فرقه در برابر مکتب؛

تأملی در معیار شناخت حجتیه

سیدحسین شهرستانی
کد خبر: ۱۳۴۱۷۷
|
۱۳ آذر ۱۳۸۹ - ۱۲:۵۱ 04 December 2010
|
10795 بازدید
سئوال مهمی که برای شناخت هر جریان سیاسی و مذهبی، پاسخ بدان ضروری است، این است که اساسا این جریان‎ها را بر چه اساسی و با چه معیار و مؤلفه‎ای باید بازشناخت، تا این شناخت ویژگی به اصطلاح جامعیت و مانعیت را توأمان حائز باشد و به تعبیر جامعه‎شناختی، معرفتی حاصل گردد که همزمان اشتراکات درونی و تمایزات بیرونی یک جریان را تبیین کند.

این مسأله در مورد جریان انجمن حجتیه - تعبیر جریان با مسامحه و بلکه با سهل‎انگاری می‎‎تواند به این گروه اطلاق شود - پیچیدگی مضاعفی دارد. چراکه در نظر نخست برای ما که عموما و سنتا، تمایز‎های اجتماعی را در تحلیل نهایی به‎واسطه تفاوت در جهان‎بینی‎ها و معرفت‎شناسی‎ها و به‎طور کلی امور نظری جستجو می‎‎کنیم، یافتن معیاری که همزمان از یکسو گوناگونی دیدگاه‎های موجود در انجمن حجتیه را پوشش داده و از دیگر سو وجه امتیاز آن با سایر گروه‎ها و جریان‎های مذهبی و اجتماعی را آشکار سازد، دشوار است.

این نوشتار تلاشی است برای دست‎یابی به معیاری که این مسأله را پاسخ گوید و در مسیر آن بینش عمومی ما را نسبت به این جریان و جریان‎های مشابه، مذهبی و اجتماعی شفاف‎تر سازد.
مدعای ما آن است که صرفا با عطف نظر به دیدگاه‎های کلامی و اعتقادی، نمی‎توان تصویر روشن و راستینی از انجمن حجتیه به‎دست داد. برای تبیین این دیدگاه و دست‎یابی به آن عنصر مجهول که کانونی‎ترین عامل تشخص انجمن حجتیه است، ضروری می‎نماید که در باب تفاوت‎های کلامی و جامعه‎شناختی دو مفهوم کلیدی سخن بگوییم.

تفاوت مفهومی «مکتب» و «فرقه»

جماعت‎های مذهبی و دینی به‎لحاظ اجتماعی، معمولا به دو گونه کلی قابل انقسام‎اند که می‎‎توان از آن‎ها با تعابیر «مکتب» و «فرقه» یاد کرد.

«مکتب» آن جماعت دینی است که ویژگی ممتاز آن را باید در اصول عقاید یا رهیافت خاص ایمان‎گرایانه آن و یا در روش‎شناسی ویژه آن در فهم و تفسیر متون دینی جست‎وجو کرد. به این معنا نوعی عقیده و ایمان، محور شکل‎گیری و تداوم آن است و بقیه عناصر، بر این اساس استوار می‎‎گردد. همین ایمان و عقیده است که در مسیر خود نوعی روابط اجتماعی ویژه را موجب شده و شیوه تعاملات درونی و بیرونی افراد را تعیین می‎‎کند.

اما در مقابل «فرقه» آن جماعت دینی است که در آن عموما آن‎چه وجه امتیاز اصلی و اساسی محسوب می‎‎شود، نه ایمان و عقیده خاص، که نفس پیوندها، ارتباطات و تعاملات خاص درونی است که میان افراد وابسته بدان برقرار می‎شود و معمولا در رأس آن، فرد یا افرادی قرار دارند که نماد و مظهر و غایت و مایه قوام این پیوند‎ها هستند.

