حالا یک بار دیگر زندگی ام را با ندانم کاریهایم تباه کردم. فقط میخواهم این نوزاد بیچارهام شناسنامه داشته باشد و از طرف دیگر هم دخترانی مانند من از سرگذشتم عبرت بگیرند.
به گزارش خراسان، اینها بخشی از اظهارات زن25 سالهای است که مدعی بود فریب مردی شیاد را خورده و حالا همسرش پاسخ تلفنهایش را نمیدهد. این زن جوان در حالی که بیان میکرد فقط می خواهم برای نوزادم شناسنامه بگیرم؛ اشکریزان درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت:21 ساله بودم که «مسعود» به خواستگاری ام آمد. او از بستگان دور مادرم بود و زبان چرب و نرمی داشت به همین خاطر هم خیلی از اطرافیانم از رفتارهای محبتآمیز او تعریف میکردند.
من هم که آن زمان وارد آخرین سال تحصیلم در دانشگاه شده بودم، به خواستگاریاش پاسخ مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم، اما طولی نکشید که متوجه شدم «مسعود» اعتیاد دارد و زندگی مشترک با او فرجامی نخواهد داشت به همین دلیل در دوران نامزدی از او طلاق گرفتم و منتظر مردی ماندم که با اسب سفید بیاید و مرا به آرزوهایم برساند.
بالاخره حدود یک سال قبل بود که اشتباه وحشتناک دیگری را مرتکب شدم و در فضای مجازی به عشق جوانی دل بستم که خود را کارمند یکی از ادارات دولتی معرفی میکرد. «شادمهر» که خودش را دلباخته من نشان می داد بعد از چند روز ادعا کرد پدر و مادرش در آلمان زندگی میکنند و او بهتنهایی در مشهد مانده است؛ اما قول میدهد که مرا خوشبخت کند.
من هم که دوست داشتم تکیهگاهی در زندگی داشته باشم با وجود مخالفتهای خانوادهام به او اصرار کردم تا به خواستگاریام بیاید اما خانوادهام آب پاکی را روی دستم ریختند و معتقد بودند که به درد زندگی مشترک با من نمیخورد! من هم که فقط به ازدواج با «شادمهر» میاندیشیدم، شبانه وسایل شخصیام را برداشتم و نزد او رفتم. صبح روز بعد با هم به محضر ثبت ازدواج رفتیم و به پیشنهاد او به عقد موقت یک ساله رضایت دادم تا بیشتر همدیگر را بشناسیم. بعد هم وقتی پدر و مادرش از آلمان بازگشتند مجلس عروسی برگزار کنیم و به طور دایمی مرا به عقد خودش درآورد.
ابتدا همه چیز خوب بود ولی هنگامی که باردار شدم دیگر رفتارهای «شادمهر» هم تغییر کرد. او خانه اجارهای را رها کرد و ما در مسافرخانه ساکن شدیم ولی بدبینیهایش مرا رها نمیکرد. او مدعی بود شاید این نوزاد فرزند او نباشد! در همین روزها یکی از دوستانش به سراغ او آمد و همسرم حدود دو ماه گم شد. گوشی تلفنش هم خاموش بود و من بهسختی روزگار میگذراندم.
بعد از این مدت یک شب به مسافرخانه آمد و من فهمیدم که در این مدت به همراه دوستش به حمل مواد مخدر مشغول بودهاند ولی بعد از آن شب دوباره غیبش زد و من در وضعیت اسفباری قرار گرفتم تا این که یک روز دختری با شماره ناشناس با من تماس گرفت و گفت: همسرم شماره شما را به من داده ومدعی است پولی را که بهعنوان هزینههای ازدواج از من گرفته، نزد شما به امانت گذاشته است و من می توانم این پول ها را از شما پس بگیرم. دیگر نمی فهمیدم چه می گوید اتاق دور سرم میچرخید.
تازه فهمیدم که «شادمهر» جوانی شیاد است که از زنان و دختران کلاهبرداری میکند و پدر و مادرش نیز سال ها قبل از یکدیگر جدا شدهاند و همه حرفهای او فریبی بیش نبود. آن روز چشمانم را که باز کردم خودم را روی تخت بیمارستان دیدم و مادرم که بالای سرم اشک میریخت و نوزاد تازه متولد شده را درآغوش داشت.
حالا هم به کلانتری آمدهام تا حداقل برای این نوزاد بیچاره شناسنامه بگیرم و شاید سرگذشتم نیز برای دیگر دختران جوان عبرتآموز باشد اما ای کاش ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جعفرخانی(رئیس کلانتری پنجتن) رسیدگی قانونی به این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.