به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه خراسان، او گفت: چند سال بعد از آن که تحصیل در مقطع دبیرستان را به پایان رساندم ابوذر به خواستگاری ام آمد، اگرچه او در بازار شغل آزاد داشت، اما از درآمد مالی خوبی برخوردار بود به همین دلیل من هم به خواستگاری او پاسخ مثبت دادم و این گونه زندگی مشترک ما شروع شد.
در همین حال یکی از دوستان و همکلاسی های دوران دبیرستانم نیز با جوان دیگری ازدواج کرده بود. وقتی «سوزان» را در یکی از مراکز خرید دیدم خیلی خوشحال شدم و او را به منزلم دعوت کردم آن شب از خاطرات گذشته گفتیم و با هم خندیدیم و گاهی به گذر آن دوران افسوس خوردیم.
وقتی ابوذر از سرکار به منزل بازگشت دوستم را به او معرفی و تاکید کردم که سوزان پرشر و شورترین دختر کلاس بود که مدام همه دختران را اذیت می کرد، اما اکنون ازدواج کرده و دیگر آن هیجان سابق را ندارد. خلاصه آن شب سوزان شام را در کنار ما صرف کرد و سپس همسرم او را با خودرو خارجی شاسی بلند به منزلش رساند. حالا دیگر من دوستی صمیمی برای درد دل هایم پیدا کرده بودم و سوزان به راحتی به منزل ما رفت و آمد می کرد. معاشرت های ما به گونه ای صمیمانه شد که دیگر سوزان حجابش را نزد همسرم رعایت نمی کرد و با پوشش منزل در کنار ابوذر قرار می گرفت. او هیچ گاه با همسرش به منزل ما نیامد و ادعا می کرد همسرش انسانی معاشرتی نیست و از حضور در منزل دیگران خجالت می کشد.
خلاصه رفت و آمدهای سوزان ادامه داشت و من هم هیچ وقت به رفتارهای او با همسرم مشکوک نمی شدم؛ چرا که او هم زنی متاهل بود و از سوی دیگر نیز من سوزان را از همان دوران دبیرستان به شدت دوست داشتم تا این که دخترم ساناز به دنیا آمد و رفت و آمد سوزان به منزل ما بیشتر شد؛ چرا که سعی می کرد به من در امور خانه داری کمک کند، اما مدتی بعد احساس کردم اخلاق و رفتار همسرم تغییر کرده است با وجود این اهمیتی به موضوع ندادم و دلیل آن را مشکلات کاری و فراز و فرودهای اقتصادی در بازار تجارت می دانستم و از سوی دیگر سرگرم بچه داری بودم و توجه زیادی به همسرم نداشتم.
در حالی که پنج سال از این ماجرا سپری شده بود دیگر احساس کردم این بی تفاوتی ها و روابط سرد عاطفی ابوذر بی دلیل نیست، بنابراین با همان کنجکاوی زنانه رفتارهای همسرم را زیر نظر گرفتم تا این که فهمیدم پای یک زن دیگر در میان است به همین دلیل یک روز به طور پنهانی گوشی همسرم را بررسی کردم و از پیام ها و تصاویر آن متوجه شدم که همسرم با سوزان ارتباط صمیمانه دارد.
سوزان نیز حدود یک سال قبل از شوهرش طلاق گرفته بود، ولی همچنان به منزل ما رفت و آمد داشت. وقتی موضوع را با جدیت پیگیری کردم تازه فهمیدم که ابوذر از چند ماه قبل سوزان را به عقد موقت خودش درآورده است.
گویی آسمان بر سرم فرو ریخت و نفرت همه وجودم را فرا گرفت با خشم و عصبانیت با ابوذر به مشاجره پرداختم و سپس به حالت قهر منزلم را ترک کردم و به همراه دخترم به خانه پدرم بازگشتم تا شاید همسرم به خودش بیاید و از سوزان جدا شود، اما او هیچ گاه زیر بار خواسته من نرفت و ادعا می کرد «سوزان به خاطر من از همسرش طلاق گرفته است و من نمی توانم در این شرایط او را طلاق بدهم!»
حالا دیگر در مخمصه بدی افتاده بودم و نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم، بیش از اندازه به ساناز وابسته بودم و نمی توانستم از ابوذر طلاق بگیرم چرا که بعد از آن دخترم دچار ناراحتی های روحی و عاطفی می شد و آینده اش در مسیری تاریک قرار می گرفت، این بود که خواسته های خودم را زیر پا گذاشتم و با حالت تحقیرآمیزی نزد ابوذر بازگشتم تا در کنار هوویی زندگی کنم که روزی صمیمی ترین دوستم بود و حالا از او نفرت داشتم، اما بدبختی من از آن جا بیشتر شد که فهمیدم سوزان نیز مانند همسرم اعتیاد دارد و مدام در کنار یکدیگر مواد مخدر مصرف می کنند.
اکنون اعتیاد همسرم و هوویم به جایی رسیده است که همسرم دیگر مخارج زندگی را نمی پردازد و همواره مرا کتک می زند تا از زندگی او بیرون بروم. همسرم در حالی مدعی است که سوزان از دختر من به خوبی مراقبت می کند که من در این شهر غریب هستم و خانواده ام در شمال کشور زندگی می کنند. این بار وقتی همسرم مرا به شدت کتک زد دیگر طاقت نیاوردم و دست به دامان قانون شدم .