همین تعاملات و اقتضائات خاص آن است که در مسیر خود نوعی ایمان و عقیده و رهیافت کلامی و اخلاقی را موجب می‎شود. بدین نحو تفاوت‎های عقیدتی، محصول تمایزیابی اجتماعی بوده و در راستای تشدید و تقویت آن صورت می‎‎‎گیرد.

در شرایطی که مکتب و فرقه را در ظرف یک «جامعه» و «امت» دینی در سطح وسیع درنظر بگیریم، تفاوت‎های بسیاری در نوع تعامل این دو جماعت با کلیت جامعه به‎چشم خواهد خورد. مکتب اساسا پیامی فرهنگی و ایمانی دارد که به کل جامعه دینی عرضه و ارائه می‎‎شود و به تعبیری بالندگی مکتب در گرو «دعوت» در معنای دقیق آن است؛ یعنی طرح ایده‎ها و معارف و رویکرد‎ها در معرض عموم و ورود به حوزه عمومی به‎نحو مستقیم. اما فرقه، سازوکار توسعه خود را نه در حوزه عمومی و نه با «دعوت» و تبیین پیام خود، که در حوزه محدود و در میان خواص و با شیوه «جذب» دنبال می‎‎کند.

تثبیت و تداوم یک مکتب در مقابل دیگر مکاتب، در گرو دفاع نظری، کلامی و اصولی از آرا و عقاید خود و در عین‎حال نشان دادن آثار و عوارض رضایت‎بخش آن در مقام عمل است؛ لیکن تثبیت و تداوم یک فرقه عموما در گرو حفظ پیوند‎های درونی از طریق تشدید عناصر تمایزدهنده با «دیگران» از مسیر برگزاری مناسک خاص و ارائه معارف و عقاید خاص از ناحیه افراد خاص و بدون مواجهه و رویارویی با معارضان است.

بر این مبنا، مکتب به‎سمت نوعی روشنفکری (روشنفکر به‎معنای عام آن) و عقلانیت و ژرف‎اندیشی و بازاندیشی در ساحت تفکر و ایمان دینی پیش می‎‎رود و در مقابل فرقه به‎سوی نوعی خشک‎کیشی و تحجر و مقدس‎مآبی تمایل می‎‎یابد. مکتب توانایی آن را دارد که اقشار و طبقات اجتماعی متفاوت را به‎سوی خود دعوت کند، چراکه وجه امتیاز او از جنس ایمان و عقیده است، لیکن فرقه به‎دلیل پیوند‎های خاص، در عمل به نوعی «سبک زندگی» مشخص و اقتضائات آن محدود می‎‎شود و نهایتا یک قشر و طبقه اجتماعی را که با این سبک زندگی و نوع روابط ناشی از آن پیوند دارد، می‎‎تواند جذب کند.

مکتب در صورت ورود به ساحت عمل دنیایی، از مسیر «سیاست» به معنی دقیق آن وارد می‎‎شود. سیاست حوزه‎ای است که جریان‎ها، احزاب و گروه‎ها با شعار‎هایی که صراحتا و علنا اعلام می‎شود، در پی جهت‎دهی به نظم اجتماعی و سیاسی هستند. سیاست، ساحت عمل اجتماعی معطوف به قدرت، در حوزه عمومی و به شکل دعوت و تبلیغ است.

 لیکن فرقه‎ها در صورت ورود به ساحت عمل دنیایی معطوف به قدرت، نه از مسیر سیاست که مسیر آشکار عمل اجتماعی است که از مسیر «اقتصاد» و نظایر آن‎که امور غیرآشکار است، ورود می‎‎یابند. در واقع ورود آن‎ها به ساحت قدرت، از در پشتی و با چراغ خاموش است. به تعبیری نوع رفتار‎های آن‎ها در این حوزه در یک کلمه خلاصه می‎‎شود: «نفوذ»، در نهایت مکتب، رسالت خود را اصلاح اجتماعی و دینی در مقیاس کل جامعه و امت دینی و نه در جماعت خاص خود می‎‎‎بیند؛ در حالی‎که فرقه، رسالت خود را اصلاح و حفظ سلامت افراد درون جماعت دینی خود و به اصطلاح «خودسازی» می‎‎انگارد و وظیفه‎ای نسبت به کل جامعه دینی احساس نمی‎‎کند.

