او با حیله گری وارد زندگی من شد و به خاطر این که جا و مکانی برای زندگی اش نداشت، به خانه من آمد و بعد از آن که همه اموالم را گرفت مرا از خانه بیرون کرد و ...
به گزارش خراسان، زن 35 ساله با بیان این که پس از فراز و فرودهای زیاد در زندگی دوباره به منزل پدرم بازگشتم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم به دلیل بیماری اعصاب و روان حال مناسبی نداشت و رفتارهایش بسیار پرخاشگرانه بود، به طوری که هیچ کدام از ماهفت خواهر و برادر جرئت حرف زدن با او را نداشتیم. در این شرایط اوضاع زندگی ما بسیار آشفته بود تا این که «شاهین» به خواستگاری ام آمد. مادر او دوست و همسایه خاله ام بود و با یکدیگر معاشرت داشتند اما من هیچ علاقه ای به شاهین نداشتم و یک بار بیشتر او را ندیده بودم. با وجود این در 20 سالگی به خواستگاری او پاسخ مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم چرا که فقط می خواستم با این ازدواج از اوضاع آشفته خانه پدری ام فرار کنم.
شاهین 15 سال از من بزرگ تر بود و به همین دلیل افکارمان با هم تفاوت زیادی داشت به گونه ای که او همه رفتارهای مرا بچه گانه می دانست و با خواسته های من مخالفت می کرد. این گونه بود که مشاجره های لفظی و بگو مگوهای خانوادگی ما از همان روزهای اول زندگی مشترک در حالی آغاز شد که فهمیدم شاهین به بیماری های قند (دیابت) و کلیه مبتلاست و به صورت دیالیز درمان می شود اگرچه بیماری های او از یک سو و سرکوفت ها و سرزنش های خانواده اش از سوی دیگر آزارم می داد اما تنها حسن زندگی ما این بود که شاهین در یکی از شرکت های بزرگ مسافرتی و حمل و نقل دولتی کار می کرد و درآمد خوبی داشت. دو سال بعد از شروع زندگی مشترک پسرم به دنیا آمد اما هنوز به 30 سالگی نرسیده بودم که شاهین به خاطر بیماری کلیوی از دنیا رفت و من زنی بیوه شدم.
دیگر نمی توانستم به تنهایی زندگی کنم به همین دلیل منزلی را که شوهرم به نام من سند زده بود، به اجاره واگذار کردم و با همان حقوق دولتی که حالا به من اختصاص یافته بود، به خانه پدرم بازگشتم اما این بار سخت گیری ها بیشتر شد چرا که پدرم مردی متعصب بود و اجازه نمی داد من به تنهایی بیرون بروم یا کاری برای خودم دست و پا کنم چون معتقد بود من زنی بیوه هستم و اگر کسی مرا در بیرون از خانه ببیند، آبروی خانوادگی مان می رود چرا که فکر می کنند من دنبال شوهر می گردم و ...
خلاصه در این شرایط سخت وقتی برای انجام امور اداری مربوط به قیمومیت پسرم به دادگاه رفت وآمد می کردم، روزی با بهمن آشنا شدم. او هم برای طلاق همسرش به دادگاه و پاسگاه می آمد. «بهمن» مدعی بود در یک سازمان دولتی مشغول کار است اما اکنون همسرش تمام دارایی های او را از قبیل خانه، خودرو، باغ ویلا و حقوقش را به خاطر «مهریه» توقیف کرده است با وجود این دیگر به هیچ وجه قصد ندارد به زندگی مشترک با همسرش ادامه بدهد و حضانت تنها دخترش را نیز به همسرش واگذار کرده است.
خلاصه با همین آشنایی، ارتباط های تلفنی ما با یکدیگر ادامه داشت تا این که روزی بهمن از من خواست به خانه خودم نقل مکان کنم که همسرم برایم خریده بود. من هم به خواسته او عمل کردم و مدتی بعد پنهانی به عقد موقت بهمن درآمدم ولی بهمن گاهی چند روز در خانه می ماند و سرکار نمی رفت. او مدعی بود کارش ماموریتی است و هر زمان که به او ماموریت بدهند باید به ماموریت برود. به همین دلیل گاهی نیز چند روز به خانه نمی آمد و من همه دروغ هایش را باور می کردم. چند ماه بعد و در حالی که دخترم را باردار شده بودم پدرم متوجه ازدواج پنهانی ام شد و مرا به شدت کتک زد.
بهمن هم وقتی این ماجرا را فهمید ارتباط مرا با خانواده ام قطع کرد. او پیام های تهدیدآمیز پدرم را به من نشان می داد که هر دو نفر ما را تهدید به قتل کرده بود. در همین حال بهمن با سوءاستفاده از این شرایط خانه ام را به نام خودش سند زد و با پول هایی که از زمان همسر اولم اندوخته بودم برای خودش خودروی خارجی خرید اما از آن روز به بعد رفتارش ناگهان تغییر کرد و مدام با هر بهانه ای مرا زیر مشت و لگد می گرفت و توهین می کرد.
من هم به خاطر ترس از پدرم این وضعیت را تحمل می کردم و حرفی نمی زدم. از سوی دیگر نیز بهمن مرا ترسانده بود چرا که ادعا می کرد ازدواج ما به خاطر آن که به طور رسمی ثبت نشده است اگر من دست از پا خطا کنم باید روانه زندان شوم درحالی که یک برگ از سند عقد موقت در دست من بوداما باز هم از این موضوع ترس داشتم.
در همین روزها ناگهان همسر بهمن با من تماس گرفت و ادعا کرد شوهرش مرا فریب داده است و آن ها از یکدیگر جدا نشده اند. او گفت: به خاطر این که بهمن را از خانه ام بیرون کرده ام و جا و مکانی نداشته به سراغ تو آمده است تا از این آوارگی نجات یابد و ...
وقتی موضوع را به بهمن گفتم او مرا به شدت کتک زد و از خانه خودم بیرون انداخت که حالا صاحب آن بود. من هم پنج روز جلوی خانه نشستم تا این که یکی از آشناها مرا دید و ماجرا را به پدرم اطلاع داد که پدرم مرا به خانه اش برد و ...
بررسی های قضایی و کارشناسی در این پرونده با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) ادامه دارد.