رضا جعفری در عصرخبر نوشت: این نقل قول را بارها از اطرافیان «سید مرتضی آوینی» شنیدهایم که به اجماع هنری یا سینمایی حزباللهیها و روشنفکران درباره یک اثر باید تردید کرد.
با نمایش فیلم «موقعیتمهدی» در چهلمین «جشن،واره» فیلم فجر دوباره همان اجماع همیشگی پررنگ شد و شبه تشکیلات تمثیلی «از گوگوش تا سروش»، در قالب امروزی از «لیلیگلستان» تا «علیرضا زاکانی»، مصداق تجمع تیفوسیواری است که باید به دیده تردید به آن نگریست.
فیلمساز با تسلط و تجربه و فیلمنامهنویس با انگشت گذاشتن روی نقطه ضعفهای موقعیت دفاع، قرائتی عرفیگرایی ارائه میدهد که به مثابه استخوان گذاشتن لای زخم است.
حزباللهیها از تماشای فیلم ذوقزدهاند و باید به این ذوقزدگیاشان اعتنا کرد، چون سالها تشنه دیدن باکریها روی پرده سینما بودند و روشنفکران مسرور از این هستند که روایتی را میبینند که یکی از فرماندهان جنگ، هر چقدر اصرار به حضور نیروهای پشتیبانی دارد، خواستهاش اجابت نمیشود.
محافظهکاران تشنه ملاقات با باکریها، آنقدر عطششان زیاد است که متوجه نمیشوند در جام «موقعیت مهدی» از فرات نریختهاند، بلکه ته مانده جام زهریست که به حضرت خمینی اعلی الله مقامه نوشاندند.
کارگردانی بینقص حجازیفر و نگرش روشنفکری عرفیگرای «ابراهیم امینی»،درهم میآمیزد تا امتدایی همصداییها لیلی گلستان، نویسنده سابق روزنامه کیهان و سخنگوی سابق حزب رنجبران را باهم سر شوق آورد. حتی مخالفان طرفداران سینمای ضد ارگانی از دیدن فیلم ذوق شدهاند. ائتلاف از لیلی تا زاکانی، فراستی،فتاح و فهیم ، چه مبنایی دارد؟ کافیست برنامه هفت را تماشا کنید تا متوجه شوید با لحن سخیفی مجیزگویی فیلم را میکنند.
حقیقت، پشت این ذوقزدگیها پنهان میشود. فیلم از سکانس ابتدایی که باکری در خواستگاری خودش را توضیح میدهد که میخواهد به اسلام و مملکت خدمت کند آغاز میشود. ناگهان صاحب خانه شربت میآورد. مزد این خدمت خودخواسته و وفاداری شربتی اجباری است یا نمادی از نتیجه خدمت؟ با آنچه در فیلم میبینیم شربت را خودخواسته نوشید یا در سکانس پایانی به او نوشاندند؟!
همه ذوقزدگی عرفیگرایان محافظهکاران و رسانههای آنان هیجانی است به مثابه کف روی آب. سطح برکه «موقعیت مهدی» بسیار زیباست، گلهای آذین شده در سطح برکه روانند اما زیربرکه زلال نیست و گل آلود است.وقتی به لایهزیرین فیلم برویم و عمق آنرا بررسی کنیم به لجن میرسیم.
کودک سربازان شهید راه وطن یا قربانی فرمانده؟
چرا حکایت «خسرو» و «محمد» علیرغم بیربطی در فیلم اضافه شده است؟ در سکانسی دوبرادر باکری مهدی و حمید مشغول گفتوگو هستند. مهدی به حمید میگوید برو نامهبنویس تا ماجرا تمام شود و تو بتوانی به عنوان معاون من در جنگ حضور پیدا کنی. حمید میگوید توبه نامه بنویسم؟
مهدی پاسخ میدهد: تمام زیردستان من یک مشت بچه هستند، من کسی را ندارم که جنگبلد باشد. (نقل به مضمون) در سکانسهای بعدی نبرد را در جبهه میبینیم که «مهدی» برای مقابله با تانکهای عراقی عدهای نوجوان را با نارنجک به سراغ تانکهای عراقی میفرستند و از جمعیت 10 الی پانزده نفره تنها یکی زنده باقی میماند.
