به گزارش «تابناک» به نقل از تسنیم از مشهدمقدس، تا به حال رمان ها و یا داستان های عاشقانه ای را خوانده یا شنیده ای که عاشق برای رسیدن به معشوق خود چه سختی ها تحمل می کند و وصل آنها شیرین ترین لحظه داستان می شود. ولی در دنیای حقیقی این موضوع را کمتر دیده اید، داستان این روزهای کاروان های پیاده ای که از نقاط مختلف خود را به مشهد می رسانند داستان عاشقانه ای است که عاشق و معشوق به هم می رسند و این وصال زیبایی های خود را دارد.
شاید تصور اینکه فردی بیش از ۶۰۰ کیلومتر راه را پیاده بپیماید تا خود را به معشوق خود برساند قابل تصور نباشد، ولی هستند در دنیایی واقعی افرادی که این مسیر را طی کرده و از شیرینی وصال میگویند.
نقطه وصل همه کاروان ها، اما یک نقطه است
در یک هفته گذشته اگر از جاده سنتو عبور کرده باشید افرادی را میبینید که معمولا لباسهای سفید و یا سیاه به تن دارند و به صورت پیاده به سمت مشهد در حرکت هستند، خستگی در چهره آنها دیده نمیشود و با ذوق و شوق زیادی قدم برمی دارند. نقطه وصل همه کاروان ها، اما یک نقطه است، به ملک آباد که میرسید حال و هوا عوض میشود، صدای بلندگوهای زیادی به گوش میرسد و مداحیها خبر از فعالیت موکبها میدهند.
اولین جایی که زائران مورد استقبال قرار میگیرند موکب کفشداران حرم است که در این ایام روزانه بیش از ۱۲ هزار بسته پذیرایی توزیع و محلی برای استراحت کاروانها آماده کرده اند.
خستگی معنایی ندارد
ورود خودرو به جاده قدیم مشهد ممنوع شده و جایی برای حرکت خودرو باقی نمانده است، مسیر مملو از عاشقان علی بن موسی الرضا (ع) است که قدم در این جاده عشق گذاشته اند و رضا رضا گویان حرکت میکنند. گروهی جوان با هم قصد زیارت کرده و در مسیر حرکت میکنند، خانوادهای بزرگ و کوچک با یکدیگر، عدهای از بانوان نیز هستند، سر که میچرخانی همه قشر و همه سن و سال به چشمت میخورد اینجا حال و هوای عجیبی دارد، قدمها تندتر و تندتر میشود گویا خستگی معنایی ندارد. هم صحبت با نوجوانی میشوم که زیر لب ذکر میگوید و قدم بر میدارد.
مهدی میگوید برای سال ششم است که این مسیر را طی میکند، از حس و حال هر بار شرکت در این پیاده روی میگوید از بار اولی که فکر نمیکرد بتواند اینقدر پیاده برود و تا حرم متوجه نشده بود که پاهایش تاول زده است. از شیرینی لحظهای که چشمش به گنبد و بارگاه افتاد و دلی که به آسمان رفت گفت و اشک ادامه صحبت را از او گرفت.
پیرمرد نیشابوری ۱۵ بار این مسیر راه پیموده است
قدم که بر میداری گویا از روی زمین بلند میشوی و دیگر زمین را احساس نمیکنی سبکی عجیبی آدم را فرا میگیرد. پیرمردی که چوب دستی را به سختی بر زمین میزند و قدم بر میدارد توجه همه را جلب میکند، کسی نیست که با نگاه به این فرد اشک در چشمانش جمع نشود و نگوید یا رضا یا امام رئوف، خود را به او میرسانم، پیرمرد میگوید اهل نیشابور است و ۱۵ بار این مسیر راه پیموده، در حالی که توقف نمیکند و آرام آرام قدم بر میدارد میگوید هرچه داریم ما در ایران از برکت امام رضا (ع) است، اگر بفهمیم که او کیست این مسیر پیاده آسان میشود.
در حالی که نگاه مسیر میکند و با صدای لرزان میگوید یا ضامن آهو ادامه میدهد من در روستا زندگی میکنم و برخی کارها را به دلیل درد پا نمیتوانم انجام دهم، ولی خودش ضمانت میکند و در این مدت یکبار هم در مسیر نمانده ام و هربار توانسته ام تا حرم پیاده بروم.
میقات الرضا اولین ایستگاهی است که بعد از ملک آباد به آن میرسیم، خادمها با همان لباسهای حرم و چوب پرها از زائران استقبال میکنند و در حالیکه اشک از چشمانشان جاری شده از تک تک زائران التماس دعا دارند.
معجزه شفا؛ مام رضا (ع) نگاهم کرده است
پس از استراحت کوتاهی در میقات الرضا حرکت شروع میشود، هرچه میگذرد جاده شلوغتر و شلوغتر میشود، تعدادی از بانوان که وسایل خود را روی سر گذاشته اند حرکت میکنند، خود را به آنها میرسانم و سئوال اول، سخت نیست با این شرایط میروید که میگویند، سخت نه بسیار راحت و شیرین است. یکی از آنها ادامه میدهد، وقتی امام رضا (ع) نگاهم کرده نباید هر ساله به پابوسش بروم و تشکر کنم؟ حدود ۵ سال قبل بیمارستان بودم و شبهای سختی را میگذراندم، دخترم در بستر بیماری بود و دکترها هر روز یک چیزی به من میگفتند.
