هاشمینسب عقیده دارد خودش نمیخواسته امسال جزئی از تیم استقلال باشد و تحمل فشار فزاینده کار در این باشگاه نداشته، اما با اصرار نکونام حاضر شده با باشگاه مذاکره کند و حالا باشگاه اصطلاحا سنگ روی یخ کرده و با کاهش مبلغ قرارداد پیشنهادیاش سعی کرده با شخصیت او بازی کند.
این صحبتهای هاشمینسب، مقدمه اتفاقات پیشروست، در حالی که بوهایی از تهدید در آن به مشام میرسد؛ حرفهایی که خواندنش برای علاقهمندان به فوتبال در ایران جالب و قابل توجه است:
* خداداد گفت با هم مربیگری را شروع کنیم
چه باید بگویم؟ از کجا شروع کنم؟ در ضمن خودم را معرفی نکردم، خائن دروغگو هستم. دلیل اینکه هواداران استقلال من را دوست دارند، نه من هستم و نه کارهایی که کردم، همه اینها لطف خداست. اتفاقاتی برای من در فوتبال افتاده که نمیخواهم وارد زندگی خصوصیام شوم. این حرفها اصلا به من هم نمیخورد. در هر صورت از کجا شروع شد؟ از کجا با نکونام شروع شد؟ من با خداداد شروع به مربیگری کردم. خداداد میگفت بیا برویم پول میگیریم و من میگفتم من چیزی بلد نیستم و وقتی هم نتوانی جلوی بازیکن چیزی ارائه بدهی، برایم سخت است. گفت ول کن، برویم یک چهار به دو و پنج به دو میزنیم و ... . گفتم من اینطور نمیتوانم. خیلی هم با خداداد رفیق بودیم. مقداری از دستم ناراحت شد و بعد جواد سراغم آمد.
* آقای سمیعی، پارسال که علیه من صحبت میکردند کجا بودی؟
جواد گفت من به کسی اطمیمان ندارم. من از زمان خونه به خونه میگویم. نمیخواهم وارد این بحثها شود. بحث استقلال بماند و انشاالله مطمئن شوم. امروز هم خیلی ناراحت شدم که این صحبتها را کردم، چون مهدی هاشمینسبی که دم از هوادار میزند... پارسال اینهمه خون جگر خوردیم. پیشداوری نمیکنم اما اگر واقعیت داشته باشد باید بگویم آقای سمیعی پارسال کجا بودی که درویش بر علیه من صحبت کرد و به خاطر مسائل شخصی خودم باید جواب هواداران را میدادم. البته ۲۳-۴ سال است که میکشم و خدا خیلی به من توان داده است. چون یک طرف قضیه مادرم است، خدا خیلی توان میدهد که بجنگم.
* پیر شدم، ۱۰ شبانه رو با قرص خوابیدم
پارسال واقعا سال سختی بود. تا حالا چنین استرسی نکشیده بودم. واقعا پیر شدم و قلب درد گرفتم. شاید آدم نباید اینها را بگوید اما من بعد از بازی پیکان، ۱۰ شبانه روز خواب بودم. بازی پیکان تمام شد، به خانه آمدم و ساعت ۱۲ رسیدم، خانه دوستم آمدم و گفتم قرص خواب چه داری؟ گفت برای چه میخواهی بخوری؟ گفتم حالم خوب نیست. یک زولپیدم خوردم و ساعت یک خوابیدم و ۷ بعدازظهر فردا بیدار شدم. دیدم حالم خوب نیست و یک زولپیدم دیگر خوردم. من ۱۰ شبانه روز خواب بودم و ۷ کیلو وزن کم کرده بودم و فقط وزن کم میکردم. اصلا نمیخواستم بیدار باشم و ببینم چه گذشت، فقط میخواستم بگذرد. فقط به خاطر یک چیز، چون فشاری روی من نبود و نوک پیکان روی سرمربی است، اما من خودم را سرمربی میدانستم. من هوادارانی را دیده بودم که واقعا جز محبت به من چیزی نداشتند.
