حورا نژادصداقت-تابناک؛ آنقدر خیابان لالهزار متفاوت شده که احتمالا برای متولدین دهه شصت به بعد، باور این حرفها که لالهزار زمانی محل شبگردی و رفتن به سینما و کافه ضربی بوده، سخت است. اما اگر در همین سال ۱۴۰۳ هم به لالهزار بروید، بازماندههای تاریخی تهران را در میان مغازههای لوسترفروشی و الکتریکی خواهید دید؛ از سینما لاله گرفته تا سینما ایران. اما لالهزار یک کوچه دارد که وجب به وجبش خاطره و قصه است؛ کوچه باربد.
در همین روزهای تقریبا خنک شهریور، خودم را به کوچه باربد رساندم. دلیلش هم خبری بود که در آستانه روز سینما در خبرگزاریها منتشر شد: «براساس مصوبه کمیسیون ماده ۵ و به درخواست شهرداری منطقه ۱۲ تهران و با مجوز اداره کل میراث فر هنگی، گردشگری و صنایع دستی استان تهران، قرار است این سینما تخریب شود و یک مجتمع تجاری ـ فرهنگی جای آن را بگیرد.»
شما دیر رسیدی!
از همان ابتدای کوچه یک سردر سیاه خودنمایی میکند. ساختمانهای ضلع دیگر کوچه همه قدیمی هستند. این را از معماری و رنگ بنا و کهنگی بهجامانده بر دیوارهایش و البته، زیبایی پنهانشده زیر آن همه بیتوجهی و عدم رسیدگی میتوان فهمید. از موتورسوارهایی که معمولا چند کارتن بار به همراه دارند سوال میکنم که سینما نادر کدام است. بعضیهایشان نمیدانند. اما مغازهدارهای قدیمی که ریش و مویی سفید کردهاند، خوب سینما نادر را میشناسند. یکی از آنها با حسرت به کرکره سینما اشاره میکند و میگوید: «همینه. دیگه خراب شده. شما دیر رسیدی. اونوقتها که ما جوون بودیم، اینجا بروبیایی داشت. من حتی کلی فیلم هندی هم اینجا دیدهام.» صحبت زود تمام میشود. گرچه به یادم میآید که ناصر بیگدلی، تهیهکننده و صاحب سینما نادر تعریف کرده بود یک زمانی از هندوستان فیلم به ایران میآورد و در سینما نادر نمایش میداد و همانها را به ۲۵ سینمای دیگر نیز میداد و از آنها کمیسیون میگرفت. عشق به فیلم و سینماداری باعث شده بود تا تمام زندگیاش متمرکز روی همین دو باشد.
مرد میانسال دیگری که هم مشتری ندارد و هم حوصلهاش برای مرور گذشتهها زیاد است، شروع میکند به تعریف کردن: «من وقتی که نوجوان بودم، اینجا میاومدم. توی همین کوچه ۸ تا سینما بود. با کلی کاباره. تمام فیلمهای معروف اون زمان رو توی سینما نادر دیدم. البته بعد که به دانشگاه رفتم، دیگه کمتر فرصت داشتم بیام.»
یک بلیط برای تماشای سه فیلم
مرد میانسال همان طور که جواب سلام فروشندههای جوان را میدهد، به دالان روبهروی سینما اشاره میکند و پایش را یکی دو باری به زمین میزند و میگوید: «قدیمها همینجا، همین زیر پای من و شما که ایستادیم، یک سینمای دیگر هم بود. در واقع سالن انتظار. یعنی دقیقا در زیرزمین. الان همهاش انبار شده. ما که به اینجا میآمدیم گاهی یک بلیط میخریدیم و با همون ۳ تا فیلم میدیدیم.» مرد این را میگوید و بلندبلند میخندد. و بعد ادامه میدهد: «خانم، شما برو جلوتر. یه در میبینی و یه دیوار خیلی طولانی. اونها هم برای سینما نادر بود. چون یه سینمای روباز هم داشت که تابستونها برای تماشاچیها زیر آسمون صندلی میزدن و مردم مینشستن و فیلم میدیدن. اصلا شما میدونی سینمای روباز یعنی چی؟»
از سینمای روباز فقط اسمش را میدانم و عکسهای خارجی که دیدهام. اما خودم تجربهاش را نداشتهام. درست خلاف مرد که انگار در جوانی کلی خاطره دارد از سینمای روباز در همین کوچه ملی سابق. با این حرفها به یاد صحبتهای ناصر بیگدلی میافتم که زمانی مالک سینما نادر بود و چند سال پیش در مصاحبهاش با مهر درباره جمعیت زیاد تماشاچیان گفته بود: «یادم میآید فیلم سینمایی «طوقی» را در سینما نادر نمایش دادیم و در یک روز هزار نفر به سینما آمدند تا این فیلم را ببینند. مردم آن زمان سینما را دوست داشتند.» حالا بماند که برای فیلم «افعی» همان مردم صف کشیده بودند تا شاید برای سانس ۸ صبح بهشان نوبت برسد. شاید اگر آقاناصر بیگدلی الان در قید حیات بود، از شنیدن خبرهای تخریب سینمای نادری که یک عمر برایش زحمت کشیده بود، حسرت روزهای پررونق سینما در دلش تازه میشد.
شلوغی از نوع دیگرش
شلوغی کوچه باربد و صدای موتورها فرصت خیالپردازی را میگیرد. انگار میان زمان معلق هستی. یکی دو کوچه بالاتر، خانه اتحادیه قرار دارد که سکوت بینظیرش مثل پناهگاهی در شلوغی لالهزار است و بعد در کوچه باربد (کوچه ملی سابق)، سینما نادر که میتوانست به یک اثر تاریخی تبدیل شود و حتی باعث تغییر حال و هوای منطقه شود، اما تبدیل شده به یک بنای مخروبه و همینطور خاک میخورد. حالا هم که خبرها حاکی از احتمال تخریبش است.
از کوچه باربد که میخواهم بیرون بیایم، یاد حرفهای مغازهداری میافتم که تعریف میکرد: گاهی اوقات شبها که میخواستیم از این کوچه به سمت خانه برویم، آنقدر جمعیت زیاد بود که نمیشد تند راه رفت. باید منتظر میماندی تا نفر جلویی قدم از قدم بردارد و بعد نوبت به تو برسد.... حالا کوچه باربد همانقدر شلوغ است. باید صبر کنی موتورها بگذرند و تو از میانشان جان سالم به در ببری و دوباره به لالهزار برسی. لالهزاری که دیگر جایی برای تفریح و خوشگذرانی نیست.