فرقه انجمن حجتیه در برابر مکتب انقلاب اسلامی

آن‎چه از خصلت‎های «فرقه دینی» بیان شد، همان ویژگی‎های انجمن حجتیه است و با این وصف باید گفت که شناخت این گروه، در نهایت در گرو شناخت ویژگی‎های یک فرقه دینی - البته با لحاظ شرایط تاریخی و اجتماعی خاص - است. بدین نحو انجمن حجتیه به‎طور چشم‎گیری به جماعت‎های مذهبی و شبه‎مذهبی فرقه‎ساز دیگری نظیر بهاییت، صوفیه و یهودیت شباهت می‎‎یابد. امری که در نظر نخست بسیار عجیب می‎‎نماید.

در مقابل، گفتمانی دینی رویاروی آن قرار دارد که همانا گفتمان انقلاب اسلامی و امام خمینی (رحمت‎الله علیه) است. این گفتمان دینی به‎واقع باید در قامت یک «مکتب دینی» آن‎هم در معنای وسیع کلمه درک شود. حال با توجه به ویژگی‎های ذکر شده، انقلاب اسلامی را در قامت یک مکتب دینی با انجمن حجتیه در مقام یک فرقه مذهبی مقایسه می‎‎کنیم.

گفتمان انقلاب اسلامی مشخصا با محوریت نوعی فهم خاص در باب وظایف مؤمن در عصر غیبت و رابطه دین و سیاست که از بطن معارف اسلامی و شیعی اخذ شده بود، پا به حوزه عمومی گذاشته و کل جامعه دینی را مخاطب دعوت صریح و بی‎پرده خود قرار داد. در این میان، نوع عمل اجتماعی برآمده از این گفتمان به‎هیچ‎وجه موجب ایجاد شبکه‎های اجتماعی بسته و خاص نشده و با گونه‎ای حرکت اجتماعی توده‎ای و وسیع - که مظهر و نماد آن تظاهرات و راهپیمایی‎های پیش و پس از انقلاب است - همراه است. امام خمینی شخصا به ویژگی‎های خاص حرکت و نهضت خود واقف بودند و به همین دلیل پیش از انقلاب به روحانیون هوادار خود، اجازه تأسیس یک حزب و تشکیلات خاص را ندادند.

مقصد و مقصود ایشان از عمل اجتماعی، نوعی «جامعه‎سازی» و «امت‎سازی» در معنای وسیع کلمه بود و این امر در عین‎حال، مستلزم آن بود که عناصر مشترک و «وحدت‎آفرین دینی» برجسته شده و ویژگی‎های «تفرقه‎ساز» به حاشیه رانده شوند. این امت‎سازی حتی محدود به مرز‎های کلیت جامعه شیعه نبوده و کل جهان اسلام را در مقیاس بالاتر هدف قرار می‎‎دهد؛ بلکه بالاتر از آن بشریت و مشخصا «مستضعفان جهان» مخاطب دعوت انقلاب بودند. لذا این گفتمان در عین ایجاد پیوند‎های ضروری میان افراد وابسته به‎خود، مانع ارتباط و تعامل و هم‎سخنی و دلسوزی نسبت به «دیگران» در معنای عام آن نمی‎‎‎شود. این ویژگی برخاسته از ویژگی‎های راستین اسلام در مقام یک جماعت دینی است که در نهایت، چنان‎چه در صدر اسلام مشهود است به «امت‎سازی» در وسیع‎ترین معنای کلمه می‎‎پردازد.

این امت دو ویژگی دارد: از طرفی «امت واحده» است، یعنی کل جامعه دینی را با تمام طبقات اجتماعی و فرهنگی آن در بر می‎‎گیرد (ان هذه امتکم امه واحده)؛ و از طرف دیگر «امت واسطه» است، یعنی در عین حفظ پیوند‎های درونی، خود را منفک و بی‎تفاوت نسبت به غیر خود و مردمان خارج از امت خود نمی‎‎پندارد و واسطه ابلاغ پیام الهی به آنان است (و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا).