خود را به حرم رساندم و پای پنجره فولاد نشستم و یک دل سیر گریه و با امام رضا (ع) صحبت کردم، وقتی داشتم از حرم بیرون میرفتم حال عجیبی داشتم، به بیمارستان رسیدم که پرستار گفت دختر شما مرخص است، تعجب کردم و از ترس روی دو زانو نشستم و گفتم یعنی امیدی نیست، در حالی که پرستار زیر بغلم را گرفت تا بلند شوم گفت همه آزمایشها خوب بوده و او مشکلی ندارد و میتوانید ببریدش خانه، در حالی که با چادر اشک هایش را پاک میکرد گفت حال بگو میتوانم با پای پیاده برای تشکر حرم نروم؟
افسوس سالهایی که پیاده نیامده ام را میخورم
از او فاصله گرفتم و در حالی که خودم نیز دیگر طاقت صحبت کردن نداشتم قدم بر میداشتم تا اینکه صدایی من را بیدار کرد، مرد میانسالی دست رو شانه ام گذاشت و گفت فکر این را بکن اون لحظهای که چشمت به گنبد میافتد به آقا چه میخواهی بگویی، بعد با لبخندی بر صورت خود را زارع معرفی میکند و میپرسد چکارهای گفتم خبرنگار که او هم میگوید استاد دانشگاه بیرجند است.
هم کلام که میشویم میگوید سالهای گذشته دانشجوها به صورت کاروانی در این مسیر پیاده روی میکردند و زمانی که بر میگشتند از خاطرات و حس و حالشان تعریف داشتند، این باعث شد که من هم برای اولین بار قدم در این جاده بگذارم و هرچه میگذرد افسوس سالهایی که شرکت نکرده ام را میخورم.
او ادامه میدهد با خودم فکر میکردم لحظهای که با آقا رو به رو شوم چه چیزی بخواهم، ولی این را میدانم لحظه وصال رسیدن عاشق به معشوق چیز دیگری است و حس و حال عجیبی دارد.
موکبدارانی که خدمت به امام رضا (ع) و زائرانش برایشان موروثی شده است
در طول مسیر موکبهای زیادی وجود دارد و هر کدام در حد توان خود خدمت رسانی میکنند، برخیها که گویا قرار است نسل در نسل اینجا خدمت رسانی کنند، چون بناهایی ایجاد کرده اند که نشان میدهد برنامه بلند مدت دارند، از پسر نوجوانانی که جلو موکب در حال ریختن شربت است پرسیدم شما صاحب موکب هستید که اشاره کرد نه پدر بزرگم و با دست اشاره میکند پشت پارچه هستند.
به دیدن پدربزرگ که میروم، مردی در حدود ۶۵ سال سن، سر و صورت سفید و در حال هم زدن شربتها در دیگ بزرگی، بعد از سلام و خداقوت از او میپرسم حاج آقا چکار میکنید، خود را احمدی معرفی میکند و میگوید: پدرم در ایام شهادت امام رضا (ع) اطراف حرم میرفت و هر کار میتوانست برای زائران انجام میداد، راهنمایی میکرد، محل اسکان پیدا میکرد، اشغالهای اطراف را جمع میکرد هر کاری که از دستش بر میآمد.
او ادامه میدهد: پدرم میگفت ما تو را از امام رضا داریم، بچه دار نمیشدیم و دوا و درمان هم میکردیم، ولی فایدهای نداشت تا اینکه مادرت برای مراسم شهادت امام رضا (ع) به حرم میرود و آنجا خیلی گریه و زاری میکند و از امام رضا (ع) طلب فرزندی را میکند.
آقای احمدی در حالی که یک دقیقه کار خود را تعطیل نمیکند میگوید بعد از گذشت یک ماه مادرم باردار میشود و از همان سال پدرم قصد میکند نوکر بارگاه و زائران شود. خادمی امام رضا (ع) و زائرانش در خانواده ما به لطف و کرم خودش نسل در نسل خواهد گشت و هم اکنون در این موکب فرزندان و نوه ام مشغول خدمت هستند و ان شاالله فرزندان آنها نیز نوکر دستگاه علی بن موسی الرضا (ع) خواهند بود.
تپه سلام ...
از دور که میرویم در نقطهای بیشتر افراد مینشینند و صدای گریه بلند میشود، به نظر میرسد اتفاقی افتاده است، سریعتر میروم تا خود را به این نقطه برسانم، از یکی از افرادی که به شدت در حال گریه است میپرسم چیزی شده چه اتفاقی افتاده در حالیکه پاهایش را در بغل گرفته و گریه میکند با دست مسیر را نشان میدهد، سر که بر میگردانم دیگر چیزی متوجه نمیشوم، گنبد زرد طلا، مشهد، حالا متوجه میشوم اینجا "تپه سلام" است.
تپه سلام اولین نقطهای است که مشهد و حرم دیده میشود و عاشق به معشوق نزدیک شده است، اشک دیگر جوابگو نیست، هر کس به این نقطه میرسد دیگر تحمل ندارد بعد از چند دقیقه توقف و گریه با سرعت زیادی شروع به حرکت میکند.
وارد مشهد که میشوی گویا منتظرت بوده اند، یکی با شربت جلو میآید و یکی با غذا، هر کس تلاش دارد به نوعی از زائران پذیرایی کند، برخیها اشک میریزند و التماس میکنند که از نذریهای آنها بردارید.
میدان ضد و وارد شدن به خیابان امام رضا (ع) رو به رویت گلدستهها و گنبد را کامل میبینی و پر کشیدن، اینجا دیگر داری به سمت آسمان میروی، هرچه به حرم نزدیکتر میشوی گویا از زمین دورتر میشوی، کلمات و جملات توان بیان حس و حال لحظه رسیدن به حرم را ندارد. وارد حرم که شدی هرآنچه که میخواهی به آقا بگو امام رضا (ع) منتظر حضور زائرانش است تا نجواهایشان را بشنود...