در گرم‌ترین روزهای سال، هنرمندان سرگرم بازار کسادند!

گزارش اختصاصی خبرنگار تابناک؛ قصه «جمعه‌» بازار و «پروانه» های بی خریدار!

پیر و جوان نمی‌شناسد. انگار یک قرار قدیمی است که جمعه‌ها همه خودشان را به اینجا برسانند؛ بازار پروانه (اصلا همان پارکینگ پروانه قدیم). صدای سلام و علیک پیوسته به گوش می‌رسد.
کد خبر: ۱۲۵۴۳۳۳
|
۲۸ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۱:۱۷ 18 August 2024
|
7097 بازدید
|
۹

گزارش اختصاصی خبرنگار تابناک؛ قصه «جمعه‌» بازار و «پروانه» های بی خریدار!

 

حورا نژادصداقت؛ تابناک- اینجا، هم فروشنده‌ها یکدیگر را می‌شناسند و هم مشتری‌های قدیمی، با هنرمندان دوست شده‌اند. این احتمالا یکی از ویژگی‌های هر بازار خودجوشی است که کم‌کم دوستی‌ها در اولویتی بالاتر از خرید و فروشش قرار می‌گیرند.
 
 
جست و جوی پروانه ای بی نشان در ترافیک و گرمای آزاردهنده 
ترافیک سنگین بلواری باریک و سرسبزی که از یک طرف به کتابخانه ملی می‌رسد و از طرف دیگر به باغ هنر، حوصله‌بر است، اما در همین گرمای سوزان می‌توان دل خوش کرد به دیدن میزهای کوچک و بزرگی که در دو طبقه بازار پروانه انگار دنیا را رنگی‌رنگی می‌کنند. تابلوی درست و حسابی برای پیدا کردن بازار پروانه؟ ...نه ... نیست. حتی همان دو بنر نزدیک باغ هنر هم نام «پروانه» را ندارد. نامی که احتمالا بیست و دوسه سالی است خیلی‌ها دلبسته‌اش شده‌اند.
 
گزارش اختصاصی خبرنگار تابناک؛ قصه «جمعه‌» بازار و «پروانه» های بی خریدار!
 
زمین‌خوابی برای صبحی هیجان‌انگیز
بنر می‌گوید از حوالی ۹ صبح می‌توان برای خرید خود را به بازار پروانه رساند. اما چه غرفه‌داران امروز و چه همان‌هایی که تا قبل از کرونا جمعه صبح‌ها خودشان رابه چهارراه استانبول و چهار طبقه پارکینگ پروانه می‌رساندند، همه می‌دانند که اینجا از حوالی چهار و پنج صبح شلوغ بوده.
راننده‌ای که مرا به بازار پروانه می‌رساند، از همان اول مسیر سوال‌هایش را آرام‌‌آرام شروع کرد: «خانم، شما سمت کتابخونه ملی میری؟ بله، بعدش می‌خوای بری اون ته سمت باغ هنر؟ بله. یعنی همون سمت بازار پروانه و عتیقه‌فروشی‌ها و...؟ بله.» بعد مرد شروع می‌کند: «چه جالب. وقتی مسیر شما روی موبایلم آمد، خیلی راحت پذیرفتم. چون مقصد بعدی خودم هم اینجا بود. من الان بیشتر از سیزده‌چهارده ساله که هر جمعه یه آقایی رو با کلی فرش میارم پروانه. قبلا چهارراه استانبول، الان هم هم چند سالیه که اینجا. این آقا از ایلام میاد. اینایی که از شهرستان میان بعضی‌هاشون از شب قبل راهی تهران می‌شن. این آقا همیشه می‌گه شب تا صبح کنار وسایلم می‌خوابم و صبحِ‌ آفتاب‌نزده توی غرفه‌ام مشغول پهن کردنشون می‌شم.»
 
نمی‌دانم ماجرای شب تا صبح خوابیدن غرفه‌دارها چقدر راست است و چقدر غلو. اما راننده می‌گوید که مرد ایلامی را پنج‌شنبه شب‌ها به پارکینگ پروانه و بعد هم به باغ هنر می‌رسانده. و همیشه عصرها حوالی ساعت سه و چهار برمی‌گردد دنبالش تا وسایلش را بار بزند و دوباره راهی ایلام شود. انگار قصه آن‌هایی که از شهرهای دورتر می‌آیند تقریبا مشابه است.
راننده تعریف می‌کند که مرد ایلامی اجدادش در کار فرش بوده‌اند. فرش‌های قدیمی و گرانی دارد. نه تخته‌فرش‌های ۲۴ متری؛ فرش‌های کوچک، تابلوفرش، قالیچه. اما همه‌اش اصیلند و پرقدمت. 
می‌گوید که مرد ایلامی گاهی موقع برگشت خوشحال است. حتی اگر یک فرش را هم فروخته باشد، سودش را کرده. آن روزهایی که چهار یا پنج تخته فروخته باشد، تمام مسیر را خوش و بش می‌کند و حرف می‌زند و می‌خندد. اما گاهی اوقات هم پکر برمی‌گردد چون هیچ فروشی نداشته. با این حال، هیچ‌وقت پشیمان نمی‌شود از آمدن به پروانه. بخشی از رزق و روزی‌اش همینجا تامین می‌شود. 
 
