جرم «حمید جبلی» چه بود؟!

جرم حمید جبلی این بود که ده روز دیر به دنیا آمده بود و حالا باید یک سال دیگر صبر می‌کرد تا او را به مدرسه راه بدهند.
کد خبر: ۱۰۷۹۶۰۰
|
۱۰ مهر ۱۴۰۰ - ۱۰:۲۴ 02 October 2021
|
25964 بازدید
|
۸

به گزارش «تابناک» به نقل از ایسنا، امروز، دهم مهر ماه سالروز تولد حمید جبلی است. همان هنرمندی که تبریک تولد و این جور گپ و گفت‌ها را دوست ندارد. ما هم به این عقیده‌اش احترام می‌گذاریم و در سالروز تولدش، یکی از داستان‌های کتاب خاطرات او را به علاقه‌مندان این هنرمند تقدیم می‌کنیم.

داستان «اسم‌نویسی» اولین داستان از جلد دوم کتاب خاطرات حمید جبلی است که در کتابی با عنوان «پسر بچه شصت ساله» از سوی نشر «پریان» منتشر شده و بازنشر آن بی‌مناسبت با فصل آغاز به کار مدارس هم نیست.

این خاطره شیرین را با یکدیگر می‌خوانیم:

«هر روز نیمه خوب بودم که پدرم کت و شلوار می‌پوشید و به جلوی موهایش روغن می‌زد . کراواتش را جلوی آینه درست می‌کرد، به کفش‌هایش دستمال می‌کشید و از خانه بیرون می‌رفت. یک روز قرار شد اسم مرا در مدرسه بنویسند. من مثل پدر کت و شلوار پوشیدم، کراوات کِشی خودم را زدم و گفتم از ادکلنش به من هم بزند. موهایم را آب و شانه کردم . بعد به جای مغازه به مدرسه اقدسیه رفتیم .

از کوچه باغ سید رد شدیم. شناسنامه من دست پدر بود.میدان عشرت‌آباد را رد کردیم . چقدر دور بود. پدرم با علی یخی دکه‌دار سلام و علیک کرد و به من گفت: «این پیرمرد وقتی من هم مدرسه می‌رفتم، اینجا بود.» روی دیوار چوبی‌اش یک عکس بزرگ سِوِن‌آپ بود، خیلی سبز ولی رنگ و رو رفته و نم‌کشیده. او قره قوروت داشت و فوتینا و آلاسکا.

بعد یک سفال‌فروشی بود که دو برادر پیر روی گلدان‌ها را رنگ می‌زدند و مغازه‌های دیگر هم بماند.

بالاخره در خیابان خواجه‌نصیر رو به روی خیابان گرگان به دیوار آجری عظیمی رسیدیم ؛ مثل یک قلعه، مثل دیوار زندان قصر. پدرم اداره مخابرات را که رو به روی آن بود، به من نشان داد و گفت:«به به، چه ساعت قشنگی!» بالای در مدرسه تابلوی سیاهی بود از یک مجمعه هم بزرگ‌تر با نقش شیر و خورشید که روی آن نوشته بود: توانا بود هر که دانا بود.

وارد حیاطی شدیم که دور تا دورش کلاس بود. سکوت. حتی یک بچه هم در حیاط نبود. فراش جلو در آمد ؛ ترکه خیس آلبالو را در دستش تکان می‌داد. پرسید: «چه کار دارید؟»

پدرم مهربانانه گفت: «ما فامیل آقای کاویانی هستیم.»

با همان ترکه ما را به بالای پله‌ها راهنمایی کرد. پدرم گفت: «این جا شاه‌نشین دوره قاجار بوده و الان دفتر است.» از پله‌ها بالا رفتیم. فراش همچنان مثل سامورایی‌ها چوبش را در هوا تکان می‌داد تا صدا دربیاورد.

از دو ردیف پله که به یک ایوان خیلی کوچک می‌رسید، بالا رفتیم. وارد سالنی شدیم که بوی نا می‌داد و یک میز پینگ پونگ وسط آن بود. درها همه قهوه‌ای بودند و بسیار بلند.

پدرم به من گفت: «خوش به حالت. این آقای کاویانی که الان مدیر مدرسه است، فامیل خودمان است. ولی وقتی من دانش‌آموز بودم، کسی هوای مرا نداشت. فقط ترکه بود و فلک.»

درِ قهوه‌ای بزرگ را زد و یک نفر گفت: «بفرمایید.»

