به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه خراسان، پیکر یکی از پسرهایش بعد از ۸ بار مجروحشدن و شهادت تا سالها مفقود شده بود و پیکر پسر دیگرش هم بدون سر به وطن برگشت. اما فقط به این دلیل که داغدار ۲ پسر عزیزش شده، به او لقب «مادر ایران» نداده اند. او را مادر ایران صدا میکنند، بهخاطر تلاشهای شبانهروزیاش در پشت جبههها برای کمک به رزمندگان در ۸ سال دفاعمقدس، بهخاطر تلاشهایش در جبهه اقتصادی بعد از پایان جنگ تحمیلی، به خاطر کارآفرینیهایش برای بیش از ۳۰۰ خانم بد و بی سرپرست، بهخاطر دغدغههایش برای نوجوان و جوانان شهرش با سرپرستی ۳۰ تیم فوتبال، برای احداث یک یتیمخانه و .... «عصمت احمدیان» مصداق شیرزنی ایرانی است که جز افتخار، چیزی در کارنامه زندگی خود ندارد. مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم و جانباز نسرین فرجوانی، کسی است که داستان زندگیاش میتواند برای تکتک زنان ایرانی یک الگو برای خوب زیستن باشد. او متولد سال ۱۳۲۴ در روستای باغ بهادران استان اصفهان است که بعد از ازدواج به اهواز مهاجرت میکند. در پرونده امروز زندگیسلام و در سالروز رحلت حضرت امالبنین (س) که به نام روز تکریم مادران و همسران شهدا نامگذاری شده، به سراغ خانم احمدیان رفتیم تا برای ما از فرزندان شهیدش، سبکزندگی آنها، دلتنگیهایش و ... بگوید. در خور ذکر است کتاب خاطرات شفاهی «عصمت احمدیان» به نام «مادر ایران» نوشته «نورالهدی ماهپری» منتشر شده و در بازار موجود است.
چند روز پیش سالروز آخرین دیدار من و اسماعیلم بود
این مادر ۲ شهید به عنوان اولین جمله در ابتدای صحبتهایش میگوید: «شما میدانید امشب که با من تماس گرفتید، سالروز آخرین دیدار من و پسرم است؟ کربلای ۴، سال ۱۳۶۵، سوم دی ماه، اسماعیل من به شهادت رسید. مثل امروز یعنی دوم دی ماه بود (این گفتگو چند روز پیش و در ۲ دی انجام شد) که طرفهای بعدازظهر به خانه آمد. یکهو گفت که مامان، بیا با هم برویم و در خیابان یک دوری بزنیم. گفتم مگر جنگ تمام شده که به فکر تفریح افتادی؟ گفت مامان، نگو جنگ. ما رفتیم برای دفاع از وطن، ناموس و خاک مقدس کشورمان، ما برای جنگ نرفتیم. حالا بیا با هم برویم یک دوری بزنیم. از خانه که بیرون رفتیم، کمی قدم زدیم و او با من درباره مسائل مختلف حرف میزد که یکهو گفت مامان، شاید این آخرین دیدار ما باشد». خانم «احمدیان» این جمله آخری را که میگوید، بغض گلویش را چنان میگیرد که دیگر نمیتواند صحبت کند. چند لحظه بعد هم صدای هق هق گریهاش را میشنوم که مدام میگوید: «اسماعیلم، پسر عزیزتر از جانم، اسماعیلم. فدایت شوم مادر...».
اسماعیل گفت بعد از شهادتم دنبال پیکر من نگردید
بعد از چند لحظه، دوباره صحبتهایش را ادامه میدهد و از ماجرای آخرین دیدار با پسرش میگوید: «داشتم میگفتم که اسماعیلم یکهو گفت مامان، شاید این آخرین دیدار ما باشد. بند دلم پاره شد و یکهو شروع کردم به اشک ریختن. به او گفتم مثل برادرت نباش، داغ ابراهیم برای من بس است، من را تنها نگذار. سریع با دستهایش، اشکهایم را پاک کرد و گفت که جان اسماعیل گریه نکن. گفت مادر یک خواهشی هم ازت دارم. اگر توفیق شهادت داشتم، دنبال من نگرد! گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی من را حالا حالاها برنمی گردانند. آن موقع نمیفهمیدم که چه میگوید، متوجه منظورش نشدم، اما وقتی شهید شد، فهمیدم. او مثل فردا (سوم دی ماه) رفت و به شهادت رسید و ۱۹ سال و ۷ ماه در جزیره امالرصاص عراق بود. بعد از نزدیک ۲۰ سال آمدند و به من گفتند که اسماعیل را که در غربت بود، آوردند. با خودم گفتم کسی دیگر اسماعیل من را نمیشناسد، حتما غریبانه در کشور به خاک سپرده خواهد شد، اما خداوند شاهد است که مردم با غیرت اهواز و شهیدپرور ایران، حتی از استانهای دیگر آمدند و یک تشییع جنازه به یادماندنی و باشکوه برای اسماعیلم برگزار شد.»