گزارش اختصاصی خبرنگار تابناک؛ قصه «جمعه‌» بازار و «پروانه» های بی خریدار!
 
از فرش‌های گران قیمت تا صندل های پلاستیکی!
دو راه ورودی اصلی از سمت باغ هنر به چشم می‌خورد. در هر دو راه گاهی چرخی‌ها مشغول حرکتند. وسایل بسته‌بندی‌شده غرفه‌دارها را جابجا می‌کنند. 
طبقه اول بازار پروانه، با فرش فروش‌ها شروع می‌شود. با رنگ قرمز لاکی و نقش‌های سیاهی که میانشان می‌دوند. هر غرفه‌داری هم با لهجه خاص خودش حرف می‌زند و چه بسا با لباس خاص خودش در میان رنگ‌ها خودی نشان می‌دهد. و بعد دیگر تقریبا نظم خاصی نیست. یکی شومیز و شلوار و تیشرت می‌فروشد و یکی شمع و عود. هرچه هست انتظار می‌رود مثل قدیم‌ها همه کارهای هنری خودشان را آورده باشند، اما تک و توک عروسک بازاری و صندل و... هم توی ذوق می‌زند.
جلوی یکی از غرفه‌‌ها که گل سرهای گلدوزی‌ شده با دست دارد، می‌ایستم. تا دستم را دراز می‌کنم که یکی را بردارم، پسر نوجوانی که هنوز پشت لبش هم سبز نشده می‌گوید: «سلام. خانم اینها رو مامانم درست می‌کنه. بذارید بیام قیمت‌هاش رو براتون بگم.» 
شروع می‌کند به گفتن قیمت‌ها: «این‌ها تکی ۵۰ تومان و جفتی ۱۰۰. البته که اگر جفت نخواهید می‌توانید تک بردارید.» در میان بازارگرمی‌هایش از احوال پروانه حرف می‌زنیم و تعریف می‌کند که: «ما چهار صبح میایم. البته اگر خونه‌تون نزدیک باشه دیرتر هم می‌تونید بیاید. از ساعت چهار توی هر طبقه می‌ریم دنبال مسولش و ازش می‌خوایم که بهمون غرفه بده. بعضی وقت‌ها هم جا پر می‌شه و باید بریم زیر آفتاب بایستیم. خیلی‌ها این اتفاق براشون رخ می‌ده....»
درست می‌گوید. سایه‌بان‌هایی که هر کدام نقش و نگار خودشان را دارند، همان‌هایی هستند که زیر سقف باغ هنر جایی پیدا نکرده‌اند و با چند ملحفه و بند و تعدادی سنجاق قفلی برای خودشان سایه‌بان درست کرده‌اند تا از این گرمای طاقت‌فرسا جان سالم به در ببرند. پشت بساط هر کدامشان هم بطری‌های آب یخ‌زده و کلمن و فلاسک چای به چشم می‌خورد. بالاخره باید برای بیشتر از ۱۲ ساعت فروش خودشان را آماده کنند. اما عجیب است که هیچ‌کس عصبانی به نظر نمی‌رسد. همه غرفه‌دارها با هم حرف می‌زنند، می‌خندند، شوخی می‌کنند. سلام و علیک‌های گرم بعضی‌هایشان هم نشان از دوستی‌های چندین و چندساله دارد. 
 
دلخوشی‌های عصر جمعه
اما اگر دلتان خودِ خودِ پارکینگ پروانه را می‌خواهد، همان عتیقه‌فروشی‌ها، همان قفل و کلیدهای قدیم، قاشق‌های فرنگیِ چند ده سال پیش، مجله‌های قبل انقلاب و نوارکاست‌های قدیمی، باید نیم طبقه بالا بیایید تا به بساط آنها برسید.
آنها که عتیقه می‌فروشند، مثل بقیه غرفه‌دارها میز ندارند. پارچه‌ای را روی زمین پهن کرده‌اند و با حوصله یکی یکی وسایلشان را روی آن چیده‌اند. مردی که قاشق‌های نقره با نقش و نگارهای مختلف دارد، می‌گوید: «یکی از خوبی‌های پارکینگ پروانه این بود که ما خودمون رو با اعداد هر پارکینگ به بقیه معرفی می‌کردیم. به مشتری می‌گفتیم برو بگرد و بعد بیا سراغم. این شماره جایی که نشستم. اما اینجا پیداکردنمون یه کم سخت شده. البته می‌گن قراره دوباره اینجا هم عوض بشه. حالا ما که عادت کردیم به این جمعه‌ها... چی بگم...» 
 
