آتیلا حجازی درباره شخصیت و ویژگی های پدرش صحبت کرد و مدعی شد که او را مریض کردهاند!
به گزارش تابناک ورزشی، «سخت ترین لحظه برای ناصر حجازی روزی بود که موهایش را تراشیدیم.» این جمله را آتیلا 12 سال پس از فوت ناصرخان می گوید اما انگار هنوز هم برایش گفتن این جمله درباره پدرش سخت است.
او در تازهترین مصاحبهاش سال ها پس از وداع با پدر به بازخوانی خاطراتی نشسته که شاید بعضی های شان تا به حال گفته نشدند. او برای اولین بار می گوید مادرش نازی خانم هنوز فوت همسر را باور ندارد و به پروسه بیماری مشکوک است و برایش استدلال می آورد. استدلال هایی که احتمالا در ردش دلایل پزشکی هم به وفور وجود خواهد داشت. اما آتیلا می گوید خانواده حجازی این پرسش ها ملکه ذهن شده است.
آتیلا در این گفتگو سعی کرد واقع بینانه در مقام فرزند از پدر بگوید. از برخوردهایی که هواداران حجازی بزرگ به او می کنند تا ماجرای پیامک های گوشی موبایل ناصرخان بعد از فوتش. از بازی فینال قهرمانی آسیا با جوبیلیو که خودش یکی از بازیکنان توی رختکن تیم بوده و به رغم همه حاشیه های ایجاد شده در همه این سال ها می گوید: «وقتی خودم در مقام یک بازیکن به ماجرا نگاه می کنم، کم کاری ندیدم.» اگرچه مثال دیگری از بازیکنانی دارد که کار تیم پدرش را زمین گذاشتند.
هنوز این تفکر هست که در بازی فینال آسیا به ناصر خان خیانت شد؟
من در آن فینال آسیا نبودم. البته آن بازی واقعا توپ ها گل نمی شد و بدشانس بودیم.
آن زمان جو خیلی بد بود،چون خودتان هم در تیم بودید.
نه جو خوب بود. جو تیم خوب بود و فینال هم عالی بود فقط در فینال بد شانسی آوردم. ما در نیمه نهایی که سهراب را از دفاع وسط از دست دادیم ضربه بزرگی خوردیم. الان سوال خودم هم این است که چرا کسی مثل سهراب بختیاری زاده نباید مربی باشد؟
آن سال موافق برگشت ناصر خان به استقلال بودید؟
نه اصلا، من خیلی با او صحبت کردم. گفتم اصلا نباید به استقلال بیایی
چرا؟
برای این که می دیدیم و می شنیدم و می دانستم در حاشیه قرار است چه اتفاقاتی بیفتد. ولی پدرم عاشق استقلال بود.آن سال یک اتفاق عجیب افتاد.اعضای هیئت مدیره از هفته دوم اولتیماتوم دادند! تیمی که همه جدید بودند. چنین چیزی اصلا داریم در فوتبال ایران؟ آن سال این ها جواب ندادند و گرنه همه بازیکن های فوق العادهای بودند.
آن زمان که حالشان خوب بود، آن ضربه روحی می توانست در بیماریشان موثر باشد؟
بعید نیست. ولی یک حرفی هم می خواهم بزنم که تا به حال نزده ام. مرگ پدر من خیلی مشکوک بود. خیلی مشکوک بود.
چرا ، یعنی چه؟
خب یکدفعه به ما گفتند او سرطان دارد در حالی که یک ماه قبلش ما برای ویزای شینگن اقامتش در اروپا تمام این تست ها را داده بودیم و او کاملا سالم بود.
برای دی استرادا؟
بله؛ پدر من رفت اسلواکی و شد مدیر فنی دی استرادا. برای آنکه بتواند ویزای کار بگیرد و ساکن اتریش شود ما تعداد زیادی تست های پزشکی داشتیم. برای بحث "مدیکال " اقامتش. او برای اقامت باید آزمایش می داد. انواع و اقسام آزمایش ها را انجام داد. کامل یادم هست که چگونه عکس ریه پدررم را گرفتند و هیچ مشکلی نداشت ولی ماه بعدش در تهران حالش بد شد.آزمایش دادیم و باقی ماجرا هم که دیگر خودتان می دانید. سال هاست که مادرم می گوید بیماری ناصر مشکوک بود و او یکدفعه دچار این بیماری شد.
به هر حال این بیماری ممکن است یکدفعه نمود پیدا کند.
اتفاقا به نظرم به هم بی ربط نیست. پدر من سرحال بود، تست می داد، تمرین می کرد. یادم است وقتی در اسلواکی بود هم می گفت چند مرتبه در خیابان بعضی ها به او حمله کرده بودند و اتفاقاتی از این دست رخ داده بود. مادرم همیشه می گوید من می دانم بیماری ناصر طبیعی نبود،او را بیمارش کردند.
خب بالاخره بیماری اتفاق می افتد.مثلا علی انصاریان خدا بیامرز یا مهرداد میناوند.
بله قبول دارم ولی آن روزها یک حسی را تجربه کرده بودیم که این ذهنیت برای خانواده ایجاد شده بود.علی انصاریان هم خیلی سرحال بود.خیلی سالم بود و یکباره کرونا آن مشکلات را ایجاد کرد.مهرداد فکر کنم کمی کسالت داشت ولی علی سالم بود؛نمی دانم.مرگ پدرم خیلی یکباره و بی سر و صدا بود.
وقتی به پدر گقتید مریض است چه واکنشی نشان داد؟نگفتید که سرطان دارد؟
گفتیم یک توده عفونی در ریهات داری. با هم هماهنگ کرده بودیم و نمی گذاشتیم روزنامه در بیمارستان به دستش برسید. تا مدت ها هیچ کس حرفی از سرطان نزد ولی راستش خودش می فهمید،آدم قویای بود.عاشق زندگی بود ولی آن ریزش مو و بدنش که داشت تحلیل می رفت و نگاه مردم،همه این ها را می دید و می فهمید دیگر.کاملا متوجه شده بود.