به گزارش خبرنگار اجتماعی تابناک، المپیک پاریس با ۱۴ پناهنده ایرانی، هر چند در آغاز برای ایرانیان تلخ مینمود و رسانههای مخالف، بسیار روی آن مانور دادند، اما پیروزیهای ورزشکاران کشورمان در برابر این پناهندگان و نیز برخوردهای بعدی آنان با این افراد شکست خورده، شرایط را به گونهای دیگر رقم زد.
آنچه هموطنها با صباح و کیمیا دور از وطن کردند
همین برخوردها بود که صباح شریعتی، کشتی گیر اصالتا ایرانی حاضر در تیم ملی جمهوری آذربایجان را وا داشت تا به گونهای دیگر به ماجرا واکنش نشان داده و به نوعی از نبودنش در ایران و از داستان بی وطنی در دیار غربت ابراز ناراحتی کند.
در حالی که قرار بود صباح شریعتی مسابقه آخرش باشد و برایش مراسم خداحافظی گرفته شود، اما هیچکدام از مسئولین آذربایجانی در کنار او حاضر نشدند. اما در این میان میرزاده و کادر فنی تیم ملی ایران بودند که برای اون سنگ تمام گذاشتند و بدرقه اش کردند. همین گونه اتفاق افتاد تا این که تا بعد از شکست خوردن از میرزاده، صباح شریعتی نوشت: «آنهایی که خودشان کشتیگیر بودند درک میکنند چرا از ایران رفتم، حقم را خوردند و شرایط برای من مهیا نبود، بد است آدم هم در کشور خودش و هم کشور دیگر غریبه باشد
آن لحظه خداحافظی کاری که حسن رنگرز، طالب نعمتپور و امین میرزازاده برایم کردند را متوجه نشدم و آن را درک نکردم، وقتی به خودم آمدم دیدم چه کار بزرگی برایم کردند، از صمیم قلب از آنها متشکرم که تنهایم نگذاشتند.»
حال و هوای کیمیا علیزاده بعد از شکت از ناهید کیانی و برخورد ناهید با وی نیز گویای بسیاری چیزهاست. ماجرای المپیک پاریس شاید بازگشت این پناهندهها را در پی داشته باشد و شاید هم اینگونه نباشید. اما حرفها و درسهای زیادی را درباره وطن، حس ایرانی و تفاوت چنین حسی با دیگر کشورها خواهد داشت. هیچ کس هیچگاه نمیتواند نسبت خود را با وطن قطع کند.
خاک و خون تنها عناصری هستند که هیچگاه از انسان جدا نمیشوند.
آنچه در بی وطنی نصیب میشود
برای بررسی چند و چون پناهندگی ورزشکاران ایرانی باید یک موضوع اصلی را مورد ارزیابی قرار داد و آن هم اینکه پناهندگان چه چیزی به دست میآورند و چه چیزی را از دست میدهند. توقع میرود قهرمانانی که وطن را ترک میکنند و راه بیبازگشت مهاجرت را انتخاب میکنند تمام جوانب را سنجیده و سپس تصمیمگیری کنند، اما چیزی که عیان است این است که آنها تحت تاثیر برخی اتفاقات احساسی، لجبازی با برخی مسئولان یا در باغ سبز نشان دادن بیگانگان تصمیم به مهاجرت میگیرند.
سعید معروف، کاپیتان سابق تیم ملی والیبال کشورمان که یکی از چهرههای مطرح ورزش ایران به شمار میرود و سابقه زندگی و چند سال حضور در کشورهای دیگر را هم دارد میگوید: «من از طرف آن آدمها نمیتوانم نظر بدهم و نمیدانم چه چیزی باعث این اتفاق میشود. شنیدهام کسانی که این کار را میکنند، در نهایت پشیمان شدهاند و اعلام کردهاند که تصمیم درستی نبوده است. یکی از سختترین کارها بازی کردن برای پرچم کشوری دیگر است و هیچ ورزشکاری این را دوست ندارد.»
مهاجرت ورزشکاران پدیده جدید، اما نه چندان پرشتاب
دهه ۹۰ به دلیل افزایش قیمت ارز، گرانی، تورم، بیثباتی و چالشهای اقتصادی، وضعیت روانی جامعه دچار بحران شد تا یک موج مهاجرت به کانادا، گرجستان، ترکیه و سایر کشورها به راه بیفتد. در دوره حاضر هم موج دیگری در جریان است؛ مهاجرت استادان دانشگاهها، پزشکان و بخشهای مختلف جامعه ورزشی (اعم از قهرمانان، مربیان، داوران، مجریان و کارشناسان تلویزیونی) این موج را تشکیل میدهند. البته شتاب مهاجرت ورزشکاران بر خلاف آنچه در ذهنیت اجتماعی ساخته شده، چندان نیست، اما میتواند به تصویری غلط در جهان مبنی بر احساس ناامنی در ایران و همچنین افول پرستیژ ملی تبدیل میشود.
نگاهی به دلایل خروج ورزشکاران ایرانی نشان میدهد تعداد زیادی از آنان برای حضور در میادین بینالمللی، دریافت امکانات بیشتر و البته به دست آوردن آسانتر پیراهن تیم ملی دیگر کشورها، تابعیت سایر کشورها را گرفتند.