در فیلم میبینیم حجم پیکرهای شهدای نوجوان آنهم لشگر 31 عاشورا آنقدر زیاد است که مهدی حاضر نمیشود پیکر برادرش حمید باکری را به پشت خط مقدم بازگرداند.
روایت خسرو ملازاده(ابولفضل زمانی) و محمد زمانی قابل تاملتر به نظر میرسد که مولفان با یک فلاش بک موقعیت بازی کودکانه این دو را تصویر میکنند. پای خسرو در بازی فوتبال مصدوم شده و محمد، خسرو را به کول گرفته و میبرد و این سکانس حمل پیکر محمد توسط خسرو به حمل محمد توسط خسرو پس از مصدومیت در بازی فوتبال کات میخورد.
زمانی هم که سایر رزمندگان به بازگردان پیکر محمد توسط خسرو اعتراض میکنند، خسرو میگوید: "من باکری نیستم" و چنان اجرا تاثیر گذار است که باکری نبودن تبدیل به پیام اصلی میشود. اگر نسل بعدی به شما "نه" گفت که من قاسم سلیمانی نیستم، من حججی نیستم و ... بهتان برنخورد، تقصیرش به پای شما مدیران روزمهساز است که مفهوم فیلم جنگی را از فیلم دفاعی تمییز نمیدهید، مرزهای حماسه و حقارت دراماتیک را نمیدانید. هیچ اصلاحطلب و اصولگرایی نباید زیربار شعار من مهدی باکری نیستم برود، در این کشور با هر سلیقه سیاسی باید باکری باشند،سلیمانی باشند، حججی باشند.ما همه سرباز باید باشیم و متاسفانه با این فیلم فن سرباز وطن بودن را داریم به نسل آینده آموزش میدهیم. تبعیت از فرمانده در جنگ، مصداق تبیعت از ولی است. این چه رسمی که خسرو باید بر خلاف مشی باکری باشد.
نفرین چنین عرفیگرایی حقارتآوری را باید حواله تنگه ابوقریبها و ایستاده در غبارها کرد.
مصداق حقیر کردن در ایستاده در غبار، همان سکانسی است که متوسلیان میگوید: سپاه باید مردمی باشد، خیلی از افراد سپاه هستند که مردم با آن مخالف هستند. 138 هزار جعبه فشنگ ژ3 مصرف شده، دروغ میگویند، مسائل مالی سپاه شفاف نبود و شما بیایید حساب کتاب مالی سپاه را شفاف کنید. اعتراض دهه شصتی حاج احمد حتما طعنهای به امروز است.چگونه میتوان با بازوی دفاعی کشور چنین شوخی کرد و چنین دیالوگی را از گذشته به عنوان معترضه امروزی دوباره مطرح کرد.
عطف دیگر ایستاده در غبار این بود که خشونت در متوسلیان به دلیل برخی مناسبات خانوادگی نهادیه شده بود و این خشونت از او مرد جنگی ساخت. اگر متوسلیان یک قهرمان آمریکایی بود میشد با ظریفکاری کلینت ایستوود کریس کایل(شخصیت محوری فیلم امریکن اسنایپر) اما دست شما عرفی گرایان شد، سربازی با خشونت نهادینه شده؟!!
محافظهکاران و رسانههایشان آنقدر در چشمانشان غبار نشسته که احمد ایستاده را نمیدیدند و در غبار دعوای دو فرمانده سپاه، متوسلیان و محسن وزوایی گردان حبیب بن مظاهر دقیق نشدند.فقط رپرتاژ نوشتند که جنس قلابی بشود، تالیف تام و تمام و تاریخ ثبت شده انقلاب.
آنقدر مجذوب کاراگاههای ماجرای نیمروز شدند که ترور دوباره لاجوردی را در فیلم نادیده گرفتند و با کمال تاسف لاجوردی شد سکاندار خوجه اعدام در زندان! رسانههایشان با اجبار از بالا تیتر قشنگه را زدند و انتقاد به ذات چنین شیطنتهایی نادیده گرفته شد چون دامنه رپرتاژ نویسان «کارتی» وسیعی شد.
