سرویس فرهنگی؛ تابناک- در سالروز درگذشت محمدرضا شجریان، 17 مهر، فارغ از تحلیلهای دیگران مروری کنیم بر آنچه در سالهای هنریاش بر او گذشت و همچنین نظام فکری مشخصی که داشت و همیشه به آن پایبند ماند. محمدرضا شجریان شعر سیاسی اجتماعی میخواند، اما زیر چتر هیچ دسته و گروه و حزبی نمیرفت. این سبک فعالیت را در طول سالهای سال فعالیت مستمر هنری او میتوان دید. با وجود این، خیلی وقتها تصویری سیاسی از او ساخته شد. و این تصویر سیاسی الزاما مربوط به سالهای پایان عمرش نبود. حتی در اواخر دهه پنجاه نیز چنین تصویری از او ساختند. چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب.
استاد شجریان در کتاب «راز مانا» درباره ماجرای عدم رضایتش از رادیو و ترک آنجا و حتی بگومگوهایی که با هوشنگ ابتهاج در این زمینه داشت، چند باری صحبت کرده است. فارغ از نظرات و تحلیلهای دیگران، بهتر است ماجرا را که مربوط به دوران پیش از انقلاب میشود، از زبان خودش بخوانیم:
«موقعی که من از رادیو بیرون آمدم، به ابتهاج گفتم شما هم بیرون بیایید. من و لطفی جزو پرکارترین هنرمندان آن موقعِ گلها بودیم. به ابتهاج گفتم من از این پراکندهکاری خسته شدهام! در یک استودیو درس میدهم؛ بعد در استودیوی دیگر ضبط دارم؛ بعد از آن، در استودیوی دیگر تمرین دارم؛ همین طور از این استودیو به آن استودیو در رفتوآمدم. واقعا این طور بود. دوسه سال کار من به این ترتیب بود. من دائم به ابتهاج میگفتم این شیوه کار خوب نیست، اصلا در رادیو قدر ما را نمیدانند، در رادیو نمیتوان کار کرد. ابتهاج مخالف بود. ابتهاج میگفت رفتن ما از رادیو باعث میشود دیگرانی که موسیقی پایینی تولید میکنند، جا باز کنند. من میگفتم رادیو جای ما نیست. این رادیو و تلویزیون همان برنامهی بسیار سبک و نازل میخواهد. سالی یک بار برای جشن هنر میآیند سراغ ما و بقیهی سال از همان آدمها دعوت میشود. این بافت رادیو و تلویزیون است. اصلا برای همین ساخته شده است. کسی که بخواهد از شرافت هنر دفاع کند جایی در این رادیو و تلویزیون ندارد. احساس میکردم به عنوان خواننده به من توهین شده است که در کنار این آدمها کارهایم پخش میشود. ولی ابتهاج و لطفی رها نکردند. البته من در جشن هنر سال 1356 شرکت کردم و در جشنواره طوس هم شرکت کردم.»
بالاخره شجریان از رادیو بیرون میآید. اما ماجرای چهره سیاسی او به همین جا ختم نمیشود. چون حضورش در گروه چاووش بود که نه تنها انگِ سیاسی بودن به او زدند، که حتی باعث خانهنشینیاش هم شدند. او در معتبرترین کتابی که آن را تایید کرده، درباره کار سیاسی در گروه چاووش و آسیبی که از آنها خورد، تعریف میکند:
«کانون چاووش را که تأسیس کردیم، گفتم در همین کانون فعالیت میکنیم. در اساسنامه آن قید شده بود که اصلا کار سیاسی نمیکند. هرکسی با هر عقیدهای میتواند بیاید. ولی کار سیاسی در کانون ممنوع است. کانون ابزار عقیده سیاسی نیست. گفتم اگر کار سیاسی بکنید، من میروم. نه که دوست نداشته باشم به سیاست بپردازم، ولی این که کانون موضعگیری سیاسی کند، عواقبی دارد که به مصلحت موسیقی نیست. با این اساسنامه، کانون فعالیت خود را آغاز کرد. سال 1358 بود. نمیدانم مهر یا آبان. کنسرت داشتیم. قبلا با همکاران صحبت کردیم که انقلاب شده است و فضای جامعه تغییر کرده است. جامعه و مسولان جدید آن، به خاطر تنوع موسیقی گذشته، از موسیقی تصور خوبی ندارند. ما باید بهتر و مسولانهتر کار کنیم و موسیقی را اعتبار و حرمت ببخشیم. اگر موضع سیاسی بگیریم عدهای به خاطر مواضع ما از موسیقی رمیده میشوند و با چوب سیاسی ما را میزنند. توافق کردیم فقط کار موسیقی را دنبال کنیم.
در آن زمان آقای ابتهاج مسئول چاووش بود و فقط با لطفی برنامهریزی میکرد. چهار شب کنسرت داشتیم، دو شب در تالار رودکی و دو شب هم در دانشگاه ملی. تالار رودکی از ما دعوت کرده بود، برنامه دانشگاه را هم دانشجویان طرفدار صلح ترتیب داده بودند که بعدا گفته شد آنها وابسته به حزب تودهاند. من در جریان این دعوت قرار نگرفته بودم. تا این که شب قبل از کنسرت، دو سه نفر به من این ندا را دادند که جریان چیست. لذا همان شب در جلسهای، که در منزل ابتهاج با لطفی و گروه شیدا بود، به این کار سخت اعتراض کردم و گفتم که در کنسرت دانشگاه شرکت نخواهم کرد و به منزل برگشتم.
ولی ابتهاج و دیگر دوستان اینقدر پاپیچ شدند و استقبال و علاقه مردمی را که از راههای دور و نزدیک و با مشکلات زیاد بلیط تهیه کرده بودند، به رخ میکشیدند که نتوانستم به این علاقه و استقبال مردم بیتوجه باشم، لذا با شرط این که نباید هیچ گونه شعار سیاسی در محل و اطراف کنسرت باشد، با دودلی به برگزاری کنسرت پرداختم، ولی آنها که میخواستند از این مساله سوءاستفاده کنند، و به من و گروه انگ حزبی بودن بزنند، و زدند.
این کنسرت باعث شد تا چندین سال این شایعات دهان به دهان پخش شود و من سه سال خانهنشین شوم و هیچ گونه فعالیتی را آغاز نکنم تا حقیقت معلوم شود که من وابستگی به هیچ حزب سیاسی ندارم. نه لطفی عضو حزب بود و نه اعضای گروه با حزب کاری داشتند.... ما چوب این سوء تعبیرها را خوردیم. بعد از این کنسرت، دیگر رابطه هنریام را با کانون چاووش قطع کردم. البته با ابتهاج و اعضای گروه رفت و آمد و دوستی داشتم و هنوز هم دارم، ولی کار هنری نکردم.»
تاریخ را باید از زبان شخصیتهایی که در دل ماجرا بودهاند، خواند و تحلیل کرد. به همین خاطر کتاب «راز مانا» که حاصل گفتوگوی محسن گودرزی، محمدجواد غلامرضا کاشی و علیاصغر رمضانپور با استاد محمدرضا شجریان است، فارغ از هر نوع پیشداوری اصل ماجرا را نشان میدهد. کتاب «راز مانا» در سال 1398 و در نشر گمان منتشر شد.