قسمتی از ترکیب بند جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی در مدح پیامبر(ص)
اي از بر سدره شاهراهت
واي قبّه عرش تكيه گاهت
اي طاق نهم رواق بالا
بشكسته ز گوشه كلاهت
هم عقل دويده در ركابت
هم شرع خزيده در پناهت
اي چرخ كبود ژنده دلقي
در گردن پير خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت
شب طرّه ي پرچم سياهت
جبريل مقيم آستانت
افلاك حريم بارگاهت
چرخ ار چه رفيع، خاك پايت
عقل ارچه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روي تعظيم
سوگند به روي همچو ماهت
*ايزد كه رقيب جان خرد كرد
نام تو رديف نام خود كرد
اي نام تو دستگير آدم
و اي خلق تو پايمرد عالم
فرّاش درت كليم عمران
چاووش رهت مسيح مريم
از نام محمّديت ميمي
حلقه شده اين بلند طارم
تو در عدم و گرفته قدرت
اقطاع وجود زير خاتم
در خدمتت انبيا مشرّف
وز حرمتت آدمي مكرّم
از امر مبارك تو رفته
هم بر سر حرفت خود آدم
تا بود به وقت خلوت تو
نه عرش و نه جبرئيل محرم
نايافته عزّ التفاتي
پيش تو زمين و آسمان هم
*كونين نواله اي ز جودت
افلاك طفيلي وجودت
اي مسند تو وراي افلاك
صدر تو و خاك توده حاشاك
هرچ آن سمت حدوث دارد
در ديده ي همّت تو خاشاك
طغراي جلال تو لعمرك
منشور ولايت تو لولاك
نُه حقّه و هفت مهره پيشت
دست تو و دامن تو زان پاك
در راه تو زخم محض مرهم
بر ياد تو زهر عين ترياك
در عهد نبوّت تو آدم
پوشيده هنوز خرقه ي خاك
تو كرده اشارت از سر انگشت
مَه قرطه ي پرنيان زده چاك
نقش صفحات رايت تو
لولاك لما خلقت الافلاك
*خواب تو ولا يَنامُ قلبي
خوان تو اَبيتُ عِندَ رَبّي
اي آرزوي قـََدَر لقايت
واي قبله ي آسمان سرايت
در عالم نطق، هيچ ناطق
ناگفته سزاي تو ثنايت
هر جاي كه خواجه اي غلامت
هر جاي كه خسروي گدايت
هم تابش اختران ز رويت
هم جنبش آسمان برايت
جانداروي عاشقان حديثت
قفل دل گمرهان دعايت
اندوخته ي سپهر و انجم
برنامده ده يك عطايت
بر شهپر جبرئيل نِه زين
تا لاف زند ز كبريايت
بر ديده ي آسمان قدم نِه
تا سرمه كشد ز خاك پايت
*اي كرده بزير پاي كونين
بگذشته ز حد قاب قوسين
حکایت ادبی
گویند: لشکر عثمانی علیرغم سرما، برای فتح قزوین رهسپار ایران شد و شاه صفوی تنها هفت ۷ هزار تن جنگجو داشت و تازه بر اطاعت و خائن نبودن آنان شک داشت. ولی چند روزی که با هفت هزار نفر به پیشواز لشکر نیرومند عثمانی می رفت هیچ خبری را دریافت نمی کرد، تا اینکه در سرمای سلطانیه به آنجا رسید و با صحنه ای عجیب روبرو گشت. سربازان عثمانی از سرما و گرسنگی تلف شده بودند و لشکریان عثمانی به تبریز و کردستان عقب نشسته بودند؛ شاه صفوی شادمان شد و ناخودآگاه این رباعی را بداهه بر زبان آورد:
رفتم چو به سلطانیه آن طُرفه چمن
دیدم دو هزار مرده بی گور و کفن
گفتم که بِکُشت این همه عثمانی را
باد سحر از میانه برخواست که من
آرایه سجع مُطَرَف؛
آن است که واژگان در حرف رَوی، یکی، ولی در وزن، مختلف باشند؛ مانند: «کار، شکار»، «دست، شکست»، «شانه، نشانه».
