غزلی از امیر خسرو دهلوی
در خم گیسوی کافر کیش داری تارها
بهر گمره کردن پاکانست این زنارها
پرده بردار از رخی کان مایه دیوانگیست
کز دماغ عاقلان بیرون برد پندارها
فتنه و جور است و آفت کار زار حسن تو
حسن را آری بود اینگونه دست افزارها
آشتی ده با لبم لب را که آزارم به کام
کز پس آن آشتی خوش باشد این آزارها
خارخاری در دلست و غنجهای خون بران
چون کنم چون خود جز این گل نشکند زین خارها
هست در کوی تو بستانهای غم تا بنگری
سبزه ها کز گریه رسته از ته دیوارها
عاشق کاه و علف دل نیست، بل نقل سگانست
چون دل گاوان که بفروشند در بازارها
نالهای دارم کش از دل گر برآرم بگسلد
باربرداران مهار و بوستان افسارها
گفتمش جان می کنم خون می خورم بهر تو، گفت
خسروا، مشتاق را جز این نباشد کارها
حکایت
سه نفر بخیل پیش هم نشسته بودند. یکی از آنها پرسید: تو چه اندازه بخیلی؟ گفت: من به اندازه ای بخیلم که اگر سفره ای پهن باشد و در حال ناهار خوردن کسی برسد، سفره را جمع می کنم تا مبادا به او بگویم بسم الله و او از غذای من لقمه ای بخورد. دومی گفت: پس من از تو بخیل ترم؛ چون اگر جایی میهمان باشم و میهمانی دیگر سر برسد، من بخلم می شود که چرا این آدم اینجا آمده. سومی گفت: من از همه شما بخیل ترم؛ چون اگر کسی چیزی به من بدهد، من بخلم می شود و گویم که چرا او باید مال خودش را کم کند و به من بدهد!
ایثار در انبار
بزرگزادهای خرقهای به درویشی داده و خبر آن به گوش پدرش رسید. پدر او را سرزنش کرد.
پسر گفت: در کتابی خوانده بودم که هر کس بزرگی می خواهد، باید هر چه دارد، ایثار کند. برای همین، من آن خرقه را ایثار کردم.
پدر گفت: ای ابله! لفظ ایثار را غلط خواندهای. بزرگان گفتهاند که هرکس بزرگی خواهد، باید هر چه دارد انبار کند تا عزیز شود. نمیبینی که اکنون همه بزرگان انبارداری می کنند.
اندک اندک به هم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار
سبک شناسی
بیش از هفتاد سال قبل استاد گرانقدر ملک الشعرای بهار برای نخستین بار بحث انتقادی و علمی سبکشناسی را مطرح کرد. این بحث در ذیل تاریخ تطور و تحول نثر فارسی به میان آمد.
سبکشناسی ،کمک می کند تا با سبک نویسندگان و شعرای دورههای مختلف و بررسی آثار آنان از نظر صنایع ادبی، دستوری، تاریخی و اجتماعی آشنا شویم.
در واقع از سبک نوشتاری و گویشیِ نویسنده و شاعر،پی به طرز تفکر و اهداف وی می بریم و بهتر میتوانیم در مورد شاعر و نویسنده به جمع بندی برسیم.
از نوع تشبیهات، آرایه ها، اسطوره شناختی، زبان شناختی، تصنعات و یا عدم تصنعات و کلا صناعات ادبی و تصویرگرایی و بسیاری از مواردی که خصیصه ی یک اثرند،می شود به طرز اندیشه و مایه یک اثر پی برد که این امر را سبک شناسی مینامند.
امیرخسرو دهلوی
حکیم ابوالحسن یمینالدین بن سیفالدین محمود معروف به امیر خسرو دهلوی (زاده ۶۵۱ در پتیالی، هند – درگذشته ۷۲۵ هجری قمری در دهلی) شاعر هزارهتبار پارسیگوی هندوستان بود. او یکی از دو شاعر مهم اوایل قرن هشتم است که سایر سخنوران پارسیگوی هند را تحتالشعاع قرار دادند و در ادوار بعد هم نفوذی دامنهدار در میان شعرای ایران و هند داشتند. آن دو امیرخسرو، و حسن دهلوی بودند.
امیرخسرو به زبانهای فارسی، عربی، ترکی و سانسکریت چیرگی داشت و به سعدی هند معروف بود. او در اوایل حال به «سلطانی» و سپس به «طوطی» تخلص میکرد.
او ترکنژاد و هندیزاد بود و کلمات ترکی و هندی در شعر او بسیار است.آرامگاه او در یکی از محلههای شلوغ بمبئی و زیارتگاه مسلمانان و اهل تصوف است.
امیرخسرو به سبب آشنایی با زبانهای فارسی، ترکی، عربی و هندی اطلاعات نسبتاً خوبی داشت و اشعار فراوانی در زمینههای مختلف سرودهاست. موسیقی هندی و ایرانی را بهخوبی میشناخت. شعرش لحن و لطافتی خاص دارد و چون ترکنژاد و هندیزاد بود کلمات ترکی و هندی نیز در شعر او دیده میشود. میتوان «سبک وی را طلیعه سبک هندی بهشمار آورد.
وی در غزلسرایی پیرو سعدی بود و غالباً مضامین عشقی و مسایل عرفانی را به زبان ساده و پرسوز در بحرهای کوتاه و لطیف بیان کرده است. از الفاظ و معانی شاعران متصوف ایرانی سود میجست. خمسهاش از خمسههای تمام مقلدین نظامی نسبتاً بهتر و برتر است.