* نکونام به مدیرعاملها میگفت هاشمینسب از همه مهمتر است
من روز اول به جواد نکونام گفتم اصلا دنبال فوتبال نیستم و میخواهم بروم زندگی کنم و کنار خانوادهام باشم و آرامش داشته باشم، به اندازه کافی فشارها را تحمل کردم و دیگر توان ندارم. گفت من کسی را ندارم و کمکم کن. سال اول رفتم کمک کردم، خداداد با من قطع رابطه کرد و ناراحت شد. همینطور ادامه پیدا کرد تا به استقلال رسید. همیشه آقای نکونام، دوست خوبم، به مدیرعاملها میگفت من در کادرفنیام مهدی هاشمینسب برایم مهمتر است، این را راضی کنید. چون آن موقع با هم رفیق بودیم و من هم همیشه به او میگفتم جواد، من به خاطر رفاقت خیلی ضربه خوردم، ولی ته همه چیز برایم خوب بود. من ته تمام شرها هم برایم خوب اتفاق میفتد. گفت مهدی را راضی کنید، گفتم من پولکی نیستم، تو بگو هزار تومان، من میآیم کار میکنم. کنارت خوب هستم و حالم خوب است. هر سال به مدیرعامل فولاد میگفت مهدی هاشمینسب در کادر من مهم است، این را راضی کنید، بقیه مهم نیست. من هم خداراشکر قانع هستم.
* زرنگ هستم و بازیهای فوتبال را یاد گرفتهام
خلاصه به استقلال رسید. اول فصل پارسال آمدم صحبت کنم. اولش نه زنگی و نه چیزی. من به هر حال آدم زرنگی هستم و بعضی از بازیهای این فوتبالیها را میدانم. منظور من آقای نکونام نیست، چون من قبلا جایی فوتبال بازی کردم که یک سری بازیها را از یک سری آدمها یاد گرفتم که کسی در فوتبال نمیتواند بازیام بدهد و سر کارم بگذارد. روز اول پیش نکونام آمدم و بدون مقدمه گفت داداش، اینجا پول نیستا، ممکن است هفت ماه پول ندهند. گفتم داداش خداحافظ، من کی با تو راجع به پول صحبت کردم؟ تو پارسال دائم میگفتی از کادر من فقط هاشمینسب را راضی کنید، الان چه شده؟ من کی با تو راجع به پول صحبت کردم؟ من فقط گفتم با من روراست باش و من را بازی نده، اگر یک روز دختر یا پسرت از خواب بیدار شد و گفت از قیافه عمو هاشمی خوشم نمیآید، همانجا بگو دیگر نمیتوانیم با هم کار کنیم و خداحافظ، ولی بازیام نده، چون من این بازیها را خوردم.
* هر جا اسمم بیاید، میگویند بامعرفت است
من ۲۱ سال است سکوت کردهام و ۲۱ سال است حرف میشنوم، ولی با این حال حرف نزدم، ایستادم و جنگیدم. حالا آنهایی که باید بفهمند، میفهمند و آنهایی هم که نباید بفهمند که آن کس که نداند و نخواهد که بداند، حیف است چنین جانوری زنده بماند. بگذار نفهمند. توضیح به کسی بدهکار نیستم. فقط پدر و مادرم در این دنیا از من راضی باشند، کافی است. الحمدالله یک جور زندگی کردم که هر جا اسممان میآید نمیگویند فوتبالیست خوبی بوده، فقط میگویند بامعرفت است. سعی کردم اینطور زندگی کنم.
* من دروغ گفتن را یاد نگرفتهام
در مورد اینکه گفتند دروغگو است، تلفن خانه ما قدیمها خیلی زنگ میخورد، به مادرم میگفتم بگو نیست، تنش میلرزید و میگفت من نمیتوانم دروغ بگویم. این مادر من را بزرگ کرده است، بعد من بیایم دروغ بگویم؟ اینها بماند. زیاد حاشیه نمیروم. اول فصل امسال قبل از اینکه به ترکیه بروند جواد سرمربی شد و گفت آماده باش. روزی ۱۰ بار دوستانم زنگ میزنند و اینها را تکرار میکنم. من نمیخواهم زیاد جلو بروم و نه دوست دارم استقلال را به حاشیه ببرم، نه دوست دارم زیاد حرف بزنم. من یک ماه است سر کارم، اما هیچی نگفتم.