وقتی رویه انتقادات متوسلیان در دهه شصت را به امروز سپاه وصله میکنند، تلاش میکنند بازوی دفاعی کشور را از درون و به تدریج، با فیلم و سینما در لوای نمایش زیست قهرمانان ملی بشکنند.
اما ائتلاف فهیم،فتاح، فراستی، از لیلی تا شهردار، سایهاش چنان سنگین است که نمیتوان اندکی نقد صریح را بر کاغذ جاری کرد.
با گذشت زمان و به تدریج این تلقی در اذهان شکل میگیردکه سیستم مشغول خودتطهیری از ارزشهایی است که خودش مولد آن بوده و حالا با سینما مشغول پس گرفتن گفتمان دفاع است.
آوینی در کدام صحنهای از مجموعه روایت فتح لشگری از پیکرها را به رخمان میکشید و هراس در دلمان میافکند، چرا فقط در سالگردش از او یاد میکنید، چرا از حماسه سمعی بصری او یاد نمیشود که راشهایی که از حجم وسیع پیکرهای درهم آمیخته شهدا را که برایش میآوردند در روایت فتح استفاده نمیکرد. تلویزیون مولف چنین روایتی است، رسانه ملی و سیما فیلم جمهوری اسلامی سریالی میسازنند درباره تغییر لحن سینمای دفاع؟
روایت فتح، چه نام زیبایی از کجا به کجا رسیدیم، از آوینی به یاشار نادری؟
از آوینی که راشهای پیکرها را پنهان میکرد وزبان حماسی روایت فتح را عیان تا یاشار نادری که دست در دست رمضاننژاد، در مجموعه تحت امرش هزینه میکنند تا راشهای سانسور شده آوینی را به صورت سینمایی باسازی کنند و فیلمی سینمایی به نام باکریها به کام لیلی گلستانها شود.
فیلم پر از صحنههای ضد جنگی است که باکری در آن گم میشود. چنان ضد جنگ است و «کودکسرباز» در آن چنان برجسته شده که به جای اینکه تصور کنیم فیلمنامه را «ابراهیم امینی» نوشته باشد تصور میکنیم مشغول ادعاهای «کریستوفر هیچنز» روزنامه نگار محبوب ملکه هستیم.
فیلم بر اساس مقالات هیچنز پیش میرود و عرفیگرایی روش جدید نئوانقلابیون بر اساس متدهای روزنگاری انگلیسی بازنمایی میشود که ایران را بارها متهم کرد به اینکه یک و نیم میلیون کودک را جمهوری اسلامی جلوی گلوله فرستاده است. در فیلم چنین وضعیتی را شاهد هستیم، مهدی فرمانده زندگان است یا شهدا؟
عرفیگرایی که در بدنه نئوحزباللهیها با تنگهابوقریب به شکل غریبی اوج گرفت و موج نمایش رژه پیکرها در مقابل دوربین به اصلیترین شگرد فیلمسازی ضد جنگ در عرصه فرهنگ تبدیل شد و از درون سیستم حمایت شد.
در این عرفیگرایی نقد ارتش و سپاه به اصل تبدیل میشود. فیلم به صراحت اشاره دارد که از فرمانده درخط سپاه حمایتی نشده و این عدم پشتیانی منجر به شهادت به باکری میشود، اگر بر فرض صحت هم داشته که نباید فیلم شود که سپاه نیرو برای باکری نفرستاده!
اما ارتش هم از این هجمه مصون نیست و هلکوپتر هوانیروز با تمنای مهدی باکری چند لحظه صبر نمیکند که تا زخمیها را سوار کند.پس اگر اعتراض کنند که چرا با ارتش چنین میکنند، حق آنهاست.
با همه این نقدها نمیتوان منکر تلاش سازندگان شد و زحمت سازندگان برای ساخت چنین آثاری قطعا قابل اعتناست اما نمیتوان غفلتها را نادیده گرفت.چون این غفلتها تبدیل به ارزشهای رسمی شدهاند.