ابراهیم خیلی شوخ و عاشق تلاوت قرآن بود
اسماعیل پسر بزرگتر خانم احمدیان، متولد سال ۴۱ و ابراهیم متولد سال ۴۳ بوده است. اولین فرزندی که از این خانواده به شهادت میرسد، ابراهیم است. این مادر شهید درباره شهادت پسر دومیاش میگوید: «ابراهیم در عملیات طریقالقدس در سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید. او عاشق تلاوت قرآن بود. حتی یادم هست روز آخری که برای مرخصی آمده بود، از من قرآنی بزرگ خواست که در جبهه بتواند تلاوت کند. وقتی دخترم قرآن را آورد، قرآن را گرفتم و گفتم: «خدایا تو این دو هدیه (پسرهایم) را به من ببخش.» ابراهیم گفت: «این بار بگو خدایا من این بچهها را به تو هدیه میدهم، ولی تو آنها را به من ببخش.» بعد از اینکه این جمله را گفتم، ابراهیم بغلم کرد و مرا بوسید و گفت: «آخرش رضایت دادی شهید شوم.» این را هم بگویم که ابراهیم خیلی شوخ بود. خیلی با من شوخی میکرد. امیرم بود و فرمانده خانهام. خیلی دوستش داشتم.»
اسماعیلم مهربان و با همه خوشاخلاق بود
«اسماعیل ۸ بار در جبهه مجروح شد. دست راست، پای چپ و شیمیایی شدن از جراحات او بود تا این که در سال ۶۵، در عملیات کربلای ۴، به شهادت رسید.» خانم احمدیان درباره ویژگیهای شخصیتی پسرش میگوید: «اسماعیلم را خیلی دوست داشتم. بسیار مهربان و خوشخلق بود. امیدم بود؛ هم در این دنیا و هم آن دنیا. نوزده سال بیشتر نداشت که فرمانده گردان شد. او همچون برادرش ابراهیم، راه صدساله را یکشبه طی کرد و رفت. من به آنها غبطه میخورم. من این پسرها را بزرگ کردم، اما جز این که رضای خدا برایشان در اولویت باشد، چیزی در رفتارها و گفتارشان ندیدم. حتی یک بار به یاد ندارم که پاهایشان را در جایی که من و پدرش حضور داشتیم، دراز کرده باشند. هیچ وقت زمانی که با آنها بیرون میرفتم، جلوتر از من و پدرشان راه نمیرفتند. هرچه از خوبی آنها بگویم، کم است.»
هر لحظه جایخالی پسرهایم را احساس میکنم، اما ...
از مادر این ۲ شهید بزرگوار میپرسم که احتمالا بارها برایتان پیش آمده که دلتنگ پسرهایتان شوید. در این مواقع چه کار میکنید که این طور توضیح میدهد: «ما انسانها اگر میخواهیم به جایی برسیم باید برای خودمان الگو انتخاب کنیم. الگوی تمام مادران شهدا و من، حضرت فاطمه زهرا (س)، دخترش زینب (س) و مادر حضرت ابوالفضل (ع) یعنی حضرت امالبنین (س) همسر امیرالمومنین (ع) است؛ بنابراین باید در برابر سختیها صبر و از خداوند طلب رحمت و مغفرت کرد. من نمیتوانم به شما بگویم که دلم برای پسرهایم تنگ نمیشود. هر روز و هر لحظه، جای خالیشان را در خانهام احساس میکنم. آنها چراغ خانه من و نور چشمانم بودند، اما بعد از شهادتشان، بردباری را انتخاب کردم. زندگی سایهروشن دارد، تلخی و شیرینی دارد. من هرچه را که خدا برایم رقم زده است، پذیرفتهام. میدانم که به این دنیا آمدهایم که امتحان پس بدهیم و بعد هم برویم. خدا را شکر میکنم که به من طاقت تحمل و صبر را داده است. خدا کوه را میبیند و آنهمه برف روی آن میباراند، حتما من را کوه دیده که این برفهای مشکلات و سختی را روی من بارانده است. همیشه جلوی دیگران خودم را شاد و باروحیه نشان میدهم و گریه نکردهام، حتی اگر دلم پر از غم و غصه باشد.»
دخترم در ۱۴ سالگی، ۸۵ درصد جانباز شد
ابراهیم و اسماعیل تنها فرزندان خانم احمدیان نبودند که در جبهه حاضر شدند و در برابر دشمن به دفاع از میهن پرداختند. دختر این مادر هم جانباز شده است. او در این باره میگوید: «یک دختر دارم که ۸۵ درصد جانباز است. نصف صورت ندارد، همچنین یک دست و پایش هم جراحتهای زیادی دارد. در بمباران مسجد جوادالائمه اهواز دختر ۱۴ سالهام نسرین، زمانی که در حال فعالیت در پشت جبهه بود، مجروح شد. او هم در ستاد پشتیبانی مسجد برای جبههها کار میکرد. وقتی بعد از بمباران برای اولین بار او را در بیمارستان دیدم، نیمی از صورت و زبانش نبود».