تحلیل محتوای سخنان ورزشکاران نشان میدهد ۲۹ تن از آنان، به دلیل مسائل ورزشی ایران را ترک کردهاند. نارضایتی از مسئولان وقت فدراسیون یا شرایط حاکم بر ورزش کشور در رقم خوردن این شکل از مهاجرت نقشی اساسی داشته است.
بسیاری از ورزشکاران کمبود امکانات، بیتوجهی مسئولان ورزش، دعوت نشدن به تیم ملی، نامشخص بودن آینده روشن، مخالفت با حجاب و نابسامانی وضعیت اقتصادی ایران را دلایل مهاجرت خود بیان کردهاند.
مهاجرت واقعا چیست؟
جدا از تعاریف علمی و فنی، آنچه که از تجربه مهاجرت ایرانیان به دست میآید میتوان بریدن از بخش مهمی از خود عنوان کرد که اتفاقا هرگز هم بریدنی در کار نیست و انقطاعی رخ نمیدهد. بلکه تبدیل به حسرتی میشود که در بی وطنی، صدها مشکل را گریبانگیر فرد میکند.
مهاجرت یکی از مسائل مهم در جامعه ایرانی بوده و هست. امری که نه بهاندازه فضاسازی اجتماعی گسترده است و نه به میزان تصور برخی مسوولین کم و حداقلی؛ بلکه واقعیتی است که باید بهاندازه خودش دیده شود. مهاجرت بهویژه برای نخبگان، همیشه برای کشور و نظام حکمرانی چالشبرانگیز بوده است. استعدادهایی که با حضور هرکدامشان، میتوان به دستاوردهای بسیار دست یافت و با رفتنشان، بخشی از پازل پیشرفت و توسعه ناقص میشود.
در اینجاست که میتوان از مفاهیم وطنگریزی و وطنگزینی برای صورتبندی نظری موضوع استفاده کرد. مفاهیمی که محمدباقر قالیباف در جمع اعضای دانشکده حکمرانی دانشگاه شریف ارائه کرد و درباره آن گفت: «ما با پدیده وطنگزینی مواجه هستیم، نه وطنگریزی. خیلیها نمیخواهند و نمیتوانند از ایران دل بکَنند؛ اما دنبال شرایط زیستی بهتر و پایدارتر هستند».
منتظر گفتمان منفیتر هم باشید
البته گزارشهای متعدد نشان از آن دارد که مهاجرین از ایران عموما دلبسته کشور خودشان میمانند و وجوه مختلف فرهنگی خود را حتی در غربت حفظ میکنند.
ضمن این که تامین شرایط بارور شدن استعدادها، یکی از ضرورتها برای کاستن از میزان مهاجرتهاست.
اما از ان سو نیز باید ماجرا را به شکل دیگری دید. بریدن از وطن، با وجود همه کاستیهای احتمالی داخلی، همیشه به معنای روزنههای جدید پیروزی نیست. به قول معروف، همیشه قرار نیست بعد از یک گفتمان منفی، حتما گفتمانی مثبت بر سر کار بیاید و چه بسا گفتمانی منفیتر جایگزین آن شود.
مهاجرین ایرانی به دیگر کشورها در المپیک پاریس روایتگر قصهای تازهتر بودند از فرجام بی وطنی. روایت آنها، با توجه به پیامهای غیر مستقیمی که به مخاطب ایرانی رساند، میتواند یکی از ماندگارترین درسهای تاریخی برای همه ما باشد. روایتی تلخ که هزینه اش را همین ورزشکاران داند. داستانی که ضمن تاکید بر حکمرانی درست در داخل و ضرورت میدان دادن به همه استعدادها، به دور از نگاههای خاص فرهنگی و. اما سوی دیگر ماجرا را نیز نشان داد؛ جنگیدن در وطن برای دست یافتن به استعداد، و تلاش برای رفع ناملایمات، حتی اگر به شکست نیز بینجامد، اما بسی گواراتر از دست یافتن به مرزهای پیروزی در بی وطنی است. چه رسد به این که در بی وطنی، دچار ناکامی و شکست هم شده باشی. در وطن همیشه روزنهای یافت میشود.
بازگشت!
ایران همیشه آغوشش برای بازگشت شهروندانش باز بوده است و واکنش معاون اول رئیس جمهور هم بر همین مبنا بوده است. در همین شرایط طبیعتا آغوش مهاجرانی که که با شیوه رفتن خود از وطن هزینههایی را برای کشور تحمیل کردند، باید برای پذیرش از هزینه و عذرخواهی از وطن، باز باشد.
به راستی در این میان سئوالی که الان بی رحمانه به نظر میرسد، اما کاملا ضروری و واقعی است این است که اگر پناهنده ها، در برابر ورزشکاران وطن، پیروز میشدند، مسیر ماجرا به کجاها میکشید؟ آیا باز همین احساس را داشتند؟ انصاف این است که در پرداختن به موضوع، این روایت و تبعات اجتماعی ناشی از ان نیز مورد توجه قرار گیرد.