اول)
نام" مصطفی چمران" بیش از آنکه احترام برانگیز باشد افتخار برانگیز است. افتخار برای ملتی که هیچگاه در برابر بیگانه سر خم نکرد و در برابر ترس و تسلیم زمامدارانش همواره فریاد عصیان را سر داد.
چمران؛ مرد تصمیمهای بزرگ و تاریخ ساز بود. مردی که آرمانش رستگاری انسان و آگاهی بشریت بود. رهایی از گمراهی و رستن از غفلت و رخوت در جای جای افکار و رفتار و گفتار او جاری است.
چمران؛ خوشی روزگار در امریکا را وا نهاد و به خطرناکترین و سختترین منطقه رفت: " لبنان" و همه دریافتند که دانشجوی برگزیده دانشگاه برکلی در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما درد انسان دارد.
چمران؛ مظلومیتها را میدید و سلاح به دست گرفت. مردی که به زیبایی و لطافت طبع مشهور بود ناگهان محور یک مبارزه شد. مبارزه با متجاوزی که به سرزمینهای اسلامی طمع کرده بود و در رأس آنها بیت المقدس؛ و اینگونه " مصطفی" از میان زندگی مرفه یک محقق در نیوجرسی و ماندن در کنار مبارزان مسلمان مصر و سپس لبنان یکی را برگزید. راهی سخت با آیندهای مبهم. راهی که خود آن را اینگونه توصیف میکرد:
" آنچه که مهم است این حقیقت روشن است که ما در هر قدم و عملی جز رضای خدا و جهاد فی سبیل ا... غرضی و هدفی نداشتیم و از هیچ احدی جز خدای بزرگ انتظار کمک و پاداشی نداریم".
او پدر بچههای جنوب لبنان شد و سنگ صبور آنها. کلمه به کلمه دردهایشان را میشنید و قطره قطره آب میشد.
مدرسه جبل عامل، پایگاه مقاومت شد و سنگری برای دفاع از فلسطین و لبنان. او در لبنان ماند. رنج کشید و درد دید، اما صبوری کرد و رنجهایش را با برادرش امام موسی صدر در میان میگذاشت و آن دو سنگ صبور هم بودند تا شهریور ۱۳۵۷ و ربوده شدن " صدر".
چمران؛ تنها شده بود و هیچکس نبود تا با او درد دل کند. از سوی دیگر انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به رهبری امام خمینی (ره) نیز به پیروزی رسیده و او پس از بیست سال به ایران بازگشت. ۲۸ بهمن ۱۳۵۷.
به خدمت امام رفت. امام از او خواست که در ایران بماند. پس ماند. لبنانیهایی که با مصطفی آمده بودند اصرار داشتند به لبنان بازگردد، اما او نپذیرفت.
دوم)
مصطفی عاشق بود. عاشق خدا. عاشق رسیدن. او سعادت و خوشبختی را در مرگ سرخ میدید که در آخرین نوشته اش چند ساعت پیش از شهادت اینگونه واگویه اش کرد:
" خدایا!
وجودم اشک شده، همه وجودم از اشک میجوشد. میلرزد. میسوزد و خاکستر میشود.
اشک شده ام و دیگر هیچ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم و از وجود اشکم غنچهای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه بگیرد.
خدایا
تو را شکر میکنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشودهای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است میتوان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید. "
مصطفی؛ اجر سالها جهاد و ایمان خویش را در روستای دهلاویه از خدا گرفت.
ظهر روز ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ صفیر خمپارهای بشارت بهشتش داد. ترکشی سرخ و آتشین او را به باغ سبز خدا رسانید و پس از سالها رنج و درد و مجاهدت و اخلاص آرام گرفت.
سوم)
مصطفی با همه معرفت و تعهدش، با تمام ایمان و انساندوستی اش، با حریت و آزادگی اش و با تواضع و مردمی بودنش نیاز امروز ماست.
به راستی آیا از درسهای چمران بزرگ آنگونه که باید بهره برده ایم؟...
هر ابر که در هواست باران نشود هر گُل که گُل بهشت رضوان نشود
در سینه خود عشق و صفا باید داشت هر مرد که مصطفای چمران نشود