به همراه یکی از دوستانم و نامزدش در یکی از پارک های منطقه قاسم آباد مشغول شطرنج بازی بودیم به طوری که متوجه گذر زمان نشدم وقتی به خود آمدم که پاسی از شب گذشته بود و خانواده ام از شدت نگرانی مدام به گوشی من زنگ می زدند در همین حال ...
به گزارش خراسان، زن مطلقه 22 ساله ای که به منظور شکایت از برادر کوچک ترش وارد کلانتری قاسم آباد مشهد شده بود با بیان این که برادرم مرا کتک زده است درباره این ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 16 سال بیشتر نداشتم که به خواستگاری جوان 30 ساله ای پاسخ مثبت دادم.
آن زمان هیچ گاه فکر نمی کردم که این تفاوت سنی مشکلی در زندگی مشترکم به وجود بیاورد چرا که معتقد بودم عشق و علاقه به یکدیگر هرگونه مشکلی را حل می کند اما وقتی وارد حقیقت زندگی مشترک شدم تازه فهمیدم من در دنیایی دیگر سیر می کردم و واقعیت های زندگی با افکار من تفاوت زیادی دارد هنگامی که دوستانم از ارتباط صمیمی با همسرانشان تعریف می کردند من نمی توانستم آن ها را درک کنم چرا که هنوز «حبیب» را به عنوان همسرم باور نداشتم .من در آن سن و سال دست به رفتارهایی کودکانه می زدم که برای همسرم قابل پذیرش نبود.
خلاصه این اختلاف سنی در رفتار و گفتار ما نیز نمایان بود به طوری که باعث بروز اختلافات شدیدی بین من و حبیب شد تا این که بالاخره تصمیم گرفتیم از یکدیگر جدا شویم. او منزلی را که در آن ساکن بودیم به عنوان مهریه به نام من سند زد و من هم به صورت توافقی از او جدا شدم. ابتدا قصد داشتم به صورت مجردی زندگی کنم اما پدرم اجازه نداد و بدین ترتیب من در حالی به خانه پدرم بازگشتم که با برادر بزرگ ترم رابطه صمیمانه ای داشتم و با تشویق او همچنان به تحصیلاتم ادامه دادم و وارد دانشگاه شدم. اما در این میان برادر کوچک ترم درباره من سخت گیری می کرد و مدام مرا زیر نظر می گرفت.
من هم که دوست نداشتم حرمت خانوادگی ما شکسته شود گاهی حتی توهین ها و تهمت های ناروای او را نیز تحمل می کردم. در این شرایط با یکی از دوستانم که ازدواج کرده بود معاشرت بیشتری داشتم و به منزل آن ها رفت و آمد می کردم تا این که شب گذشته به همراه همان دوستم و نامزدش به پارکی در منطقه قاسم آباد رفتیم. بعد از صرف شام، نامزد دوستم صفحه شطرنج را باز کرد من هم که علاقه زیادی به این بازی دارم وارد بازی شطرنج شدم و گوشی تلفنم را نیز خاموش کردم اما چنان سرگرم بازی بودم که متوجه گذر زمان نشدم.
زمانی به خود آمدم که پاسی از شب گذشته بود سراسیمه گوشی تلفنم را روشن کردم و تازه متوجه شدم که خانوادهام خیلی نگران شده و تماس های زیادی با من گرفته اند به همین دلیل از نامزد دوستم خواستم مرا به خانه برساند اما وقتی وارد منزل شدم برادرم از من سوال کرد که تا این وقت بامداد کجا بوده ام؟ من هم با پاسخی سربالا به او گفتم به شما ربطی ندارد! با این جمله ،برادرم مرا به داخل اتاق هل داد که سرم محکم به دیوار خورد و آسیب دید. حالا هم به کلانتری آمده ام تا ...
به دستور سرهنگ سیدرضا معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) بررسی این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد و در نهایت با راهنمایی های مشاور کلانتری، زن جوان در حالی از شکایت خود صرف نظر کرد که فهمید در مسیر باخت شطرنج زندگی قرار گرفته است.