کرد. سوم، آنکه ایران باید بتواند میان طالبان و دیگر گروه‌ها میانجی‌گری کند.

با تکیه بر این نقش، استراتژی ایران در برابر طالبان باید همراه باشد با سیاست «چماق و هویج». برای درپیش گرفتن این استراتژی باید بسته پاداش و فشار همزمان مطرح کرد. از یک سو، باید این امر را پذیرفت که طالبان مهم‌ترین نیرویی است که توان زمینگیر کردن داعش در افغانستان را دارد و برای این مهم می‌توان با آن همکاری کرد. همچنین می‌توان با تاکید بر همکاری در زیرساخت‌های افغانستان که می‌تواند بازدهی برای اقتصاد ایران داشته باشد، به ویژه تکمیل راه آهن خواف-هرات و گسترش آن تا مزارشریف و تاجیکستان و چین طالبان را به همکاری بیشتر سوق داد.

ایران می‌تواند دسترسی طالبان به بندر چابهار را تسهیل کند و همچنین در مبارزه با کشت تریاک و خشخاش کابل را یاری رساند. ذکر این نکته ضروری است که ایران حدودا سه میلیارد دلار به صورت سالانه، تجارت با افغانستان داشته و یکی از منابع عمده دلار که در بازار ایران تاثیر داشت بازار هرات است.

یکی از دلایل نوسانات نرخ دلار در این یکی، دو هفته اخیر تاثیر‌پذیری از حوادث افغانستان بود. به همین دلیل ما باید با طالبان به ویژه در حوزه امنیتی و اقتصادی همکاری داشته باشیم چرا که بدون این همکاری‌ها امکان شکل دادن نقش متوازن‌کننده، میانجی‌گرانه و رام‌کننده را نخواهیم داشت. از سوی دیگر، من برآنم که درپیش گرفتن این سیاست باید نهایتا بر پایه حفظ و احیای این دو مثلث بنا شود تا مقوم «هلال نوروز» باشد. برای این کار ایران باید مواظب باشد که همواره خاری در پهلوی طالبان حفظ کند.

اهرم فشار بر طالبان باید حفظ فرزند برومند احمد شاه مسعود فقید، قهرمان ملی افغانستان، باشد. به بیان دیگر، حذف احمد مسعود جوان باید به عنوان خط قرمز ایران شناخته شود. این مساله باعث می‌شود که اهرم فشار بر طالبان را حفظ کنیم و جلوی جاه‌طلبی آتی منطقه‌ای آن را بگیریم. همچنین از سرشاخ شدن سیاست تهران با افکار عمومی ایران دوری گزیند و رفته رفته مثلث در عمق، از سه راس پنجشیر، بامیان و مزار شکل بگیرد.

گذشته از این، توصیه می‌کنم جبهه دیگری را در میان‌مدت، با رهبری اسماعیل خان در هرات شکل دهیم تا بتوانیم مثلث مرزی (هرات، فراه و زرنج) را تشکیل دهیم. در واقع ایران با حمایت از احمد مسعود و سپس اسماعیل خان می‌تواند به هدف احیای مثلث در عمق و مثلث مرزی رسیده و نیرویی تعدیل‌گر پایدار را نیز در برابر طالبان ایجاد کند؛ لذا تاکید بر نقش سه‌جانبه دارم.

در پیش گرفتن این استراتژی پیچیده و در عین حال منسجم، یک کلاس درس برای سیاستگذاران ایرانی خواهد بود. نخست آنکه ما باید نگاه سیاه و سفید را کنار بگذاریم؛ به این معنا که می‌توانیم در عین حال که می‌دانیم یک کشور یا گروه دشمن‌مان است، اما با او کار کنیم.

در ادبیات نوین روابط بین‌الملل اصطلاحی شکل گرفته به نام frenemy که ترکیبی از friend enemy است. پذیرش این نگاه یعنی درپیش گرفتن سیاست همکاری در عین رقابت که اصطلاحا به آن Coopetition می‌گویند؛ ترکیبی از همکاری (Cooperation) و رقابت (Competition). می‌دانیم که طالبان در یکسری حوزه‌ها دشمن ماست، اما در برخی حوزه‌ها امکان همکاری با او را داریم. صد البته که بر پایه این نگاه می‌توان با کشور‌های دیگر در عین رقابت، همکاری نیز داشت.

دوم و مهم‌تر اینکه، من بار‌ها اشاره کرده‌ام که نقطه تمرکز سیاست خارجه ایران در یک دهه آینده بیش از آنکه در مرز‌های غربی و جنوبی ایران باشد، در مرز‌های شمالی و شرقی خواهد بود. دو بحران قره باغ و افغانستان، موید نظر بنده بوده است. این روند هم به دلیل تقویت روزافزون راه ابریشم نوین و هم به دلیل وجود کشور‌های ورشکسته و هم به دلیل تنش‌های دیرپایی مانند قره باغ همگی باعث شده که شمال و شرق ایران در کانون سیاست خارجی ایران از اهمیتی دوچندان برخوردار شوند. پس سیاستگذاران ایران باید این چرخش مهم در سیاست خارجی را بپذیرند؛ امید است که استراتژیست‌های ایرانی به این نکات توجه کنند.

اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # الجولانی # فیلترینگ
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
سرمربی بعدی تیم پرسپولیس چه کسی باشد؟