وارد شدیم. آقای مدیر با پدرم به مهربانی رفتار کرد و اصلا به فکر فلک کردن او نبود. وقتی حال عزیز و آقا بزرگ را پرسید، من خیلی خیالم راحت شد. شناسنامه مرا از پدرم گرفت و کلی نگاه کرد. بعد گفت: «این بچه ده روز کم دارد.» و به من گفت: عمو جان بایست.

من خبردار ایستادم. حتی قدم را هم بالا کشیدم. پدر به من و آقای مدیر نگاه کرد. سرش را تکان داد. گفتم:« از زیبا الف و ب و بابا آب داد را یاد گرفته‌ام.» هر دو با هم خندیدند و منِ بدبخت را دوباره به خانه فرستادند.

کت و شلوار، کراوات، بلد بودنِ بابا آب داد، موهای آب و شانه کرده، حتی کیف هم که داشتم، مداد رنگی ولی باز هم نشد که نشد. چرا هیچ کس نمی‌خواهد من درس بخوانم؟

مدیر گفت: «سال دیگر تو اولین دانش‌آموز مدرسه اقدسیه هستی.»

فقط به خاطر ده روز کمتر!

با گریه به خانه برگشتم. متولد ده مهر بودن، جرمم بود و اصلا نمی‌دانستم چرا.

باید یک سال دیگر حسرت می‌خوردم.»

حمید جبلی، زاده دهم مهر ماه سال ۱۳۳۷، بازیگر، کارگردان، صداپیشه، عکاس، نقاش و مجسه‌ساز و مدرس است که گاهی هم دست به قلم می‌برد و اتفاقا نوشته‌های او فقط در حوزه فیلمنامه و نمایشنامه نیست بلکه در زمینه داستان کوتاه هم تجربیات گوناگونی دارد.

او چندی پیش خاطرات خود را در قالب کتابی با عنوان «پسربچه شصت ساله» از سوی نشر «پریان» منتشر کرد. جلد اول و دوم این کتاب با اقبال خوانندگان رو به رو شد و تجدید چاپ هم شده است.

اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
برچسب ها
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۴
انتشار یافته: ۸
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۴۳ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۰
تیتر فیک و دروغ
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۴۶ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۰
خیلی عالی بود
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۵۸ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۰
حسرت من این است که چرا شش ماه زودتر مرا فرستادند مدرسه اگر یکسال دیرتر می رفتم سال 59 که جنگ شروع شد من کلاس پنجم ابتدایی بودم نه اول راهنمایی که بدون معلم مجبور شدم امتحان بدهم. کاش سرنوشت من مثل آقای جبلی بود.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۰۱ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۰
این چه تیتری است که انتخاب کردید؟!
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۳۳ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۰
چه جالب و البته چه بد.چون منم یجورایی هم درد ایشونم.با این تفاوت که من7مهری بودم جند روز هم رفتم سرملاس.بعد یک ماه بازرسی امد و منو با سرایدار برگردوند.یک هفته مریض شدم.چقدر احمقانه.برای درس برای مدرکی که الان باهاش کارمند بشم و چون پدرم که خرج 3خانواده رو میداده نرفته جنگ تا منم بتونم پست و سمت بگیرم.خاک بر سر مردم ما که انقدر بی دست و پا شدیم که یه مشت احمق بی سواد با رانت و پارتی دارن بر ما مدیریت و ریاست میکنن.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۴۵ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۰
سیلی دنیای بیرون از گرمای خانواده اولین بار در روز شروع مدرسه به گوش کودکان نواخته میشود. دنیایی که هرچند با رنگ و لعاب میخواهند شاد نشانش دهند ولی در واقع گام اصلی ورود به دنیای خشن بزرگسالی است. زندگی تجربه ای تکرار ناشدنی است و این را همه میدانند اما به خیال بهتر گامها را تندتر بر میدارند. ممنونم از آقای جبلی که چنین با سادگی همواره دل کودکان نسل کلاه قرمزی را با خاطرات دوران کودکی می ربایند.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۵۴ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۰
خیلی وقته خبری ازش نیست واقعا شخصیت دوست داشتنی داره .
ناشناس
|
United States of America
|
۱۳:۵۷ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۰
پسر من به خاطر سه روز مجبور شد یک سال عقب بمونه!!!!
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # دمشق # الجولانی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
تحولات اخیر سوریه و سقوط بشار اسد چه پیامدهایی دارد؟