یکی دیگر از فروشنده‌ها که ظرف بزرگی از سکه‌های قبل از انقلاب و ظرف بزرگی هم از سکه‌های قدیمی دیگر کشورها دارد، تعریف می‌کند: «من سی، سی پنج ساله که توی این کارم... یه عمره... از حدود ۱۸ سال پیش هم توی پارکینگ پروانه بودم. تقریبا از همون سال‌های اول.» و بعد سر درد دلش باز می‌شود: ‌«توی پارکینگ پروانه فروش بهتر بود. اما اینجا نه چندان. انگار خیلی‌ها ما را گم کرده‌اند. بزرگ‌ترین خوبی اینجا اینه که دستشویی داره. دستشویی رفتن توی پروانه خودش کلی ماجرا داشت. اونم برای ساعت‌های طولانی.... راستی، یه خوبی دیگه اینجا اینه که آدم پشتش درخته، چمنه. اما چه فایده وقتی فروش کمه. من که همیشه خدا توی پارکینگ پروانه بودم، الان بعضی وقت‌ها میام اینجا تا جمعه‌هام سوت و کور توی خونه نگذره.»
همان موقع مرد به فروشنده کنار دستی‌اش نگاه می‌کند که مشغول اندازه کردن چاقوی بزرگی است که برای فروش آورده. با هم چیزی می‌گویند و می‌خندند. خوشی‌های کوچک عصر جمعه این طور برایشان رقم می‌خورد.
کمی جلوتر، کنار یکی از همان عتیقه‌فروشی‌ها که آخر وقت قیمت بعضی از جنس‌هایش را پایین آورده، صدایی به گوش می‌رسد. مرد دارد در چشم‌های یک خانم خارجی نگاه می‌کند و بعد رو به مترجم او و دیگر دوستانش می‌گویند:‌ «من هیچ وقت جنسم رو به مترجم‌ها نمی‌فروشم. چون اون‌ها قیمت رو می‌پرسن و بعد هر عددی دلشون می‌خواد به خارجی‌ها می‌گن. خودشون سود و کمیسیون خودشون رو هم حساب می‌کنن. من انگلیسی بلد نیستم، اما دیگه آدم‌شناس شدم. چون وقتی خارجی‌ها دارن دلار و یورو رو می‌شمرن، اینا سهم خودشون رو برمی‌دارن.» 
 
گزارش اختصاصی خبرنگار تابناک؛ قصه «جمعه‌» بازار و «پروانه» های بی خریدار!
من فقط به یه چیز فکر می‌کنم
بازار پروانه جایی است که هم قدیمی‌ها، مشتری‌های همیشگی را خوب می‌شناسند و هم جوان‌هایی که هنرهایشان را آورده‌اند تا وارد این بازی بیست و چندساله شوند. مسیرهای اصلی که تمام می‌شود، در پیچ و خم معماری باغ هنر، جوان‌ترها نشسته‌اند و با لبخند به به مشتری‌های بالقوه‌شان می‌گویند: «ما تازه‌کاریم. خوشحال می‌شیم از ما هم حمایت کنید.» انگشترهای ۴۰ هزار تومانی، گوشواره‌های دست‌ساز، ظرف‌های چوبی کوچک و بزرگ و حتی گلسرهای چوبی. در میان همان شلوغی‌ها پسری جوان، همان‌طور که دستبندهای چرمی‌اش را مرتب می‌کند، رو به دوستش می‌گوید: «برای من هیچ چیزی توی زندگی مهم نیست. این که کی چی گفت و چی نگفت. من فقط به یه چیز فکر می‌کنم. به کار و کار. به پول درآوردن. اصلا آدم تا کار نکنه، به هیچ‌جا نمی‌‌رسه. همین.»

 

اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
برچسب ها
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۹
خوشاشیراز
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۵۶ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
من نه ترک هستم نه کردنه لرولی ازتون میخام ازپزشکیان حمایت کنیدامروزتومجلس نشون دادبفکرمردم ساده هست ولی ادم درستی
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۸:۱۱ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
چه ربطی داشت؟!!!!
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۹:۵۸ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
یک خبر هم میای بخونی حالت خوش شه از سیاست نشنوی یک آدم نا مربوط میاد ....
امین
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۳ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
ناشناس
حالاچراداری گریه میکنی خخ
ناشناس
|
Germany
|
۰۵:۱۸ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
چه گزارش خوبی!
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۵:۴۸ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
دیر رفتی خانم برای گزارش
پروانه های ده سال پیش ندیدی
دیگه چیزی ازش نمونده
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۶:۲۸ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
فلاکس؟!
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۷:۵۸ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
فلاسک
ناشناس
|
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
|
۰۷:۵۹ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
چندین سال پیش از پارکینگ پروانه یه مانتو عبایی خریدم ۷ هزار تومن . جنسش کُدری بود نرم و خنک. انقدر پوشیدمش که رنگ و روش پرید ولی هنوزم دارمش. تو این چند سال خیلی چیز ها عوض شد. حیف از خوشی های از دست رفته.
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # دمشق # الجولانی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
تحولات اخیر سوریه و سقوط بشار اسد چه پیامدهایی دارد؟