این روایت را بخوانید:
خان اول :
ریش سفید کرده ای با خاطرات !
از صورت و چشمانش مشخص است دل تنگ شده، برای شنیدن صدای سیدحسن ، برای دیدنش در قاب المنار وقتی المفاجعات میگفت ، اینجا دقیق 20 متری محل شهادت سید حسن نصرالله در سرمای زیاد ایستاده ، نگاه میکند ، دوست دارم بدانم با خود چه می اندیشد اما حیف .. پیر مرد در دلش آشوب است ، آشوبی که از عمش چشمانش پیداست .
خان دوم :
غم هجران !
روی منطقه ویران شده توسط 85 تن بمب های اسرائیل قدم میزند ، عکس سید در دستانش بود ، شیون میکرد ، صورتش پر جای خنج بود ، به عربی مرثیه می گفت تن صدایش هنوز درگوش هایم است ، صدایی که انقدر فریاد کشیده بود مقطع به گوش میرسید ، خودش مادر شهید بود اما انگار داغ سیدمقاومت از داغ فرزندانش بیشتر بود .
خان سوم :
چرا اینجا ! چرا با آن وضع !
روی ویرانه ها نشسته بود ، خشم و اندوه در صورتش قاطی شده بود ، بغض عمیقی داشت ، انگار کسی عزیزترین ادم زندگی اش را ازش گرفته است ، مثل درمانده ها به زمین نگاه میکرد ، سیگار دستش بود ، سیگار پشت سیگار اما ته سیگارش را روی زمین نمی انداخت ، میگفت اینجا مقدس است ، پرسیدم غمت برای چیست؟ دلتنگ سیدی ؟ گفت : دل خون سیدم ، اینجا خانه مان بود از خراب شدن خانه من ناراحت نیستم از اینکه چرا در خانه ما شهید شد ناراحتم ، میهمان داری نکردیم هرچند او که صاحبخانه بود
عکس های که مشاهده کردید توسط محمدعلی برنو ثبت شده و داستانک های واقعی نیست ، فقط تصویر سازی از موقعیت و دیدار این عکس هاست .
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.