اما همهچیز برای مجری و گویندهای که متولد ۱۳۴۷ سهراه آذری تهران است، راحت شروع نشد. با هم به روزهای آغازین کار این چهره رفتهایم.
در این ۲۵ سال، در هر سه حوزه فعال بودهام. ضمن این که در حوزه ژورنالیسم تلویزیونی هم کار کردهام؛ با عنوان دبیر، جانشین سردبیر و سردبیر خبر. عموماً در سازمان، همکاران یا تحت عنوان تحریریه خبر کار میکنند یا گوینده، اما برای من فرصتی فراهم شده که هر دو کار را با هم انجام بدهم.
از نوجوانی به گویندگی و اجرا علاقهمند بودم؛ خاصه گویندگی خبر. در دبیرستان و دانشگاه هم اجرا میکردم.
بله، مدرسه امام صادق(ع). سر صف قرآن میخواندم و به مناسبتهای خاص برنامه اجرا میکردم. این علاقه از آن موقع بود و معلمان و همکلاسیها تشویقم میکردند.
هیچ وقت فکر نمیکردم بهصورت حرفهای وارد تلویزیون شوم. نخستین بار در دبیرستان به تلویزیون رفتم. بیوک میرزایی همسایه دیوار به دیوار ما بود. اصرار کردم و یکبار مرا به استودیو و سر صحنه یکی از فیلمهای تلویزیونی برد. برایم خیلی جذاب بود. بعد از آن دیگر با سازمان ارتباطی نداشتم تا اینکه در سال ۱۳۷۵خیلی اتفاقی، در صفحه آخر مجله سروش آگهی استخدام گوینده خبر را دیدم. این، منتهای آرزوی من بود. من گویندههای خبر را دوست داشتم و درحالیکه دیگران دنبال بازیگران و فوتبالیستها و خوانندهها بودند، من دنبال گویندههای خبر بودم و همه را به اسم و رسم و چهره میشناختم. این آگهی، برایم دریچهای به آرزویم بود.
فیزیوتراپیست بودم و در بیمارستان خاتمالانبیا (ص) کار میکردم.
به خاطر دلم رفتم، همیشه به آن فکر میکردم. فرم را پر کرده و پست کردم. البته مطمئن بودم که اثری ندارد و جوابی نمیگیرم.
بله. هشت ماه گذشت. با منزل ما چند باری تماس گرفتند و خانه نبودیم. دفعه آخر، مرحوم مادرم گوشی را برداشت. گفتند فردا ساعت ۱۱ برای مصاحبه بیاید و این آخرین فرصت است. رفتم و مصاحبه شدم. امتحان کتبی و مصاحبه دوباره و بعد هم ورود به دوره آموزشی. ششماه برای ما دوره آموزشی گذاشتند؛ از هشت صبح تا هشت شب و حتی روزهای جمعه و تعطیل، در ۱۹ عنوان درسی. از خوشبختیهای من حضور در چنین دوره کاملی بود؛ واقعاً دست طراحان چنین دورههایی درد نکند.
مرخصی گرفتم.
احتمالا الان اینجا نبودم دیگر!
شاید هم دفعات بعد و سالهای بعد اتفاق میافتاد. شانس طوری نیست که خودش بهوجود بیاید. شما باید ظرفتان را همیشه در دست داشته باشید تا اگر جایی چیزی دادند، بتوانید بگیرید. در غیراین صورت اگر صد جا هم چیزی بدهند، چون ظرفی ندارید چیزی عایدتان نخواهد شد. وگرنه خیلیها آن آگهی را ندیدند، خیلیها هم دیدند و نرفتند، خیلیها هم رفتند و دنبال نکردند. ولی من از اول علاقهاش را داشتم.
