قسمتی از مثنوی نظامی گنجوی
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
زیرنشین عَلَمَت کاینات
ما بتو قائم چو تو قائم بذات
هستی تو صورت پیوند نی
تو بِکَس و کَس بتو مانند نی
آنچه تَغَیُّر نپذیرد توئی
وانکه نمردست و نمیرد توئی
ما همه فانی و بقا بس تراست
ملک تعالی و تقدس تراست
خاک به فرمان تو دارد سکون
قبه خضرا تو کنی بیستون
جز تو فلک را خم چوگان که داد
دیگ جسد را نمک جان که داد
چون قدمت بانک بر ابلق زند
جز تو که یارد که اناالحق زند
رفتی اگر نامدی آرام تو
طاقت عشق از کشش نام تو
تا کرمت راه جهان برگرفت
پشت زمین بار گران برگرفت
گرنه زپشت کرمت زاده بود
ناف زمین از شکم افتاده بود
عقد پرستش زتو گیرد نظام
جز به تو بر هست پرستش حرام
هر که نه گویای تو خاموش به
هر چه نه یاد تو فراموش به
ساقی شب دستکش جام تست
مرغ سحر دستخوش نام تست
پرده برانداز و برون آی فرد
گر منم آن پرده بهم در نورد
عجز فلک را به فلک وانمای
عقد جهان را ز جهان واگشای
نسخ کن این آیت ایام را
مسخ کن این صورت اجرام را
کرسی شش گوشه بهم در شکن
منبر نه پایه بهم در فِکَن
دانه کن این عقد شبافروز را
پر بشکن مرغ شب و روز را
آب بریز آتش بیداد را
زیرتر از خاک نشان باد را
دفتر افلاک شناسان بسوز
دیده خورشید پرستان بدوز
صفر کن این برج ز طوق هلال
باز کن این پرده ز مشتی خیال
تا به تو اقرار خدایی دهند
بر عدم خویش گواهی دهند
بی دیَتَست آنکه تو خون ریزیش
بی بدلست آنکه تو آویزیش
روشنی عقل به جان دادهای
چاشنی دل به زبان دادهای
پرده سوسن که مصابیح تست
جمله زبان از پی تسبیح تست
بنده نظامی که یکی گوی تست
در دو جهان خاک سر کوی تست
خاطرش از معرفت آباد کن
گردنش از دام غم آزاد کن
حکایت ادبی
گویند: وقتی کیکاووس شاه،به طوس فرمان داد تا سپاه ایران را فرماندهی کند و به جنگ افراسیاب تورانی رَوَد،رستم پهلوانی جوان بود .طوس به رستم دستور داد تا به نبردِ پهلوانِ کارآزموده و قدرتمندِ تورانی یعنی اشکبوس رَود.اشکبوسِ زورمند با اسب و تجهیزات وارد میدان شد و رستم با خود اسب نبُرد.
اشکبوس با قصد تحقیر، خطاب به رستم گفت:
پیاده چرا آمدی ای جوان؟
مر اسبت ندادند ایرانیان،؟
رستم جواب داد:
پیاده مرا زان فرستاده طوس
که تا اسب بستانم از اشکبوس
و پس از نبردی سهمگین،رستم اشکبوس را گردن زد و سوارِاسبِ اشکبوس شد و به اردوگاه ایرانیان بازگشت.
