غزلی از سیف فرغانی
در تن زنده یکی مرده بود زندانی
دل که او را نبود با تو تعلق جانی
ما برآنیم که تا آب روان در تن ماست
برنگیریم ز خاک در تو پیشانی
هرچه در وصف تو گویند و کنند اندیشه
آن همه دون حق تست و تو برتر زآنی
بدوسه نان که برین سفره خاک آلودست
نتوان کرد سگ کوی ترا مهمانی
نیکوان جای به گیسوی چو عنبر روبند
چون درآید سر زلف تو به مشک افشانی
تو به لب مرهم رنجوری و در حسرت آن
مرد بیمار فراق تو ز بی درمانی
جان بدادیم و برآنیم که حاصل نشود
دولت وصل تو ای دوست بدین آسانی
بر سر خوان وصالت به تناول نرسد
بخت پیر من درویش ز بی دندانی
گرچه آنکس که خرد مثل ترا نفروشد
گر به ملک دو جهانت بخرند ارزانی
ورچه مردم طلبند آنچه ندارند ترا
آن گروهند طلب کار که با ایشانی
من غلام توام و بنده شدند آزادان
هندوی چشم ترا ای مه ترکستانی
هر که جان ترک کند زنده بجانان باشد
چون شود زنده بجانان چه غم از بی جانی
سیف فرغانی چندت بتواضع گوید
کبر یکسو نه اگر شاهد درویشانی
حکایت
تیمور لنگ زمانی که در خراسان بود دچار یک نوع بیماری شد که پزشکان تشخیص دادند که این بیماری در نتیجه گرمی مزاج است و تنها آبلیموی شیراز است که رفع این بیماری را میکند.
تیمور از این جهت نامه ای به شاه منصور از آل مظفر فرستاد و از او درخواست کرد که چندین ظرف بزرگ آبلیموی شیراز به سرعت به خراسان بفرستد.
شاه منصور در جواب تیمور، نامه ای خواندنی نوشت: «من دکان عطاری ندارم که تو مرا تحقیر می کنی و خیال می کنی که از نسل چنگیز هستی و من برای تو آبلیمو بفرستم. این کار خیال باطلی است. اگر هم آبلیموفروش بودم برای تو نمی فرستادم.»
در آن زمان آل مظفر بر کرمان، شیراز، اصفهان و خوزستان فرمانروا بودند و مرکز حکومت آنان شیراز بود. حاکم اصفهان عموی سلطان زین العابدین پادشاه مظفر بود و نظر داشت که اگر تیمور به اصفهان حمله کند ما باید دروازه های شهر را روی او باز کنیم ولی شاه منصور مظفری اعتقاد داشت که باید در مقابل تیمور ایستادگی کرد.
تیمور لنگ از راه همدان و گلپایگان خود را به سده اصفهان رسانید و در آنجا پس از کسب اطلاعات وسیعی از وضعیت اصفهان شهر را از بهار سال ۷۸۹ محاصره کرد. در این موقع امیرمنصور مظفری برای جمع آوری سپاه از طریق شیراز به خوزستان به ویژه دزفول رفت. تیمور در اصفهان کشتار راه انداخت.
لذا وقتی که تعداد سرها به هفتادهزار نفر رسید، کشتار را متوقف کرد.
پس از این قتل عام، تیمور با سپاهیان خود به سمت شیراز حرکت کرد. اهالی شهر دروازهها را گشودند در حالی که ملک منصور از آل مظفر در دزفول بود. او بعد از آنکه هرکس از آل مظفر را که در شیراز اسیر نموده بود کشت. او بخاطر شیشهای آبلیموی شیراز و بی تدبیری آل مظفر، شیراز را فتح کرد و آل مظفر را برانداخت.
ایجاز
ایجاز یعنی خلاصه کردن و کوتاه سخن گفتن و پیراستن شعر و نثر از حواشی و زوائد، به طوری که، بیشترین توان بیان در عین داشتن کمترین تعداد کلمات، ابیات و جملات حاصل آید. موجز و مختصر گفتن و سرودن را ایجاز گویند.
مثال: آمدم، نبودی، رفتم
منظور این است که: به درب خانه ات آمدم و چون تو خانه نبودی،من هم رفتم.
سیف فرغانی
سیف الدین ابوالمحامد محمد الفرغانی از شاعران و عارفان عالیقدر نیمهٔ دوم قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری است. وی بعد از خروج از زادگاه خود (فرغانه) مدتی در آذربایجان و بلاد روم و آسیای صغیر به سر برده است. به طوری که از آثار او استنباط میشود وی اهل تصوف و عرفان بوده و سالها به کسب کمالات معنوی و سیر و سیاحت پرداخته است. مجموعه اشعار او از غزل و فصیده و قطعه و رباعی حدود ده الی یازده هزار بیت است. او توحش ،حمله و فجایع مغولان را در ایران شاهد بوده و در زمان سلطه ی آنان می زیسته است. او ارادتی وافر به سعدی داشته و بین آن دو مکاتباتی نیز بوده است. این شاعر بزرگوار در سال ۷۴۹ هجری در یکی از خانقاه های آقسرا وفات یافت. قصیدهٔ او که با مصرع «هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد» آغاز میشود و خطاب به مغولان مهاجم سروده شده از اشعار معروف این شاعر آزاده است.
اشعار وی دارای پختگی کامل می باشد و تلاش داشته از پیچیدگی پرهیز کند و به شیوه ی سعدی نظر خاص داشته است.
حکایت
روزی به غرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای گریوهاي سست مانده. پیرمردی ضعیف از پس کاروان همیآمد و گفت: چه خُسبی که نه جای خفتن است؟ گفتم: چون رَوَم که نه پای رفتن است. گفت: این نشنیدی که صاحب دلان گفتهاند رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن.
اي که مشتاق منزلی، مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز
اسب تازی دو تک رود به شتاب
واشتر آهسته میرود شب و روز
****
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همیگفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟
چه خوش گفت: زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی دراین روز بر من جفا
که تو شیر مردی و من پیرزن
غزلی از حسین زحمتکش
با خنده کاشتی به دل خلق٬ کاش ها
با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها
هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش
آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها
گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها
ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟
دنیا پر است این همه از خوش تراشها؟!
از بس به ماه چشم تو پر میکشم٬ شبی
آخر پلنگ می شوم از این تلاشها
اعتراض
اعتراض جملۀ معترضه یا زائدی است، كه ميان جملۀ اصلى آمده باشد. مثلِ نكتهاى از قبيل دعا و نفرين و غيره:
شكّرفروش- كه عمرش دراز باد
چرا تفقّدى نكند طوطى شكرخا را
جملۀ «كه عمرش دراز باد» جملۀ معترضه و از موجبات اطناب است یا «پدرِ او -که خدایش بیامرزد- در کاروان بود.»