* به جواد گفتم دیگر توان فشار را ندارم
قبل از این یک ماه، جواد سرمربی شد و زنگ زد گفت بلند شو بیا. گفتم آقای نکونام، من بابت تمام این خیر و برکتهایی که سر سفره پدر و مادرم گذاشتی، از تو ممنونم. خیلی آدمها در این فوتبال هستند که از مهدی هاشمینسب گندهتر و بزرگترند اما نمیدانم خدا چه نگاهی به من دارد که با توجه به آن اتفاقاتی که در فوتبالم افتاده و اینهمه بازیکن بزرگ آمدهاند و رفتهاند. گفتم خیلی به من لطف کردی، دمت گرم داداش، اما واقعا دیگر توان اینهمه فشار را ندارم. من شاید در جامعه و انظار هنوز بجنگم، اما در خلوتم هم خودم و هم خانوادهام تحت فشار هستیم. مادرم غصه میخورد که این فشارها و مصاحبهها و فحاشیهای فضای مجازی را میبیند. من همین الان دایرکتم را باز نکردم. شما اینستاگرامم را نگاه کنید، از عید یک پست گذاشتم و رفته. اصلا من مجازی نیستم. مادرم میخواند، بیرون میرود و میشناسند و واقعا تا مرز سکته رفته است. گفت دیگر نمیخواهد کار کنی و گفتم چشم، کار نمیکنم، پارسال هم که تو گفتی برو، گناه دارد، کمکش کن.
* گفتم مبلغی را میگویم که قبول نکنند
جواد دوباره زنگ زد و گفتم نمیکشم، بگذار رفاقتمان بماند. تو خیلی دشمن داری، خیلیها به من گفتند مراقب این باش، ولی من گفتم خودم باید آدمها را قضاوت کنم و نمیتوانم بر اساس حرف شما با یک نفر کات کنم. تا الان به من محبت داشته و خیر رسانده است. نمیگویم شیشه خرده، اما بعضی آدمها یک سری خصوصیات اخلاقی دارند. گفتم دیگر نمیکشم، گفت برو استراحت کن و باز هم زنگ میزنم. کلاسم تمام شد و داشتم وسایلم را جمع میکردم که بروم خرمشهر کنار مادرم. زنگ زد گفت فردا تیم به ترکیه میشود و با سمیعی هماهنگ کردم و برو باشگاه. خدا شاهد است باز هم گفتم نمیکشم. بعد گفتم میروم یک مبلغی را میگویم که نشود و بعد هم اگر کسی تو را تحت فشار گذاشت، بگو مشکلات خانوادگی داشت و من هم همین را میگویم. البته واقعا هم همین بود.
* به سمیعی گفتم قیمت من ۶ میلیارد است
آرامش پدر و مادرم برای مت از همه چیز مهمتر است. میخواستم فعلا این مسائل را نگویم و حالا هم زیاد پیش نمیروم، اما ماجرا از اینجا شروع شد. حواد گفت فردا پیش سمیعی برو و من گفتم یک مبلغی را میگویم که نشود. از او اصرار و از من انکار که نمیخواهم و نمیتوانم. یک رفاقتی بین ما است که زندگی من را مختل کرده و مدام هم ضرر دارد. به دوستم زنگ زدم و با هم به باشگاه رفتیم و آقای سمیعی گفت چقدر میخواهی؟ من یکبار هم درباره پول با تیمی صحبت نکردهام. گفتم نمیدانم، بردیا تو بگو؟ از قبل به بردیا گفته بودم با پولهایی که در فوتبال ردوبدل میشود و این فشاری که من باید تحمل کنم، با توجه به حرفم با نکونام چیزی میگویم که نشود. گفتم ۶ میلیارد میخواهم، قیمتم اینقدر است، من قلب درد میگیرم.