جامی معتقد است: «امیرخسرو دهلوی در شعر متفنّن است و قصیده و غزل و مثنوی را ورزیده و همه را به کمال رسانیده، تتبع خاقانی میکند؛ هر چند به قصیده او نرسیده، اما غزل را از وی درگذرانیده. غزلهای او به واسطه معانی آشنا که ارباب عشق و محبت برحسب ذوق و وجدان خود آن را درمییابند، مقبول همهکس افتادهاست. خمسه نظامی را کسی به از وی جواب ندادهاست؛ و ورای آن مثنویهای دیگر دارد.»
هرچند ممکن است سخن جامی با توجه به بعضی از معیارهای امروزین نقد ادبی، سخن کلی تلقی شود و بعضی از اجزای آن بهخصوص آنچه درباره غزل امیرخسرو و خاقانی است، قابل تأمّل باشد.
حکایت پیشینیان
کشورداری عبدالله بن طاهر
عبدالله بن طاهر ذوالیمینین عادل ترین سلاطین طاهریه بود، می نویسند که روزی زنی آمد در خراسان نزد عبدالله بن طاهر و تظلم و شکایت نمود از برادرزاده عبدالله که والی هرات بود.
زن گفت: من منزلی داشتم که از پدرانم به من ارث رسیده و برادر زاده تو مقابل خانه من میدانی ساخته و منزل را از من به بها خواست ندادم و بدون رضایت و اجازه من منزل مرا ویران کرد و داخل میدان نمود. حال آمدم داد مرا بگیری.
عبدالله بن طاهر فورا سوار شد و رفت به هرات، در هرات برادرزاده را طلبید و گفت من ترا بر سر خلایق از بهر آن داشتم که ظلم نکنی و خانه مردم را خراب نکنی، چرا به این زن ظلم کردی، او عذر آورد. عبدالله برادر زاده خود را امر کرد برود عملگی بنماید.
نمک شناسی پدر یعقوب لیث
لیث صفار پدر یعقوب در سیستان شبی نقب زد به خزانه والی حاکم سیستان، زر و جواهر و اقمشه و امتعه بسیار سرقت کرد، وقتی که خواست از خزانه بیرون شود پایش به چیز شفافی خورد، و او را جواهر پنداشت، به جهت امتحان به زبان زد، دید که نمک است، اموالی را که جمع کرده بود به جهت رعایت حق نمک به خزانه گذارد و بیرون شد.
صبح خزانه دار دید درب خزانه باز است و چشمش به اموال جمع شده افتاد، متحیر شد، رفت نزد حاکم سیستان و کیفیت را عرض کرد، حاکم تعجب کرد و امر کرد منادی فریاد کند که هرکس این حرکت را کرده در امان است. صفار نزد حاکم رفت، حاکم از او سئوال کرد: به چه سبب صرف نظر کردی از این اموال و جواهرات؟ عرض کرد: به جهت آنکه رعایت حق نمک را نمودم.
غزلی از دکتر غلامرضا کافی
شراب از خنده میگیرم نگاهِ آبدارت را
به خوابِ سُرمه میبندم پر و بالِ غبارت را
غبار رفتنت را موج برمیخیزد از صحرا
که بر اشکم گذر دادی رکابِ راهوارت را
نسیمِ لطف پنهان است در زخمِ عمیقِ عشق
شکوفا کن به آبِ تیغ باغِ بیبهارت را
تو در عمقِ کدامین درّه میخوانی که میآرد
نسیمی خسته و محزون ردیفِ بغضِ تارت را
چه محزون مینوازد در غروبِ گرگ و میشِ دشت
شبانِ نیزنی این جا روانِ بیقرارت را
من امّا صوفیِ آن خانقاهم در نشیبِ کوه
که در هر خلسه میمیرم حضورِ سایهوارت را
غرورِ گیسوانش را اگر ای کوه میدیدی
چنین افشان نمیکردی شلالِ آبشارت را
مرا زخمی رها کردی به پای دارِ آویشن
چرا با خود نبردی لاشِ خونینِ شکارت را؟
و تو لیلا ندیده مُردی و یک صبحِ بارانی
چرید آهوی تنهایی علفهای مزارت را
مستزاد
قالب مستزاد به این صورت است که در آخر هر مصراعِ رباعی یا غزل و قطعه و امثال آن، جمله ای کوتاه از نوع نثر مسجع بیفزایند که در معنی با آن مصراع مربوط باشد، اما از وزن اصلی شعر، خارج و زاید باشد. به همین مناسبت، آن نوع شعر را مستزاد نامیدهاند.
چنانچه اگر مستزاد(آن نیم مصراع افزوده شده) باشد یا نباشد، معنی بیت موقوف بر آن نباشد.
پیش از دورۀ سلجوقی، نشانی از مستزادگویی نیست و نخستین مستزاد از مسعود سعد سلمان است؛ اگرچه در اشعار منسوب به ابوسعید ابوالخیر نیز مستزاد دیده شده است. مستزاد هم، مانند مُسَمَط، از مشروطه به بعد رواج یافت و از آن برای ساختن اشعار ملی و میهنی استفاده کردهاند.
نمونه ای از مستزاد:
گیرم که ز مال و زر کسی قارون شد -- مرگ است زپی!
یا آن که به علم و دانش افلاطون شد -- کو حاصل وی؟
اندوخته ام ز کف همه بیرون شد -- کو ناله ی نی؟
ز اندیشه کونین دلم پرخون شد -- کو ساغر می؟
مشتاق اصفهانی