اما ماجرا چه بود؟ چرا بدون جوراب بودم؟ به قول خیلیها این چه وضعی بود؟ باور کنید هیچ. ماجرا خیلی سادهتر از داستانهایی بود که دربارهاش ساختند. مثل خیلی دیگر از خبرنگاران، آن روز برای تهیه گزارش و پوشش خبر به حسینیه جماران رفته بودم. رفتم برای اجابت مزاج و طبق یک عادت قدیمی، خواستم وضو هم بگیرم. برای مسح پا، جورابها را کندم که در مسیر وضوخانه، همکارانم گفتند بدو بیا خاتمی آمد.
طبیعت کار ماست که باید در کسری از ثانیه خود را به سوژه برسانیم. بیتعارف، وقت نشد جورابم را بپوشم. کتم روی دوشم بود و فقط توانستم با شتاب، دستانم را از آستینهایم عبور بدهم تا لااقل بالاتنهام سر و سامانی داشته باشد. اما همکاران عزیز عکاس، زحمت کشیدند و یک عکس با نمای باز گرفتند و بعد هم در فضای مجازی، دور پاهای بیجورابم خط کشیدند، زوم کردند و نوشتند: «به این خبرنگار صداوسیما یک جفت جوراب هدیه کنید ...!»
واقعیتش نه دلخور شدم، نه عصبانی. راستش را بخواهید حتی خندهام گرفت. اینکه اصل ماجرا و حضور سید اصلاحات پای صندوق رای در یک انتخابات حساس، رفت پشت یک جفت پای بیجوراب، از عجایبی است که شاید فقط در این جغرافیا بتوان نمونهاش را دید و دقیقا شاید این دقتها و موشکافیها یکی از زیباییهای این خاک و این مردمان نازنین باشد.
به هر حال، آن روز گذشت اما هیچکس هیچ جورابی به این خبرنگار کوچک صداوسیما هدیه نداد.
ما، خبرنگارانی که با همه سختیها و تلخیها و شیرینیها و کاستیها و رنجها همچنان پای قلم و کاغذ وطنی و تماما ایرانی خودمان ایستادهایم، باور داریم که در برابر سرهای بیکلاه و سینههای بیسپر و دستهای بستهی تمام آنانی که برای این سرزمین در مقابل آتش و گلوله و داغ، پشت خاکریزها و سنگرها جانشان را به حساب این مردمان واریز کردند، یک جفت پای بیجوراب و برهنه هیچ ارزشی ندارد. پابرهنگی تنها داشته و بزرگترین افتخار ماست. روزمان مبارک
محمد ابراهیم پاکزاد