سیره معصومین (علیهم‎السلام) هم نشانگر آن است که ایشان در یک سطح به نیاز‎ها و مسائل جماعت شیعیان می‎‎پرداختند، لیکن در این سطح متوقف نمی‎‎شدند، بلکه در سطح عمومی‎تر نسبت به کل جامعه اسلامی احساس مسئولیت می‎‎کردند و از آن بالاتر خود را در برابر کل انسان‎ها مسئول می‎‎دانستند.

این سه سطح از دعوت، عینا در انقلاب اسلامی در مقام یک مکتب دینی موجود است: انقلاب اسلامی یک انقلاب شیعی و برآمده از فقاهت ریشه‎دار علمای امامیه است، اما این امر با دعوت عمومی او در سطح جهان اسلام منافاتی ندارد و در نهایت مانع ورود او در ساحت رویارویی جهانی نمی‎‎شود. امام خمینی در این مسیر با صراحت گفتمان خود را در حوزه عمومی و در عرصه سیاست طرح و دنبال می‎‎کند و حوزه‎های دیگر را در پرتو این حوزه قرار می‎‎دهد. این امر البته در دوران طاغوت، پرهزینه و مخاطره‎آمیز است؛ اما این مخاطرات مسیر صحیح تحقق اجتماعی مکتب امام را به‎سوی شیوه‎ها و روش‎های فرقه‎گرایانه منحرف نمی‎‎کند.

 امام خمینی، عموم قشر‎ها و طبقات اجتماعی را به انقلاب اسلامی فرامی‎خواند و نهایتا گسترده‎ترین و پردامنه‎ترین «انقلاب» قرن را رقم می‎‎زند. به‎دلیل ماهیت مخاطره‎آمیز این نهضت، اقشاری که ریسک‎پذیری بیشتر و محافظه‎کاری کمتری دارند - و به تعبیر امام مستضعفان - در پیشانی حرکت اجتماعی جای می‎‎گیرند. در ضمن، انقلاب اسلامی اساسا در گرو پویایی فکر دینی و روزآمدی اجتهاد و پرورش بصیرت اجتماعی و سیاسی و زمان‎شناسی و عدم جمود و ظاهرگرایی است. بر همین اساس است که با نهضت امام خمینی و متأثر از شخصیت ایشان، دروس فلسفه و عرفان و تفسیر و در کل علوم اعتقادی و عقلی در حوزه‎های علمیه نسبت به گذشته توسعه می‎‎یابد.

و اما در مقابل، انجمن حجتیه اساسا با نوع تعاملات و پیوند‎های درونی و خصوصی که برقرار می‎‎کند، شناخته می‎‎شود. حتی اگر شرایط نامساعد فعالیت‎های مذهبی در دوران پهلوی مبنای این امر باشد، لیکن در مسیر تعین‎یابی، خود به‎ویژگی مستقل و خودبنیادی تبدیل می‎‎شود، به‎نحوی که پس از انقلاب اسلامی هم بدون کمترین تغییری تداوم یافته و بلکه تشدید می‎شود. انجمن حجتیه، نمادگونه دینداری افرادی است که میان خود و دیگران، به‎طور آگاهانه یا ناآگاهانه نوعی امتیاز و تفاوت قائلند و در پی آنند که با ایجاد پیوند‎های درونی، خود را از آسیب تعامل با دیگران مصون دارند. این ویژگی به‎تمامه خود را در مدارس مذهبی پرسابقه آن‎ها و نوع تربیت دانش‎آموزان در آن مدارس متبلور کرده است.