نه، واقعاً نه. ولی یک چیز مسلم است؛ اول باید چیزی را تصور کنید تا بتوانید آن را بسازید. اگر شما غذای خاصی مدنظرتان باشد، حتماً به آشپزخانه که میروید مواد اولیه خاصی را جستوجو میکنید. اما اگر هدفتان غذای خاصی نباشد، هر چیزی که دم دستتان باشد را تبدیل به غذا میکنید. شما باید اول تصور کنید بعد شروع به ساختن کنید؛ غیراز این شدنی بهنظر نمیرسد. من با ۱۲۵ کارآفرین اول ایران گفتوگو کردهام. بدون استثنا، همه آنها در دوران کودکی یا پدر نداشتهاند یا ناپدری و نامادری داشتهاند و یا بهشدت فقیر بودهاند. کسی را ندیدهام که از خانوادهای ثروتمند شروع کرده باشد یا مثلاً پدر و مادری دانشگاهی داشته باشد و... . چیزی که بین همه این عزیزان مشترک بود، داشتن یک تصویر و آرزوی بزرگ بود. شاید در آن حوزه خاصی که مدنظرشان بوده، به جایی نرسیده باشند، اما اتفاقات خوبی برایشان افتاده و کلیت این تصویر برایشان به واقعیت تبدیل شده است. هدف داشتن در این مسیر خیلی مهم است.
نه، چون معلمی بلد نیستم.
بله، در بعضی از کارگاهها به این منظور حاضر شدهام.
متأسفانه بیشتر جوانان از دوستان و آشنایان و شهروندان که این چیزها را میشنوند، کمی ناامید میشوند. من سؤال ثابتی که از همه آن ۱۲۵ کارآفرین تراز اول ایران داشتم، این بوده که شما الان اینجا نشستهاید و هزاران میلیارد ثروت و چند هزار کارگر دارید و در یک موقعیت ویژه هستید، اینکه الان بگویید تلاش کنید و پشتکار داشته باشید و درستکاری و...، جوانی که میشنود نمیگوید نفستان از جای گرم بلند میشود؟ تقریباً همهشان پاسخ دادهاند که اصلاً اینطوری نیست و زمانه ما، استعداد و ظرفیت بیشتری دارد تا کسی شروع کند و مثل ما بشود.
نه. یکی از این عزیزان میگفت که امروزه شما با وصل شدن به اینترنت، به دریای اطلاعات دسترسی خواهید داشت. اما زمانی که شروع کرده، کارمند بانک بوده؛ در دهه ۶۰. دیپلم داشته و تحصیلدار بانک شده. ساعت دو که بانک تعطیل میشد، بقیه همکارانش به خانه میرفتند و استراحت میکردند و شب هم با اهل و عیال به گردش میرفتند. آن موقع کارمندان بانک جایگاه و درآمد خوبی داشتند. اما او خیابان ولیعصر از میدان تجریش تا میدان راهآهن را گز میکرد تا ببیند کدام شغل را دوست دارد. یا کسی دیگر گفت اولش قصد داشته کار کفش کند. به همین دلیل با حقوقش بالای هزار جفت کفش و دمپایی خریده و همه را پاره کرده تا ببیند چطور ساخته شدهاند. درحالیکه الان با یک سرچ ساده، هزاران ویدئو، تکست و... در اینباره پیدا میکنید. امروزه، امکان و ظرفیت بیشتری نسبت به دهههای ۶۰ ، ۷۰ و ۸۰ وجود دارد تا راهت را پیدا کرده و پیش بروی و به جایی برسی. فکرش را بکنید من در آن سالها، که نه اینترنتی بود و نه موبایلی و...، تنها با یک آگهی گوینده شدم. اما امروزه کلی راه ارتباطی به این منظور وجود دارد. امروزه اطلاعات و امکان دسترسی به هدفها بیشتر است، تنها باید اراده و پشتکار داشته باشید.
من عاشق این کار هستم و تا وقتی که امکان همکاری با تلویزیون را داشته باشم، ادامه میدهم. اما دوست دارم بعد از این همین کاری که دارم انجام میدهم را عمق بیشتری بدهم. همانطور که گفتم، من با ۱۲۵ کارآفرین و تولیدکننده اول ایران مصاحبه کردهام. یکی از ایدههایم که در همین راستاست، مصاحبه با ۱۰۰ کارآفرین درجه یک دنیاست که هم بهصورت کتاب و هم بهصورت برنامههای تلویزیونی منتشر کنم. بعد هم این طرح و ایده را گسترش داده و با ۱۰۰چهره اثرگذار و درجه یک بینالمللی در حوزههای هنر، ورزش، فرهنگ، سیاست و... مصاحبه کنم. این، مهمترین ایدهای است که قصد دارم در ایام بازنشستگی دنبالش کنم.