به گزارش «تابناک» به نقل از رکنا، دختر نوجوان در شرح ماجرایی که بر وی گذشت چنین گفت: ۱۶ساله بودم که در فضای مجازی با مردی ۳۲ساله دوست شدم آنقدر تنها بودم که برایم فرقی نداشت او کیست وقتی عاشقش شدم و وارد رابطه شدیم به خاطر بیماری که از او گرفتم ناگهان او غیبش زد و من ماندم با بیماری دردناکی که پدر و مادرم از آن خبر نداشتند فشار روانی آنقدر بر روی سرم بود که دیگر تصمیم گرفتم دست به خودکشی بزنم.
وقتی کارنامه ام را بانمرات عالی گرفتم پدرم برایم گوشی خرید بسیار خوشحال بودم تمام اوقاتم و تنهای هایم با گوشی سپری می شد طوری که دیگر در خانه هیچ کاری انجام نمی دادم و برای همین بارها سر همین موضوع مادرم مرا سرزنش میکرد تا جایی که دیگر پدرم هم مطلع شد و برای مدتی گوش را ازمن گرفتند اما بعد از مدتی با اصرار های زیاد گوشی را از مادرم گرفتم و در فضای مجازی به صورت اتفاقی با مردی که میگفت ۳۲سال سن دارد آشنا شدم او مدعی بود که قبلا ازدواج کرده و چون ازدواجش سنتی بود بعد از مدتی به خاطر علاقه ای که به همسرش نداشت ازاو جدا شده است و کنار پدرش در یک کارگاه مبلسازی کار می کند از وقتی با او آشنا شده بودم با حرفهای جالبی که می زد حال مرا خوب می کرد ارتباط های تلفنی ما کم کم حضوری شد و هر وقت از سیامک میخواستم خودش را می رساند و با هم به پارک و کافی شاپ می رفتیم.
تمام وقتم با سیامک میگذشت تا جایی که دیگر وقت درس خواندن نداشتم ... آخر سال شد وقتی کارنامه را گرفتم ۹ تجدید داشتم مادرم از این موضوع خبر نداشت و به او دروغ گفتم که قبول شده ام. سال تحصیلی جدید را دیگر مدرسه نمیرفتم و به دروغ به پدر و مادرم میگفتم که آخر سال است و حضور کامل در مدرسه نداریم مدام با سیامک حرف میزدم حتی شبها تا صبح گوشی تلفنم در گوشم بود...
او همیشه پایه بود و همیشه عاشقانه با من حرف میزد و به حرفهایم گوش میداد و با هم ملاقات داشتیم این رفت آمدها باعث شد من عاشق اش شوم تاجایی که به او اصرار کردم که به خواستگاری ام بیاید اما سیامک گفت که فاصله سنی ما زیاد است وبهتر است دوست باقی بمانیم سیامک روز تولدم را میدانست از من خواست که خانه اش بروم او برایم تولد گرفته بود وسنگ تمام گذاشته بود او مشروب داشت و به من تعارف کرد من برای اولین بار بود که مشروب خوردم و هر 2 مست شدیم و او دراین شرایط با من رابطه برقرار کرد و رابطه های های بعدی هم باهم داشتیم واو هر بار قول ازدواج به من میداد اما بعد ازمدتی گفت که میخواهد از کشور خارج شود و امکان ازدواج با من را ندارد .
بخاطر رابطه ام با سیامک به شدت بیمار شدم ، دکتر ر فتم مبتلا به بیماری سخت مقاربتی شده بودم مادرم ازاین موضوع خبر نداشت....روزهای سختی را سپری کردم سیامک به محض اینکه فهمید من بیمار شدم از رابطه با من امتناع کرد و دیگر غیبش زد به سراغش رفتم اما ازآنجا هم رفته بود و آنطور که صاحبخانه اش گفت او به خارج از کشور رفته است.
وقتی به او زنگ میزدم گوشی اش خاموش بود. من مانده بودم با بیماری که کسی خبر نداشت و تنهایی که به جانم افتاده بود به گوشی وابستگی بیشتری پیدا کردم و اینطور روزو شبم را می گذراندم وقتی مادرم فهمید که من ترک تحصیل کردم مرا به شدت تنبیه کرد.بعد از مدتی خواستگاری برایم پیدا شد اما وقتی ماجرای دوست شدنم را گفتم خواستگارم مراسم را بهم زد و رفت این فشار های عصبی باعث شد که به فکر خودکشی بیفتم و دیگر از سرزنش های پدر و مادرم خسته شده بودم و میخواستم خودم را راحت کنم ....