غزلی از دکتر شفیعی کدکنی
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شب ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
حکایت ادبی از جناب سعدی
حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخواندهاند مگر سرو راکه ثمرهاي ندارد. گویی درین چه حکمت است؟ گفت: هر درختی را ثمره معین است به وقتی معلوم. گاهی به وجود آن تازهاند و گاهی به عدم آن پژمرده شوند و سرو را هیچ از این نیست و همه ی وقتی خوش است و این است صفت آزادگان.
به آنچه میگذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
چند عنصر مهم در شعر
پیشتر در خصوص عناصر شعری سخن گفته شد و در این بخش به چند مورد دیگری که موجب تقویت یک شعر می گردد پرداخته می شود.
*الهام از طبیعت،موجب رجوع شاعر، به مفاهیم سیاسی و اجتماعی، در قالب تصاویر و نمادهایی مهم از طبیعت، می گردد.
*تصویر گرایی و صور خیال.
هیچ رکنی بالاتر از استفاده از صورت های خیال در شعر نیست.
* همپایی و برابری معنا و فرم شعر.
یکسانی محتوا ومعنای شعر با فرم و ساختار آن ،ارتقا شعر را سبب میگردد.
* امروزی و نوین بودن زبان و معنا و کلیت شعر.
تازگی همه جانبه شعر و گریز از کهنگی بیان و زبان شعر نیز از اهمیت خاصی برخوردار است.
دکتر شفیعی کدکنی
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۱۸ در کدکن نیشابور به دنیا آمد. مدتها در مشهد و نیشابور، طی مراحل تحصیل نمود و پس از عزیمت به تهران در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دوره فوق لیسانس خود را گذراند و سپس دوره دکترای زبان و ادبیات عرب را نیز پشت سر گذاشت. او مدتی در بنیاد فرهنگ ایران و کتابخانه مجلس سنا به کار اشتغال ورزید و سپس به عنوان استاد دانشکده ادبیات تهران در رشته سبک شناسی و نقد ادبی به کار مشغول شد. دکتر شفیعی همچنین مدتی را بنا به دعوت دانشگاههای آکسفورد انگلستان و پرینستون آمریکا و ژاپن به عنوان استاد به تدریس و تحقیق اشتغال داشت. دکتر شفیعی از استادان بارز و متبحر ادبیات معاصر ایران و از محققین بزرگ به شمار میرود که در نقد شعر و ادب فارسی صاحب نظر است و در شعر و شاعری نیز مقام والایی دارد و صاحب سبک و شیوه خاصی است که او را به عنوان شاعری پیشرو میشناسند.
او در جوانی به شعر و شاعری پرداخت و نام مستعار (م. سرشک) را برگزید و طی آشنایی با نیما یوشیج سبک شعر نو را انتخاب کرد. زمزمههایی نیز در حال و هوای سبک هندی سروده که تعلق خاطر شاعر به شاعران خراسانی را میرساند. دفتر شعر «در کوچه باغهای نیشابور» که در سال۱۳۵۰ منتشر شد، وی را به اوج شهرت رساند. سروده (هزاره دوم آهوی کوهی) یکی از نابترین اشعار م. سرشک است که در زمره ماندگارترین اشعار معاصر فارسیقلمداد شده است. او در عرصه تالیف و تصحیح و ترجمه و نقد و تحقیق، بی هیچ تردیدی، چهرهای ممتاز در ادبیات ایران است. کتابهای «صور خیال در شعر فارسی»، «موسیقی شعر»، «اسرار التوحید» و دهها کتاب و مقاله دیگر وی امروزه، در زمره آثار مرجع به شمار میروند.
شعری از دکتر شفیعی کدکنی
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زاین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان
به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها، به باران
برسان سلام ما را
حکایتی از قابوس نامه، اثرِ عنصرالمعالی
متوکل خلیفه عباسی غلامی به نام فتح داشت و به او انواع فنون آموخته بود. روزی که شنا می آموخت, فتح دور از چشم مربیان خود در دجله مشغول شنا شد که آب طغیان کرد و او را با خود برد.
متوکل وقتی خبر را شنید بسیار غمگین شد و اعلام کرد تا او را نیابید غذا نخواهم خورد، شناگران ماهر جستجو آغاز کردند ولی اثری از او نیافتند. پس از یک هفته ،ملاحی او را زنده در یکی از شکاف های کنارِ دجله به سلامت یافت.
ملاح، فتح را گرفت و پیش خلیفه آورد. خلیفه بسیار خوشحال شد و دستور داد غذا آماده کنند، زیرا می پنداشت که فتح هفت شبانه روز غذا نخورده است.
فتح گفت: یا خلیفه من سیرم. متوکل گفت: مگر از آب دجله سیری؟ فتح گفت: نه، من این هفت روز گرسنه نبودم، بلکه هر روز نانی بر طبقی نهاده، بر روی آب فرود آمدی و من جهد کردمی و بگرفتمی و زندگانی من از آن نان بود و بر هر نانی نبشته بود: محمد بن الحسین الاسکاف.
متوکل دستور داد که: در شهر منادی کنید که آن مرد که نان در دجله می افکند کیست؟
روز دیگر مردی بیامد و گفت: منم.
متوکل گفت: به چه نشان؟
مرد گفت: بدان نشان که نام من بر روی هر نانی نبشته بود: محمدبن الحسین الاسکاف.
خلیفه گفت این نشان درست آمد اما چند گاهیست تو نان در دجله میافکنی؟
گفت: یک سال است.
گفت: غرض تو از این چه بوده است؟
گفت: شنیده بودم که نیکی کن و به رود انداز که روزی بر دهد. به دست من نیکی دیگر نبود، آنچه توانستم کردم.
متوکل گفت: آن چه شنیدی کردی و بدانچه کردی ثمرت یافتی. وی را بر در بغداد دهی داد و مرد بر سر ملک رفت و محتشم گشت.
جالب اینکه عنصرالمعالی در پایان داستان اضافه می کند در سفری که به حج مشرف شدم فرزندزادگان این مرد را دیدم.
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
غزلی از محمدعلی بهمنی
لبت نــــه گــــوید و پیداست مـیگــــوید دلــــت آری
که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری
دلت مــــیآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمیرنجـــــم اگــر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من
مبادا لحـــــظهای حتــــی مرا اینگونــه پنداری
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
بـــه شرطی کـــــــه مرا در آرزوی خویش نگذاری
چــــــه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقـــی میکند فریاد یا پژواک جان من
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگـــــر چــــه بر صدایش زخمـــها زد تیـــــــغ تاتاری
آرایه تشخیص (شخصیت بخشی)
یکی از صناعات ادبی که به زیبایی سخن کمک بسیاری میکند آرایه تشخیص است آرایه تشخیص را با نام های دیگری همچون جان بخشی به اشیا،شخصیت بخشی،جاندار نگاری، انسان نمایی یا آدم نمایی نیز می شناسند. شاعران برای جان بخشی به اشیا در شعر خود به این اشیا جان می بخشند و با زبان اشیا سخن میگویند تا شعرشان را به صنعت تشخیص آراسته کنند.
در بیت زیر با استفاده از آرایه تشخیص سخن گفتن به سیر و پیاز نسبت داده شده و شاعر آنها را همچون دو شخص فرض کرده و بین آنها گفت و گو صورت گرفته است.
سیر یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بدبویی؟
پروین اعتصامی
و موارد بسیار زیاد اینچنینی در ادبیات و شعر را شاهد هستیم.