در جریان این تحول به تدریج آم وزه شیعی به سمت سیاست و اجتماع کشیده شد؛ و از عرفان و اندیشههای صوفیانه فاصله گرفت در طی دوره صفویه دستگاه شیعی قدرت گرفت و به تدریج قدرت علما هم ردیف قدرت پادشاهان جلوهگر شد پادشاهان روسای دولتی درمانده شدند و علما سروران اجتماعی شدند که اغلب امور اجتماعی را در اختیار گرفتند.
در طی سالهای فترت تا دوره قاجار این وضعیت به نفع علما بهبود یافت به نحوی که در آستانه شکلگیری دولت قاجار علمای شیعی داعیه سیاسی کاملاً عریانی یافته بودند با وجود این به واسطه فقدان بسط ید ناتوان از تاثیرگذاری بر انقلاب مشروطه شدند و آمال مشروطیت را به روشنفکران واگذار کردند بنابراین انقلاب مشروطیت انقلاب کاملاً مذهبی بود.
اما قانون نوشته روی کاغذ آن شکل و بیان سکولاریافت با وجود این بنیاد بنیانهای شبکهای جامعه ایرانی آمال مشروطیت را پا در هوا نگاه داشت و تنها با ظهور رضا شاه بود که بخشی از این آمال از جمله نوسازی تحقق یافت.
در جریان نوسازی ایران رضا شاه در برآوردی وارونه، حکمرانان محلی را از بین برد، اما علمای شیعه همچنان در سجاف قدرت اجتماعی باقی ماندند از سوی دیگر به واسطه آنکه پیشتر مشروطه بنیان سلطنت را از بین برده بود رضا شاه به برداشتن قوام مذهبی سلطنت به طور کامل همت گمارد و به این ترتیب با دست خود مشروعیت سنتی سلطنت خود را از بین برد.
احتمالاً رضا شاه به چنین موضوعی واقف بود، چون بلافاصله هدف خود را در برقراری جمهوری عیان کرد، اما علما سرسختی نشان دادند و نخستین واژگونه گرایی تاریخی رخ داد بنابراین سرنوشت تاریخ مخالفان اولیه جمهوری خواهی را واضعان سالهای بعد آن قرار داد. در نبود پیوندهای سلطنت و دیانت با در هم شکستن بنیانهای جامعه شبکهای دوره صفویه و قاجاریه و با نوگرایی دربار ر اه بر ظهور جامعهای تودهای هموار شد بنابراین به رغم آنکه پهلویها تلاش میکردند جامعه ایرانی را با شتاب به سمت مدرنیته سوق دهند، اما انگبین صفرا فزود و در برابر جامعهای که در برابر آمال مدرنیته دستاوردهایش احساس گناه میکرد در هم شکست بنابراین یک وارونگی بزرگ تاریخی در جامعه ایران رقم خورد به نحوی که انگار جامعه ایرانی سیری برعکس پیمود.
منطق تحلیلهای اجتماعی به ما میگوید ابتدا بایست انقلاب اسلامی رقم میخورد؛ سپس رضا شاه به ظهور میرسید و سرانجام انقلاب مشروطه با آمالهایش هویدا میشد، اما مردم ایران جهتی عکس پیمودند.کدام منطق این جابجایی تاریخی را توجیه میکند؟ جامعه ایران در آیینه منطق تاریخی جامعهای متناقض است
اول:تغییر اپیستومولوژیک یا معرفت شناسی دین شیعه از درون به برون در جهت عکس آنچه جامعه شناسان پیش بینی میکنند در ایران رخ داد مذهب نه تنها درونیتر شخصیتر نشد بلکه روز به روز بیشتر تجلی اجتماعی به خود گرفت.
دوم:رضا شاه در جهت تقویت سلطنت بنیانهای جامعه شبکهای را در هم کوبید، اما نتیجهای کاملاً برعکس حاصل شد در جریان از بین رفتن شبکه اجتماعی سلطنت تضعیف و علما قدرت بیشتری یافتند در طول دوره پهلوی دوم نشانههای مذهبی در سیماچه انقلابی یوتوپیایی جلوهگر شدهاند در اصل با جدا کردن مذهب از سلطنت رضا شاه این نهاد کهن را در معرض شکست و آشوب قرار داد.
سوم:روحانیت از جمله مهمترین مخالفان جمهوری خواهی در ایران بود، اما سرنوشت تاریخی ایران این گونه بود که نخستین حکومت جمهوری در ایران توسط روحانیون رقم بخورد. در طول دورههای دراز صفویه و قاجاریه وحتی فترت میان این دو، روحانیت مفسر سلطنت و سلطنت مقوم دیانت بوده است.
چهارم: مذهب شیعه از همان آغاز دوره رسمی شدن در ایران با دوگانگی حضور در عرصه قدرت یا کناره گیری از آن روبهرو بوده است. دو گفتمان بزرگ «آخر زمانی» و «شعائر» این دو را نمایندگی میکنند.
پنج: محمد رضا شاه به جستجوی دنیای جدید، بر صنعتی شدن و نوسازی تکیه کرد، اما ایده تمدن بزرگ خود را از ایران شهری وام گرفت این دو وقتی با هم تصادم یافتند که شاه خواهان دموکراسی بر پایه ذهنیت پدر شاهی شد، لاجرم پدر شاهی در جبین خود دیکتاتوری داشت.
ششم:محمدرضا شاه وقتی بر پایه پول هنگفت نفت نوسازی و مدرنیزاسیون را شتاب بخشید که جامعه بیش از پیش تودهای شد و به تدریج به سمت و سوی آمالهای مذهبی پیشرفت. نقطه تلاقی این دو انقلاب اسلامی بود.
خلاصه ای از کتاب« جابجایی دو انقلاب» / مهدی نجف زاده
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.