* گفتند فردا قرارداد میبندیم اما خبری نشد
با دوستم بیرون آمدیم و گفت پارسال همه میگفتند هاشمینسب ۷-۸ میلیارد پول گرفته، ما چرا گفتیم ۶ میلیارد؟ آقای سمیعی گفت من الان سرم شلوغ است و فردا قرارداد را میبندیم. گفتم باشه و بیرون آمدم. به جواد زنگ زدم و گفت باشه، قرارداد را بستی، پنج روز دیگر هم استراحت کن و بعد به ترکیه بیا. فردا شد هیچکس زنگ نزد، پس فردا شد کسی زنگ نزد و ... . بعد از ۳-۴ روز آقای نکونام از ترکیه به آقای غلامپور پیغام داد که به مهدی هاشمینسب بگو فردا از باشگاه زنگ میزنند. من هم در آمپاس ایستاده بودم و گفتم من که نخواستم بیایم، چرا اینطور من را سر کار میگذارند؟ چند روز گذشت و من همینطور نشسته بودم. میخواستم به خرمشهر بروم.
* به جواد گفتم اینهمه دشمن داری، من را دشمن خودت نکن
روز هشتم، نهم ساعت ۷-۸ بعدازظهر ۱۵-۱۶ ساعت رانندگی کردم و به خرمشهر رسیدم و رفتم پیش مادرم. گفت چه شده؟ گفتم سخت است و دیگر نمیتوانم کار کنم. ناهار را خوردم و خواستم تلفنم را خاموش کنم که بخوابم که بهزاد غلامپور زنگ زد و گفت گوشی، جواد. گوشی را گرفت و کمی از صحبتهای رفاقتانه که بینمان است، داشتیم. گفتم من را مسخره کردی؟ به تو گفتم احترام میخواهم، از تو که توقع ندارم، من که گفتم خستهام و نمیخواهم کار کنم و راهش را هم گفتم که کسی تو را تحت فشار نگذارد و مصاحبه هم برایت میکردم. گفتم این همه دشمن داری، من را دشمن خودت نکن. دشمنی من با دشمنی بقیه فرق میکند. آدمهای بزرگ این فوتبال به من میگفتند مهدی، مراقبش باش. مدام گفتم رفیقم است. گفتم من را دشمن خودت نکن، دشمنی من با بقیه فرق میکند، همانطور که رفاقتم فرق میکند. من حد وسط ندارم. حرفهایی زدم و گفتم دست از سر من بردار، بیخیال من شو، اینهمه راه آمدم و به اینجا رسیدم و حالا زنگ زدی میگویی بلند شو بیا سمیعی موافقت کرده و کمی از بالا مشکل داشتی.
* مادرم گفت دست تنهاست، برو کمکش کن
من نمیدانم بالا چیست که حسینی مشکل دارد و فلانی مشکل دارد. هر چیزی میشود میگویند از بالا مشکل داری. گفتم من نمیدانم بالا کجاست و بالا فقط برای من خداست. گفتند باید بروی تعهد بدهی، من گفتم هیچ کجا تعهدی نمیدهم. چرا تعهد بدهم؟ حرف زیاد است، دلم خیلی پر است. ساعت یک و نیم ظهر بعد از تماس جواد، مادرم گفت ننه برو کمکش کن، دست تنهاست و گناه دارد و تو را دوست دارد، ولی زیاد مصاحبه نکن. گفتم چشم، تو میگوییم میروم. سوار ماشین شدم و دوباره از ۸ شب ۱۶ ساعت رانندگی کردم و به تهران رسیدم. با سمیعی قرار داشتم که رفتم و تشریف نداشتند. زنگ زدم نکونام و گفتم خیلی داری بازیام میدهی، دیگر بس است. داری آتش زیر خاکستر را بلند میکنی.
