به گزارش تابناک به نقل از اعتماد آنلاین، مسافرکش قلابی زنان را سوار اتومبیلش میکرد و بعد از بیهوش کردن آنها دست به سرقت میزد.
مردی که بعد از بیهوش کردن زنان از آنها سرقت میکرد، با تلاش کارآگاهان پلیس دستگیر شد. این متهم ادعا میکند شگرد دزدی را از شریکش یاد گرفته است.
سجاد که ادعا میکند قهرمان شطرنج است، در گفتگو با سایت جنایی داستان زندگیاش را بازگو کرد:
چرا تصمیم گرفتی سرقت کنی؟
ورشکسته شدم. یک روز شریکم من را با آبمیوهی مسموم بیهوش کرد و در همان حال چند امضا از من گرفت و تمام اموالم را بالا کشید. بعد از آن ورشکسته شدم و زندگیام نابود شد. زمانی پولدار بودم. سفر خارجی میرفتم و زندگی لاکچری داشتم. ولی شریکم دار و ندارم را برد و من ماندم و کلی بدهی. بعد از آن تصمیم گرفتم با همین شگرد کمی از پولهای طلبکارانم را جور کنم. من خلافکار نیستم. ورزشکارم و کیکبوکسینگ کار میکنم. قهرمان شطرنج هم هستم و در سطح کشور چند باری مقام آوردهام.
شغلت چه بود که ورشکست شدی؟
من در کار خرید و فروش خودرو بودم. پنج سال پیش شریکم مرا بیهوش کرد. به همین شگرد پولهایم را برد. در حالت نیمهبیهوشی از من امضا گرفت و زندگیام را نابود کرد. به نرخ الان، بالای ۵۰ میلیارد تومان از پولهایم را خورد.
چه مدت سرقت کردی؟
بیشتر از سه ماه بود دزدیها را شروع کرده بودم. با پژو آردی به عنوان مسافرکش خانمها را سوار میکردم. خانمها معمولاً طلای زیادی دارند و میتوانستم راحت از آنها سرقت کنم.
در این دزدیها کسی صدمهای هم دید؟
هیچ آسیبی به کسی نمیرساندم. فقط سرقت میکردم. هیچ سلاحی همراهم نبود. فقط وقتی نیمهبیهوش بودند از آنها رمز کارتهایشان را میگرفتم و به صرافی یا طلافروشی میرفتم و طلا یا دلار میخریدم. بیشتر پولها را هم به طلبکارانم میدادم.
فکر نمیکردی ممکن است آنها فوت شوند؟
من از بیشتر از ۱۰ دکتر به صورت آنلاین پرسیدم و تحقیق کردم تا این قرصها برای کسی خطر جانی نداشته باشد. همه دکترها گفتند نه خطر جانی دارد و نه تداخل دارویی؛ یعنی هرکس میتواند آن را مصرف کند. حتی گفتند به محض خوردن مایعات زیاد، دفع میشود و هیچ آسیبی به بقیه نمیرساند. بعد از کلی تحقیقات بود که تصمیم گرفتم همین قرصها را به طعمههایم بدهم تا چند ساعت بیهوش باشند.
وقتی طعمههایت را بیهوش کنار خیابان رها میکردی، فکر نمیکردی ممکن است اتفاقی برایشان بیفتد؟
معمولاً تا وقتی کامل به هوش نمیآمدند رهایشان نمیکردم. اول مطمئن میشدم به هوش آمدهاند بعد آنها را کنار خیابان رها میکردم. چون نمیخواستم بلایی سرشان بیاید.