 دانش‎آموزان در یک محیط ایزوله و پاک‎سازی‎شده، تحت نظارت دقیق و همه‎جانبه قرار داشته و به آن‎ها آموخته می‎‎شود که چگونه ایمان خود را در جامعه‎ای سراسر گناه و پلیدی و غفلت حفظ کنند. آن‎‎ها هیچ رسالت اصلاح اجتماعی محیطی بر عهده ندارند، مگر در دایره پیوند‎های خاص درونی. این فرآیند امتیازیابی در جهت تشدید پیوند‎های درونی و «کلونی‎سازی»، خود را در اصول عقاید و نیز در نوع اخلاق و تربیت و روحیات آشکار می‎‎سازد.

در مورد اصول اعتقادی، آن‎ها برخلاف انقلاب اسلامی در مسیری حرکت می‎‎کنند که دایره «خودی‎ها» هرچه تنگتر شود. آن‎ها به‎لحاظ کلامی هیچ سخنی در باب غیرمسلمانان ندارند و اساسا هیچ نوع مواجهه‎ای با آن‎ها برای‎شان تعریف نشده است. اما در میان مسلمانان اصل بر تشدید تمایزات و برجسته کردن اختلافات است (همین بلاتکلیفی در برابر غیرمسلمانان در کنار شکاف بنیادی با اهل سنت است که آن‎ها را بار‎ها به نیرو‎های مستعد در جهت پیشبرد منافع استعماری قدرت‎های غربی بدل کرده است). در این مسیر، فرآیندی که در دوران صفویه به اقتضای رویارویی با امپراتوری عثمانی پیگیری می‎‎شد و مستلزم قرار دادن عناصر مورد اختلاف شیعه و سنی در کانون اصول عقاید بود، به‎صورت افراطی دنبال می‎‎شود.

بدین ترتیب، «اخلاق» و ارزش‎هایی نظیر «عدالت» که عنصر پیونددهنده ما با کل انسان‎ها است و «توحید» و «نبوت» و «حجیت قرآن»، که عناصر پیونددهنده ما با کل مسلمانان هستند، جای خود را به «معرفت امام» آن هم با تقریر‎ها و تفسیر‎های ویژه می‎‎دهند و این تنها عامل نجات و یگانه آموزه شایسته ترویج و تبلیغ است. بر این اساس، این فرقه شباهت‎هایی به «ادیان رستگاری» و مشخصا مسیحیت پولسی می‎‎یابد. یکی از ریشه‎های اصلی انحراف در آموزه مهدویت و ظهور نیز به همین موضوع برمی‎گردد که تفصیل آن در گنجایش این مقال نیست.

نکته اعجاب‎برانگیز آن است که این فرآیند امتیازیابی در این‎جا هم متوقف نمی‎‎شود، بلکه در درون جامعه شیعی هم امتداد می‎‎یابد. آن‎ها خود را در تنها جامعه و حکومت شیعی جهان نیز ادغام نمی‎‎کنند و در این‎جا هم عناصری برای ایجاد تمایز و افتراق پیدا می‎‎کنند. آن‎‎ها اقامه حکومت شیعی را - که قاعدتا باید برای این شیعیان متعصب فرصتی تاریخی تلقی گردد - به‎نوعی در تعارض با ولایت معصومین تلقی کرده و با سر هم بافتن استدلال‎هایی از این مسأله، ریشه‎ای کلامی و عقایدی برای جداسازی خود از کلیت جامعه دینی و شیعی ایجاد می‎‎کنند.

این امتیازیابی تا آن‎جا ادامه می‎‎یابد که ایشان حتی با سازوکار عمومی و رایج تحصیل معارف دینی تشیع نیز قطع ارتباط می‎‎‎کنند. بر آگاهان روشن است که اصولا انجمن حجتیه هواداران خود را به‎سوی تحصیلات حوزوی به‎صورت معمول و متعارف تشویق نمی‎‎کند. معارف دینی باید از رأس هرم فرقه و از مسیر واسطه‎های تعلیم‎یافته و توجیه‎شده با رعایت سلسله‎مراتب به افراد برسد و نسبت به هرگونه مباحثه با دیگران و جست‎وجوی آزادانه برای درک و فهم معارف، هشدار داده می‎‎شود. حتی گفته شده که به کتب معمول روایی نیز از روی نسخه‎هایی غیر از نسخه‎های چاپ‎شده و در معرض عموم و از واسطه رأس هرم باید مراجعه شود.