* روزی ۵۰۰ فحش میشنوم اما یک حرف هوادار استقلال برایم سنگنی است
انشاالله خدا آن روز را نیاورد که من بخواهم مصاحبه کنم. من چرا امروز مصاحبه کردم؟ دیروز یک کامنت برایم آمد. روزی ۵۰۰ فحش رکیک برای من میآید و اصلا باز نمیکنم و برایم مهم نیست. خدا انقد به من توان داده که مقابلشان میایستم، اما اگر قرار باشد از هواداران استقلال یک حرف بشنوم، برایم سنگین است. امروز یک نفر نوشت شما بخاطر پول توزرد درآمدی. واقعا قلبم شکست. گفتم چه کنم؟ بخواهم صحبت کنم تیم وارد حاشیه میشود و چیزی نگویم، میسوزم. ۲۴ سال پیش حرف نزدم و اینها سواستفاده کردند و نمیدانم چه فکری درباره من کردند. صحبت نکردم و هنوز هم که هنوز است خیلیهایشان نمیفهمند، اما اشکالی ندارد و راهی را که آمدم، تا آخر میروم. اما اینطرف معرفت دیدم و با دیده منت همه مشکلات را به جان خریدم و هیچ منتی هم نیست. یکی به من محبت کند، نوکرش هم هستم. به هر حال در خلوت خودم حرفهایی دارم. پیش خودم میگویم من توان هواداران استقلال را هم دارم. واقعا الان حق با من است. اینها فقط به یک دلیل من را بازی دادند، همان دلیلی که از آن تیم دکم کردند. اینجا هم همینطور بازیام میدهند. من که دلیل اصلی اش را میدانم.
* سمیعی گفت ۴.۵ میلیارد و گفتم خداحافظ
زنگ زدم جواد و گفتم ساعت سه با آقای سمیعی قرار داشتیم و ۱۶ ساعت رانندگی کردم و آمدم و آقای سمیعی نیست. گفت الان میگویم زنگ بزند. آقای سمیعی زنگ زد و زنگ زد گفت ببخشید، هلدینگ گیر کردم. گفتم میخواهید بروم فردا بیایم. گفت نه، به معاون حقوقیام میگویم بیاید قرارداد را تنظیم کند. نشستم معاون حقوقی آمد و در کامپیوتر زد و گفت مبلغ چقدر بوده؟ گفتم انقدر توافق کردیم. گفت بروم پرینت بگیرم و بیایم. رفت و یک زنگ به سمیعی زد و مبلغ را پرسید و آمد گفت آقای سمیعی میگوید ۴.۵ میلیارد. گفتم خداحافظ شما، شما به خیر و من به سلامت. بیرون آمدم و زنگ زدم جواد و گفتم آقای نکونام، بگذار رفاقتمان بماند، نکن. گفت الان میگویم سمیعی زنگ بزند. قطع کردم و یک روز گذشت.
* این باشگاه لنگ ۵۰۰ تومان است، یک تومان کم میکنم
اصلا روزی که رفتم و گفتم ۶ میلیارد پول میخواهم، یک بار به من نگفت نه زیاد است و چانه بزنیم. بعد فهمیدم افراد دیگر چقدر گرفتند و متوجه شدم من اصلا چیزی نگفتم. گفتم خدا را شکر. سه روز گذشت و بهزاد غلامپور دوباره زنگ زد و گفت جواد گفت به مهدی بگو به او زنگ میزنم و دوباره قطع کرد. سه روز گذشت و بهزاد غلامپور دوباره زنگ زد و گفت مهدی، جواد گفته به مهدی بگو یک چیز کم کند. من گفتم آقا بهزاد، مهربان، چقدر کم کنم؟ ۵ میلیارد خوب است؟ خدا شاهد است گفتم یک میلیارد بگیرم؟ گفت نه بابا، حالا ۵۰۰ تومان کم کن. گفتم این باشگاه لنگ ۵۰۰ تومان است؟ من یک تومان کم میکنم. گفت دمت گرم. دوباره زنگ زد و گفت جواد خیلی تشکر کرد و گفت بگویم زنگ میزند.