مثال:
در متن زیر، میان کلمات «آرند- بیازارند» سجع مطرف وجود دارد:
– دوستی را که به عمری فرا چنگ آرند، نشاید که به یک دَم بیازارند. (گلستان سعدی)
جمالالدین محمدبن عبدالرزاق اصفهانی
وی در سال ۵۸۸ ق در اصفهان متولد شد.و سرآمد قصیده سرایان ایران در عهد سلطان خوارزمشاه در قرن ششم هجری است. وی علاوه بر ظرافت و مهارت در وادی شعر، دارای مراتب علمی و حکمی نیز بوده است. جمال الدین عبدالرزاق، شرع و شعر را به یکدیگر آمیخته و بر استحکام شعر فارسی افزوده است.
او به آذربایجان نیز سفر کرد و گویا در نقاشی نیز دست داشته و با خاقانی شروانی و انوری و ظهیر فاریابی و رشید وطواط مکاتبه و مشاعره میکردهاست. او مداح حکمرانان سلجوقی و آل خُجند بود و در اصفهان میزیست.
عبدالرزاق از شاعرانی است که از تصوف و حکمت بهره فراوان داشته است. وی پدر کمالالدین اصفهانی است. دیوانش نزدیک به بیستهزار بیت شعر است. جمالالدین عبدالرزاق درلطافت طبع یگانه و در فضل و هنر سرآمد بود.
جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی در حدود سال ۵۸۸ هجری قمری درگذشت.
ظهیر فاریابی، مجد همگر، امامی هروی، شرف الدین شفروه، اثیراادین اخسیگتی و اثیرا بهری از معاصرین وی هستند که هیچکدام به مقام او نمیرسند. در واقع جمال الدین را میتوان سرسلسله قصیده گویان عراقی برشمرد.
میتوان گفت: جمال الدین با این که اهل سنت بوده ولی اظهار تمایل به تشیع کرده، چناچه که در چند جا به مدح اهل بیت و واقعه کربلا پرداخته است.
بخش دیگری از دیوان شاعر، اختصاص به ترکیب بند شاعر در نعت حضرت محمد از غرراشعار اوست و نشان دهنده علاقه وافر او به حضرت ختمی مرتبت، دانش مذهبی و دینی، لطافت و روانی روح و زبان شاعر است.
حکایت
گویند: یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید: از عبادتها کدام فاضل تر است ؟ گفت: تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.
ظالمی را خفته دیدم نیم روز
گفتم : این فتنه است خوابش برده به
و آنکه خوابش بهتر از بیداری است
آن چنان بد زندگانی، مرده، به
غزلی از پروانه نجاتی
مصائب تو مگر از مسیح کمتر بود؟
چه قدر سهم دل آخرین پیمبر بود؟
چه زجرها که کشیدی که سر بر آرد دین
درخت عمر تو با خون دل تناور بود
تو را چگونه گذشت آن کبود لحظاتی
که چشم شعب ابیطالب از غمت تر بود
حجاز حجم نفسگیر کینه بود و لجاج
نفاق قوم تو یک کارزار دیگر بود
تو با دو قاطبۀ شرک و جهل جنگیدی
و رنجهای تو حتی از این فراتر بود...
امین! یتیم پر آوازۀ بنیهاشم!
نگاه تو خود اماننامۀ معطر بود
آرایه سجع متوازن
آن است که کلمات قرینه، در وزن، متفّق، ولی در حرف رَوی، مختلف باشند؛ مانند: (کام، کار)، (نهال، بهار).
مثال:
در متن زیر، میان کلمات «پاک – صاف» و «شریف – کریم» سجع متوازن وجود دارد:
– فلان را اصلی است پاک و طینتی است صاف، دارای گوهری است شریف و صاحب طبعی است کریم. (گلستان سعدی)