با این احوال و با لحاظ اقتضائات حفظ و تشدید پیوند‎های درونی و تقویت تمایزات بیرونی، انجمن حجتیه به‎سمت نوعی خشک‎کیشی، مناسک‎گرایی، مقدس‎مآبی و ظاهرگرایی پیش می‎‎رود و همین ریشه پیوند او با جریان‎های ضدفلسفی و ضدعقلی و اخباری است. همین نکته در عین‎حال، موجب فقدان بصیرت اجتماعی و ناتوانی در پرورش نخبگان و روشنفکران است. بر همین مبنا آن‎ها علاوه‎بر آن‎که به تحصیلات حوزوی روی نمی‎‎آورند، در تحصیلات دانشگاهی نیز همواره به رشته‎‎های فنی و مهندسی و احیانا پزشکی علاقه‎مندند. امکان کمی وجود دارد که ایشان فرزندان خود را به تحصیل در علوم انسانی خصوصا در رشته‎هایی نظیر فلسفه، جامعه‎شناسی و علوم سیاسی و حتی الهیات تشویق کنند. البته در این میان باید رشته‎هایی نظیر حقوق و علوم تربیتی را از این قاعده مستثنا کرد.

این امتیاز و فرقه‎سازی در عین‎حال ریشه نوع حضور آن‎ها در ساحت قدرت است. توضیح آن‎که بسیاری از فرقه‎های مذهبی که خود را از بدنه اجتماعی جدا می‎‎سازند، گرایش‎های تارک دنیایی و آخرت‎محور و باطن‎گرا دارند. ایشان به‎کلی از ورود به ساحت عمل دنیایی معزول می‎‎شوند. نمونه تام این نوع فرقه‎ها، صوفیه و نیز فرق مذهبی مسیحی (به‎خصوص کاتولیکی) است. لیکن فرقه‎های مذهبی‎ای نیز وجود دارند که در عین انفکاک از جامعه، نسبت به‎عمل دنیایی معطوف به قدرت بی‎تفاوت نبوده و در مسیر آن گام برمی‎‎دارند؛ یهودیت، بهاییت و برخی فرقه‎های مذهبی پروتستان، در این دسته جای دارند. خصلت مشترک این فرقه‎ها اولویت «عمل اقتصادی» است.

این دقیقا همان استراتژی انجمن حجتیه در مقطع کنونی است که توسط پیشوایان مجموعه اعلام شده. عمل اقتصادی، نمونه روش کنش معطوف به قدرت در غیر حوزه عمومی و به‎صورت «نفوذ» است.

این امر در کنار اقتضائات خاص پیوند‎های کنترل شده اجتماعی، چنان‎چه ذکر شد، انجمن حجتیه را به یک طبقه اجتماعی خاص با «سبک زندگی» خاص محدود می‎‎کند: قشر مذهبی مرفه شهری. جلسات و عضوگیری‎های انجمن حجتیه عموما در مناطق مرفه‎نشین تهران است. شیوه برگزاری جشن‎ها و مراسم مذهبی ایشان نیز به‎کلی با سبک زندگی طبقات مرفه شهری تهرانی منطبق است و با شیوه‎های رایج هیئات مذهبی که عمدتا متأثر از سبک زندگی طبقات مذهبی متوسط و پایین اجتماعی است، تفاوت دارد.