* در قفس باز شد و خاکستر فوت شد
سه روز گذشت و دیگر در قفس باز شده بود و این خاکستر فوت شده بود آتش، شعلهور شده بود. یک وویس به او دادم که فکر کنم دیگر کُپ کرده بود. گفتم تو به خیر و من به سلامت. در این ۴۸ ساعت دکتر نوروزی از کانادا زنگ زد و گفت من صحبت کردم و گفتهاند میآوریمش. گفتم دیگر تمام شد و من بازیچه دست کسی نیستم، من اگر میخواستم بازیچه دست کسی باشم، یک ابرو سمت آن طرفیها نازک میکردم و دوباره محبوب میشدم. من اصلا این کارها را بلد نیستم و حرف من حرف است. گفتم دیگر برای من تمام شد. گفت دو روز صبر کن ولی دیگر طاقت نیاوردم و این کامنت را که دیدم، امروز ترکیدم.
* مگر من روانشناسم؟ روان خودم هزار و یک مشکل دارد
الان دو روز است زنگ میزنند و میگویند صبر کن. گفتم من مصاحبهای نمیکنم، فقط بیاید واقعیت را بگوید. من ۷-۸ سال است کار میکنم و میدانم خبرهایی که بیرون میآید از طرف کیست. من را مقابل هوادار گذاشتند که مهدی هاشمینسب به خاطر پول به توافق نرسیده است. گفتم اشکالی ندارد، تهش پول بوده اما از اول تعریف کنید و ببینید چه اتفاقهایی افتاد که شما میگویید به خاطر پول. اگر با خاطر پول هم باشد، حقم است. اینهمه فشار را تحمل میکنم، جور کادرفنی را میکشم. من یک نفر را میخواهم روان خودم را درست کند. شما از تک تک بازیکنان، حتی خارجیها، خصوصیات اخلاقی بپرسید. هر روز ۳۰ تا ۱۰ دقیقه با این و آن صحبت کن، در رختکن تیم و حواشی را جمع کند، کسی دیر نیاید، رفاقت کن، خوب بازی کنید، شما باید گل بزنید، اشتباهی را که من کردم نکنید و ... . مگر من روانشناسم؟ روان خودم هزار و یک مشکل دارد و یکی باید این را درست کند. حرف زیاد است و واقعا دیگر خیلی سخت است.
** شما برای بار دوم حضور در باشگاه تعهدنامه امضا کردید؟
گفتم من هیچ کجا تعهد امضا نمیکنم و اگر مشکلی دارم، بگذارید در همین مشکل باشم. من نه جایی امضا میکنم و نه چیزی. همه اینها بازی است. نمیدانم بالا کجاست. یکی به من بگوید بالا کجاست؟ بالای من فقط خداست. به عکاس تیم میگویند از بالا مشکل داری، به حسینی میگویند از بالا، آتیلا از بالا، هاشمینسب از بالا. چقدر اینهمه آدم از بالا مشکلات گستردهتر از من دارند ولی کار میکنند؟ اصلا من چه کار کنم؟
** چیزی خاطرمان نیست، فقط بحث گرم کردن وسط زمین و لبخوانی بود.
من نزدیک ۳۰۰-۴۰۰ میلیون جریمه دادم. به کمیته اخلاق رفتم و رئیس کمیته اخلاق گفت این شکایت از شما شده و گفتم باید چه کنم؟ گفت باید اینجا را امضا کنی. گفتم من سر درنمیآورم، میروم یک وکیل میگیرم که بیاید صحبت کند. گفت چیز خاصی نیست و من کمکت میکنم، بنویس سوتفاهم بوده. گفتم من نزدیک ۴۰۰ میلیون سر مصاحبه و مسائل دیگر که به من ربطی نداشت، جریمه شدم. سپر بلا شدم و اشکالی ندارد، حقم بوده و جریمه شدم، ولی شما شما ۵۰ میلیون قبل از بازی پرسپولیس - فولاد در اهواز من را نامردی جریمه کردید. چه کسی پیگیر این مسائل است؟ چه کسی حرف من را باور میکند؟ ولی اشکالی ندارد و خدا جواب اینها را میدهد. جایی که من زورم نرسد، آن بالایی جوابش را میدهد. گفت حق داری، گفتم حق داری یعنی چه؟ شما میدانی در این فوتبال چه خبر است؟ به من نگویید. من در این فوتبال پیر شدهام و از شما بیشتر مشکلات این فوتبال را میدانم.