شعر نو
به تعریف استاد کدکنی جریانی را که از دههی سوم قرن بیستم میلادی در شعر فارسی آغاز شد به نامهای «شعر نو» و «شعر جدید» میشناسند. علت این نامگذاری تفاوتی است که میان این نوع شعر و شعر قدیم فارسی به لحاظ محتوا و صورت وجود دارد. این تفاوت بهاندازهای است که به مدت چند دهه بسیاری حتی از اینکه شعر نو را بهعنوان شعر بپذیرند سر باز میزدند و شاعران نوسرا باید به شیوههای مختلف میکوشیدند تا حقانیت راهی را که برگزیده بودند نشان میدادند. علت دشواری پذیرش شعر نو نیز این بود که این گونه شعر از جهانی دیگر سخن میگفت که برای آشنایان با شعر قدیم بهکلی بدیع و حتی بدعتآمیز بود. در واقع شعر نو فارسی، یکی از مهمترین دستاوردهای فرهنگی ایران در قرن اخیر است که هم تمامی تحولات فکری و اجتماعی و سیاسی این قرن را همراهی کرده و هم زبانی برای بیان این تحولات بوده است.
نظامی گنجوی
از شاعران و داستانسرایان نامدار و مشهور ایرانی که در قرن ششم هجری زندگی میکرد، جمالالدین ابومحمد الیاس بن یوسف یا همان نظامی نام داشت. نظامی نهتنها روش و سبک جداگانهای را در زمینه شعر و داستانسرایی بهکار بست، بلکه تاثیر ادبیات و شیوه او را میتوان در سبک شاعران و داستانسرایان پس از او هم به وضوح، مشاهده کرد.وی موفق شد سبکی را از خود در شعر و داستانسرایی بهجای بگذارد که در آثار شاعران پس از او در سدههای مختلف هم کاملا نمایان است. نظامی به حدی مشهور است که از هر شخصی بخواهید نام یک شاعر را بگوید، قطعا نظامی یکی از نامهایی است که خواهید شنید و این نشان از شهرت بالای او دارد.نظامی در فاصله میان سالهای ۶۰۲ تا ۶۰۸ هجری قمری و در سن هفتاد سالگی، چشم از جهان فرو بست و آرامگاه او هم در کشور آذربایجان و شهر گنجه قرار دارد. البته این آرامگاه بهدلیل تحولات زیادی که در طول تاریخ و در شهر گنجه رخ داد، تغییر زیادی پیدا کرد و در نهایت، آرامگاه بازسازی شده نظامی را بهشکل کنونی و مطابق با تصویر در شهر گنجه کشور آذربایجان شاهد هستیم.
حکایت
پادشاهی در شهر گذر میکرد.
مردی را دید که بزغالهای با خود می برد.
شاه گفت: بزغاله را به چند خریدهای؟
مرد گفت: خانهای داشتم، سال پیش فروختم که خانهی بهتری بخرم. امسال با پول آن خانه توانستم این بزغاله را بخرم.
پادشاه گفت: خانهای دادی و بزغاله گرفتی؟
مرد گفت: به برکت پادشاهی شما، سال دیگر با پول این بزغاله مرغکی توانم خرید.
مخزن الاسرار- نظامی گنجوی
غزلی از امیرمهرداد امیری
نشد آخر کنم تسخیر آن اندامِ زیبا را
نبُردم حاصلی جز حسرتِ آن قدّ و بالا را
زمین،گِردِ سرِ خورشید و من گِرد تو می چرخم
ولی انگار دارم می شمارم ریگِ صحرا را
برای حرمتِ مرزِ تنت با خویش جنگیدم
ِ سرِ این عاشقی ها، دوست دارم هر چه دعوا را
من از نوعِ ظرافت های اندام تو دانستم
لبانت بر نمی تابند بارِ بوسه ی ما را
بلندای سرِ زلف تو رسمی باستانی شد
بلندایی که در آن یافتم شبهای یلدا را
من از عرفانِ مولانای گیسوی تو فهمیدم
که رقصِ تارِ مویی، میکند آشفته دنیا را
چه نظمِ با شکوهی دارد این آشفتگی، وقتی
پریشان میکنی در امتدادِ باد، موها را
موضوعات شعری
هرگاه شعر را از نظر موضوع مورد بررسی قرار دهند به آن موضوع شعری گویند.
مثل موضوع اجتماعی، آیینی، اخلاقی، حماسی، کودکان، عاشقانه و... .