مقایسه تطبیقی برگزاری یک هیأت مذهبی مثلا در میدان خراسان یا بازار تهران با یک مراسم مذهبی مخصوص به انجمن حجتیه که فی‎المثل در «الهیه» برگزار می‎‎شود، می‎‎تواند مطالعه موردی مناسبی در حوزه جامعه‎شناسی دین باشد. بر این اساس است که این فرقه، زبان گفت‎وگو با توده‎های جامعه دینی را ندارد. مسیر اصلی جذب نیز مسیری است که مستلزم حداقلی از تمول اقتصادی است؛ مدارس غیرانتفاعی با شهریه‎های سنگین در مناطق شمالی تهران. این امتیازیابی‎ها حتی گاه در ویژگی‎های ظاهری نیز متجلی می‎‎شود. این امر در نوع خاص آرایش محاسن مردان که با عموم و عوام مؤمنین و متشرعین متفاوت است، خود را نمایان می‎‎سازد. 

خاستگاه‎‎های تاریخی و طبقاتی انجمن حجتیه

به‎لحاظ تاریخی، انجمن حجتیه اولا محصول شرایط خاص حاکم بر فضای اجتماعی سیاسی بعد از کودتای 28 مرداد و شکست نهضت ملی شدن نفت است. در این شرایط با شکست تجربه ورود روحانیت به حوزه سیاست و تعامل با روشنفکران و با توجه به اختناق سیاسی و نیز توسعه فعالیت‎های چپ‎گرایانه در شهر‎های بزرگ و در میان اقشار فرهیخته و فعالیت‎های اباحه‎گرانه دولت‎های پهلوی و خطر تزلزل ایمان دینی مردم، بخشی از جامعه دینی به انزوا کشیده شده و با ترک و نفی عمل سیاسی، رسالت خود را در حفظ و حراست ایمان دینی خود و فرزندان و اطرافیانش می‎‎دید.

 در این شرایط، پردامنه‎ترین سطح عمل اجتماعی مؤمنان، احیای ساختار‎های سنتی و دینی و جلوگیری از زوال نهاد روحانیت بود. در کنار این، تأسیس مدارس مذهبی و هیئات و انجمن‎های مذهبی جدید نیز در دستور کار قرار گرفت. «شیخ محمود حلبی» شاخص این اوضاع است. او که خود در جریان مبارزات ملی شدن نفت در کنار مرحوم آیت‎الله کاشانی قرار داشت، بعد از شکست نهضت به‎کلی از عمل سیاسی سرخورده شده و دامنه فعالیت‎های مذهبی خود را به‎شدت کاهش داد. نکته جالب آن‎جاست که سایر فرقه‎‎های مذهبی نیز در چنین شرایطی تکوین یافته‎اند و همگی راه‎حل را در برون‎رفت از حوزه عمومی و تشکیل گروهی همبسته و منزوی جست‎وجو می‎‎کردند.

به‎طور مثال، یهودیان بعد از تخریب دوم معبد و آوارگی در جهان و شرایط دشوار مقتضی آن و صوفیه بعد از حمله مغول و اوضاع نابه‎سامان و فاجعه‎بار ناشی از آن، به‎صورت فرقه درآمدند.
دومین پیش‎شرط تاریخی تکوین انجمن حجتیه در قالب یک «فرقه»، اقتضائات نوع مواجهه و تقابل خاص آن‎‎ها با «بهاییت» است که موجب شد بسیاری از ویژگی‎های رفتاری و اخلاق اجتماعی بهاییان به‎نحو دیالکتیک در ایشان منعکس شود.

همان‎طور که می‎‎دانیم، انجمن حجتیه در مقطع تأسیس، رسالت اصلی خود را مبارزه با ترویج بهاییت می‎‎دانست. انجمنی‎ها ترجیح دادند این مبارزه را با شیوه‎های معمول ترویج فرهنگی که بهاییان از آن بهره می‎‎گیرند، دنبال کنند و این کلید تأثیرپذیری ناخودآگاه ایشان از بهاییت است. آن‎ها به‎طور ناشناس و مخفی وارد جمع‎های بسته و اختصاصی بهاییان شده و از طریق نفوذ در درون این جمع‎ها، به‎تدریج ایشان را تحت تأثیر قرار می‎‎دادند. حتی در این مسیر مجاز بودند که ظواهر شرع را رعایت نکرده و به‎کلی در هیأت یک بهایی راستین ظاهر شوند. 