از شستن لباس رزمندهها تا پختن شبانه غذا
این مادر شهید درباره فعالیتهای خودش در زمان دفاعمقدس هم میگوید: «در آن زمان، از شب تا صبح در خانه غذا میپختم و صبح آنها را به رزمندهها میرساندم. هرکاری که از دستم برمیآمد برای کمک به رزمندهها انجام میدادم. از همان ابتدای جنگ تحمیلی، کارم را با پشتیبانی آغاز کردم. اول کارم هم با شستوشوی لباس رزمندهها بود. دوخت لباسها را هم انجام میدادم. در روزهای ابتدایی جنگ، شهرمان خالی از مردان شده بود و من سعی میکردم زنان و کودکان را در حد امکان به شهرهای امن منتقل کنم و با کمک دیگر زنان باقی مانده یکی از انبارهای ریسندگی شهر را که تعطیل شده بود، تجهیز کردم تا مایحتاج جبهه از مواد خوراکی، مهمات و اسلحه و لباس را جمعآوری کنم و با وانت به جبهه برسانم. جالب است بدانید در دهه ۴۰ که گرفتن گواهی نامه برای خانمها به همین آسانیها هم نبود، من گواهی نامهام را گرفتم.»
هدفم از سرپرستی ۳۰ تیم فوتبال، تربیتی است
کمتر کسی میداند که مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی سرپرست ۳۰ تیم فوتبال در اهواز است. خودش در این باره میگوید: «۳۰ تیم فوتبال هم دارم که از نظر تربیتی، دارم با آنها کار میکنم. البته من اصلا فوتبالی نیستم، اما در حاشیه شهرمان یک منطقه بزهپرور است و من دنبال این هستم که نوجوانان شهر، استان و کشورمان به راه راست هدایت شوند. من احساس کردم که باید آنجا کار فرهنگی کرد. یک بررسی و پرسوجو کردم، دیدم که بچههای آنجا علاقه زیادی به فوتبال دارند؛ بنابراین تصمیم گرفتم برای کار فرهنگی، اول آنها را با کمک فوتبال جذب کنم. به مدیریت ورزشگاه تختی، فرمانده سپاه استان، سازمان تبلیغات، اداره کل ورزش خوزستان و چند ارگان و نهاد در استان برای پیگیری مسئله زمین، لباس، کفش ورزشی و حتی توپ هم مراجعه کردم تا شرایط بهتری برایشان فراهم کنم. به تازگی یکی از این بچهها به عمان به عنوان لژیونر رفت و چند نفری هم کشورهای دیگر رفتند و یکی از آنها به سپاهان رفته است.
برای ۳۰۰ نفر از خانمها اشتغالزایی کردم
خانم «احمدیان» بعد از دوران دفاع مقدس و شهادت ۲ پسرش، با فکر خلاق و روحیه تلاشگری که داشته، دست به کارآفرینی هم زده است. او در این باره میگوید: «بله، من الان تولیدی پوشاک دارم. همچنین کارگاه قالیبافی و گلیمبافی دارم. ۳۰۰ تا خانم بیسرپرست و بدسرپرست زیر نظر من هستند که در بازارچههای مختلف برای آنها فرصتهای کسب درآمد فراهم شده تا از چیزهایی که خودشان کارآفرینی و تولید میکنند، به فروش برسانند. الان یک یتیمخانه هم دارم که در دو مقطع سنی از ۱۲ تا ۱۷ ساله و از ۱۷ تا ۳۰ ساله، میزبان دخترهاست.»
هرچه درآمد دارم در راه نیکوکارانه صرف میشود
از او میپرسم که هزینههای سرپرستی تیمهای فوتبال، کارآفرینی، وامهای قرضالحسنهای که به نیازمندان میدهد، یتیم خانهاش و ... را از کجا فراهم میکند که میگوید: «نمیخواهم بگویم که وضع من خیلی خوب است که میتوانم همه اینها را خودم انجام بدهم. من هرچه درآمد دارم در راه نیکوکارانه صرف میشود. ما هرچه در میآوریم، خرج همین امور میکنیم. البته مردم هم خیلی به من لطف دارند و از همه آنها ممنون هستم، چون کمکهای مالی زیادی به من برای انجام این امور میکنند و بیشترشان هم در خفا و پنهانی این کارها را انجام میدهند. انشاءا... خداوند در دنیا و آخرت به همه نیکوکاران جزای نیکو بدهد.»
خاک ایران قهرمان پرور است
«چراغ خانه مادر است، قلب خانه مادر است، امید فرزند، مادر است. از دامن زن، مرد به معراج میرود. خاک ایران قهرمانپرور است و از مادران ایرانی خواهش میکنم که برای تربیت فرزند وقت بگذارند، چون ثمرهاش را خواهند دید. هر مادری که مراقب دینش باشد، مراقب رفتارهایش باشد، مراقب گفتارش باشد و ... فرزندی تربیت خواهد کرد که باعث افتخار خودش خواهد شد.» این مادر شهید در پایان یک خواهش هم دارد: «از شما و همه خوانندگان این مطلب خواهش میکنم که وقتی به حرم امامرضا (ع) رفتید، یک سلام به نیابت از من و پسرهای شهیدم به ایشان بدهید. خداوند یار و نگهدار همه شما باشد.»