به گزارش «تابناک» به نقل از ایسنا، آقای بازیگر درباره بازیاش در این نمایش چنین گفته است:
«نمایش «کرگدن» در سال ۱۳۵۰ تنها کاری بود که من در زمان تحصیل در دانشگاه اجرا کردم. اجرای نمایش «کرگدن» مصادف بود با شلوغی و تعطیلیهای پیاپی دانشگاه، ما این نمایش را مدت زیادی تمرین کرده بودیم و حکم پایاننامه مرا داشت. برای پیدا کردن جایی برای تمرین بسیار دچار مشکل شدیم و چون مدت زمان تمرین خیلی طولانی شده بود، هنرپیشهها هم تغییر میکردند مثلا اول قرار بود اسماعیل شنگله بازی کند ولی بعد پرویز صیاد بازی کرد و بالاخره نمایش در سالن فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران روی صحنه آمد.
در پایان این نمایش «برانژه» یک دیالوگ ۴، ۵ صفحهای داشت که من برای اجرای آن خیلی تلاش کردم.
به پیشنهاد من و موافقت سمندریان قرار شد هنگام گفتن این دیالوگ طولانی، از روی سن به پایین بپرم و وسط جمعیت حاضر در سالن دیالوگها را با قدرت، بیان کنم. تا جملهای که فریاد میزدم «وای به حال کسی که بخواد اصالت خودشو حفظ کنه» و بعد روی صحنه میپریدم و دیالوگها را تا آخر ادامه میدادم. این لحظاتی بود که تشویق تماشاگر به اوج میرسید.
یک روز ساعت دو بعد از ظهر پشت صحنه نمایش، تنها نشسته بودم که یک آقای جوان و فوقالعاده تمیز و شیکپوش وارد شد و شروع کرد و گفت: «افسوس که از این نمایشها فیلمبرداری نمیکنند» و در پایان گفت: «آقای انتظامی وقتی وسط جمعیت میروید، جملهای را فریاد میزنید...»
گفتم: کدام جمله؟
گفت: «همین که میگویید: وای به حال کسی که بخواهد اصالت خودش را حفظ کند.»
گفتم: بله
گفت: «این جمله را خیلی با انرژی ادا میکنید. میتوانید آرامتر این جمله را بیان کنید؟»
گفتم: این جمله خیلی مهم است.
گفت: «میدانم منظورم این است که به جای فریاد زدن یواش و آرام بگویید.»
گفتم: ما حدود یک سال تمرین کردیم و این نظر کارگردان است.
گفت: «البته درست میگویید ولی فکر میکنم برای خودتان بهتر است که آرامتر بگویید. بالاخره با این شرایط و اوضاع سیاسی موجود که مسبوق هستید، آدم باید مواظب خودش باشد.»
گفتم: من با آقای سمندریان صحبت میکنم، ببینم نظر ایشان چیست. اگر ایشان صلاح دید، حتما اقدام میکنیم.
وقتی تنها شدم با خودم فکر کردم این کی بود؟ اوضاع سیاسی! مواظب خودتان باشید! یواشتر بگویید... تقریبا متوجه شدم قضیه از کجا آب میخورد. احساس کردم که این شخص از طرف یک سازمان دولتی شاید هم ساواک مامور شده بود تا این مساله را به ما بگوید.
من ماجرا را با حمید در میان گذاشتم. حمید گفت: بیخود گفته.... گفتم: حمید کار دستمان ندهند. یکهو نریزند جلوی نمایش را بگیرند. یه فکری کرد بعد هم شانههایش را بالا انداخت و گفت: «خودت یک کاری بکن.» البته دلیل اصرار من این بود که از یک طرف برای این نمایش خیلی زحمت کشیده بودیم و از طرف دیگر همانطور که گفتم تمرین و اجرای این نمایش تا وقتی که روی صحنه رفت به اشکالات فراوانی برخورده بود و من نمیخواستم حالا که نمایش روی صحنه رفته و اینگونه با استقبال تماشاگران مواجه شده، تعطیل شود. بالاخره تصمیم گرفتم تغییری در اجرا بدهم.
نمایش شروع میشد. سالن پر از جمعیت بود، فقط مسیری را که من باید از روی صحنه پایین میپریدم و میرفتم وسط جمعیت، کنترلچیها خالی کرده بودند. نمایش که به لحظه آخر میرسید و «برانژه» باید به وسط سالن میپرید، دیالوگها را با صدای محکم و بلند گفتم. ناگهان سکوت کردم و به تماشاگران نگاه کردم. با بغض در گلو و خیلی آرام دیالوگ را گفتم: «وای... به حال... کسی که بخواد.... اصالت خودشو... حفظ کنه» اشکم سرازیر میشد و انگار که میخواستم پرواز کنم روی صحنه میپریدم. فریاد تماشاچی به اوج میرسید تا حدی که برای شنیدن صدای دیالوگ هنرپیشه دیگر دچار مشکل میشدیم. «برانژه» را از روی میز پایین میکشیدند و او خودش را نجات میداد و دو مرتبه بلند میشد و پرده میافتاد.
بعد از اجرا طبق معمول هر شب که آقای سمندریان سراغ هنرپیشهها میرفت و گاهی صحبتها و راهنماییهایی میکرد، گفت: «عزت خوب بود، خیلی خوب بود.»
شب توی رختخواب تنها نشستم و به اجرا فکر کردم. تقریبا این کار همیشه من است. چه در تئاتر چه در فیلم، آخر شب فکر میکنم چه کار کردم خوب شد، بد شد... فکر کردم پیشنهاد آقای مامور چه کمک قشنگی به اجرا کرد!
یعنی کاملا آن را به صورت احساس ادا کردم. آن آقا دیگر نیامد. ولی تذکر او باعث شد که پایان نمایش چند برابر زیباتر و تاثیرگذارتر باشد. چون بیان یک جمله با احساس به مراتب زیباتر از ادای همان جمله با داد و فریاد است. مخصوصا اگر درد دلی را با بغض بگویی... درد دل همه مردم... همه تماشاگرها... همه کسانی که نمیخواهند کرگدن بشوند...