و اما خاستگاه اجتماعی و طبقاتی فرقه انجمن حجتیه، همان قشر مذهبی شهری مرفه است که در عین‎حال به‎لحاظ فرهنگی به طبقات پایین و میانی نزدیک است و در میان آن‎ها افراد فرهیخته و نخبه کمتر یافت می‎‎شود. این ویژگی‎ها، همان ویژگی‎های بازاریان مذهبی و سنتی متمول شهری است که کم‎کم محل سکونت‎شان از نواحی شهری نزدیک به بازار (مانند خیابان ایران) به‎سمت محله‎های بالاتر و مرفه‎نشین‎تر (مثل خیابان دولت و پاسداران) انتقال یافت.

در مقطع تأسیس انجمن با توجه به شرایط تاریخی پیش‎گفته، این گروه از جهت مذهبی خود را در معرض تهدید می‎‎دید، ولی از نظر اقتصادی و اجتماعی، شرایط مساعدی را تجربه می‎‎کرد و ضرورتی برای تغییر شرایط اجتماعی نمی‎‎دید. این امر زمینه‎ساز وابستگی به وضع موجود و محافظه‎کاری ذاتی آن‎ها شده و حتی در مواردی آن‎ها را به همکاری با رژیم پهلوی ترغیب می‎‎کرد.

و اما از لحاظ نظری و اعتقادی، انجمن حجتیه تحت تأثیر گرایش‎های ضدفلسفی و ضدعرفانی و نوعی اخباری‎مسلکی در عقاید بوده که همسو با خشک‎کیشی اجتناب‎ناپذیری است که از فرآیند فرقه‎سازی منتج می‎‎شود. این همان رشته پیوند میان انجمن حجتیه و مکتب تفکیک است.

البته شایسته است که در همین‎جا به تمایز جدی میان این دو اشاره شود. مکتب تفکیک چنان‎چه از عنوان آن پیداست یک «مکتب» کلامی است که طرحی اعتقادی و نظری را در حوزه عمومی ارائه می‎‎دهد. در این مسیر، مکتب تفکیک خود را به‎لحاظ اجتماعی از کلیت جامعه دینی منفک نمی‎‎کند. مشهور است که «شیخ مجتبی قزوینی» با وجود آن‎که با امام خمینی از جهت تحصیل و تدریس فلسفه و عرفان آشکارا اختلاف داشت، در جریان نهضت سیاسی امام با جدیت به ترویج ایشان می‎‎‎پرداخت.

همچنین «محمدرضا حکیمی» آثار بسیاری در زمینه تبیین انقلاب اسلامی و به‎خصوص وجوه جهانی آن فراتر از یک انقلاب شیعی به معنی فرقه‎ای آن نگاشته است. اما برخي  در انجمن حجتیه، شکاف خود را با نهضت امام خمینی (رحمت‎الله علیه)، روز به روز تشدید کردند، چراکه برای آن‎ها عنصر مقوم جماعت‎ساز وابسته بود به همین تمایزیابی.

خلاصه سخن آن‎که انجمن حجتیه در نهایت فرقه‎ای مذهبی است که حیات و قوامش وابسته است به اقتضائات همین فرقه‎سازی. هرجا پای فرقه در میان است، تفرقه و تفرق و انشقاق و امتیازیابی اجتماعی نیز ضروری است. در این مسیر، صورت‎بندی‎های کلامی و اعتقادی، تنها ابزار تشدید و توجیه این فرآیند امتیازیابی است.

یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون
واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداءا فألف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علی شفاحفره من النار فانقذکم منها کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تهتدون
و لتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون
و لا تکونوا کالذین تفرقوا واختلفوا من بعد ما جائتهم البینات و اولئک لهم عذاب عظیم

سوره مبارکه آل عمران آیات102 تا 105

منبع: پنجره
اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
برچسب ها
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # دمشق # الجولانی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
تحولات اخیر سوریه و سقوط بشار اسد چه پیامدهایی دارد؟