** فکر میکنید شما را در آب نمک خواباندند تا اگر میشود یک مربی خارجی بیاورند؟
من با اینکه خیلی زرنگم، یک سری بازیها را بلد نیستم. اصلا نمیدانم. من که خودم دستت را باز گذاشتم که بروم و نه مشکلی پیش بیاید، نه هوادار چیزی بگوید. من اصلا نمیدانم چه بگویم؟ من که خودم گفتم نمیخواهم بیایم. دیگر زنگ زدنها و اصرار کردنهایتان چه بوده؟ اگر بحث مالی بوده میگفتید ۶ میلیارد زیاد است و حق تو ۳ میلیارد است. اصلا نمیدانم. گنگم. به خدا ایرادی هم ندارد و من خوشحالم. اصلا خودم هم نمیخواهم کار کنم و فردا به خرمشهر میروم، اما فقط از این ناراحتم که اینها من را مقابل هوادار میگذارند. من از این ناراحتم و این را نمیتوانم تحمل کنم.
* در آن تیم ۳۰-۴۰ میلیون آدم منتظرم بود
خدا شاهد است دوست ندارم استقلال وارد حاشیه شود. من عاشق استقلال نبودم، من به خاطر استقلال، استقلالی نشدم، من به خاطر هواداران استقلال، استقلالی شدم. من عاشق هواداران استقلال هستم و وقتی آنها استقلال را دوست دارند، من هم پا به پایشان دوست دارم. من اگر قرار بود خودم را برای هوادار لوس کنم و دنبال محبوبیت داشتم، آنجا ۳۰-۴۰ میلیون آدم منتظرم بود. همین الان هم کافی است لب تر کنم، اما مهدی هاشمینسب از راهی که رفته، برنمیگردد. من مثل خیلیها نیستم. من به حرمت کسانی که ۱۰ سال بود فوتبالم تمام شده بود و هنوز به من محبت داشتند، همه را به جان میخرم. من در مکتب استقلال درسهایی یاد گرفتم که یک آدم دیگر شدم و الان به خودم افتخار میکنم. حرف زیاد است و خیلی از این ناراحتم که میخواهند من را جلوی هوادار بگذارند. هیج ناراحتی و مشکلی ندارم. ببخشید حرفهای یک خائن دروغگو را تحمل کردید. حرفهای من دلی است، وگرنه اصلا نیازی نبود انقدر حرف بزنم.
* من جعبه سیاه خیلی از آدمها هستم
اگر امروز ترکیدم، به خاطر همان یک کامنت بود. اگر ادامه داشته باشد، اینها مسائل امسال بود. دل من جعبه سیاه خیلی آدمها است. مهدی هاشمینسب همیشه پابرهنه راه میرود که ریگی به کفشش گیر نکند. اگر ریگی به کفشم بود، با اینهمه اینجوری صحبت کردن یکی یقهام را میگرفت و میگفت تو کی هستی؟ چرا حمله؟ چرا این کار را میکنی؟ آن بالایی هوای من را دارد، یک جور زندگی کردم که نه دنبال پول بودم و نه شهرت. خدا انقدر به من داده است. ۵۰ سال از عمرم گذشت و همهاش عزت بده است. اینهمه فوتبالیست گندهتر از مهدی هاشمینسب در تاریخ فوتبال بودهاند و بیشتر از هاشمینسب سه سال در استقلال و سه سال در آن یکی تیم بودهاند، چرا این اتفاق برای مهدی هاشمینسب در حساسترین بازی سال رخ بدهد؟ ولش کن، اینها برای خلوتم است. به جان مادرم من از آن آدمها نیستم که تا زمانی که در استقلال باشم، برای بردش دعا کنم و وقتی نباشم برای باختش دعا کنم. انشاالله که امسال استقلال اگر حقش بود به خاطر هواداران خواستهاش برسد، نه با ناداوری.