[پنجشنبه ۲۷ رجب ۱۳۰۷ شب سال نو بارس ئیل (سال پلنگ):]الحمد لله تعالی در کمال صحت و خرمی و آسودگی به سال نو بارس ئیل خیریت تحویل رسیدیم و خیلی خیلی شکر خداوند تعالی را کردیم. مکرر بر مکرر، که الحمدلله سنه گذشته اغلب فرنگستان را با سلامتی و خوبی سیاحت کردیم و مراجعت کردیم، حالا هم به عید و تحویل رسیدهایم. الحمد لله تعالى على کل حال تحویل سال فرخنده حال بارس ئیل در شب جمعه سلخ یعنی ۲۹ شهر رجب در تهران، در عمارت تالار موزه شد و تفصیل ازین قرار است:
امروز که پنجشنبه بیست و هفتم رجب و آخر سال است صبح برخاسته به اوطاق امین اقدس رفتیم، الحمدلله احوال امین اقدس خوب بود رخت پوشیده آمدیم بیرون. یعنی امروز صبح خیلی زود برخاسته بودیم نماز امروز را هم ادا خواندیم، سه چهار مرتبه آمدیم، بیرون رفتیم، اندرون خیلی گشتیم مکرّر موزه رفتیم، مجدالدوله سرایدارها و هر جور آدم در موزه مشغول کار بودند. ما هم در تنظیف موزه و راه پله موزه دستورالعمل میدادیم. خیلی موزه و راه پله موزه مزین و باصفا شده بود. امین الملک و حضرات باز همانطور مشغول کار بودند. ما آمدیم، پائین، چون امشب چهل و یک دقیقه که از شب گذشته تحویل میشود ما دیگر تا آن وقت کاری نداریم، امین السلطان آمد. میرزا فتح الله خان برادرزاده مرحوم اکبرخان بیگلربیگی گیلان را با یک برادرزاده دیگر مرحوم اکبرخان که جوان است و کوتاه قد، بد گل هم نیست به حضور آورد، به اینها خلعت با القاب بیگلربیگی گری .. حکومت انزلی، گمرگ مشهد و مشهد سر وگیلان و مواجب داده شده است. حالا باید بروند، آنها را راه انداختیم... کلنل تازه مرد کوتاه قد کلفتی است ریشش را میتراشد عینکی به چشم میگذارد، خیلی زرنگ آدمیست، چهار زبان میداند، فرانسه، آلمان انگلیسی، روسی هم که زبان خودش است. این کلنل در گنجه بوده است. تازه از گنجه به ایران آمده است. به علاوه سیاح هم هست. چین و ژاپن و کره و ینگی دنیا را سیاحت کرده و مدتها در آن صفحات بوده است. از باغ ما خیلی خوشش آمده بود، تعریف میکرد. میگفت در چین هم باغ به این خوبی ندیدهام. از باغ پادشاه چین تعریف میکرد، میگفت حوض هایش بی آب، پر از جُل و زغ، دیوارها خراب کثیف هرچه پادشاه پول میدهد همه را نوکرهایش میخورند، نه دیوارهایش را میسازند نه باغش را تمیز میکنند، خیلی بد تعریف میکرد. خلاصه قدری با آنها حرف زدیم آنها هم رفتند ما با نایب السلطنه و امین السلطان رفتیم به سر در شمس العماره که، چون سردر میدان خراب است و باید ان شاء الله روز شنبه اینجا سردر بنشینیم جای توپچی و سرباز و ... را نشان بدهیم که ان شاءالله روز شنبه از آن قرار بایستند. رفتیم مدتی در سردر نشسته دستورالعمل دادیم و پائین را تماشا کردیم بعد برخاستیم آمدیم پائین، گاهی اندرون، گاهی باغ، گاهی گلخانه، گاهی باغ میدان میگشتیم. تا دو ساعت، چون باید شام را زود میخوردیم که برای وقت تحویل حاضر میشدیم، آمدیم به اطاق برلیان و گفتیم شام آوردند در دو ساعت به غروب مانده شام خوردیم. اعتماد السلطنه هم حاضر شده بود روزنامه خواند. بعد از شام تا غروب دیگر از اوطاق برلیان بیرون نیامدیم. نزدیک به غروب رخت پوشیدیم، چون میدانستیم که اوطاق گرم میشود سرداری الماس قزاقی را روی کلیجه پوشیدیم و جقه را سر گذاشتیم، اول غروب امین السلطان، امین الدوله سایرین حاضر شده بودند رفتیم به اوطاق موزه. عزیز السلطان هم لباس نظامش را پوشیده حاضر شده بود، اما از چشمش آب میریخت، دستمالی دستش بود، متصل پاک میکرد، همانطور پیش از ما رفت. در اوطاق موزه حاضر شد، اوطاق موزه مملو از جمعیت بود هفتصد هشتصد بلکه نهصد نفر آدم از هر طبقه ایستاده بودند رفتیم بالای موزه جلوس کردیم، از علما و ... همه بودند، کسی نبود که نیامده باشد، مگر حاجی سرورخان که ناخوش بود و تازه خوب شده بود که نمیتوانست بایستد، نیامده بود و ملک آرا که پایش درد میکرد، به این واسطه حاضر نشده بود. باقی همه بودند، ازعلما امام جمعه بود، پسر امام جمعه هم که از ضیاء السلطنه دارد آقا میرضیاء الدین تازه امسال به مجلس تحویل آمده پهلوی امام جمعه نشسته بود، آقا سیدعبدالله و سایرین هم همه بودند. آقای آقاشیخ محمد حسن شریعتمدار هم در دست چپ ما تشریف داشتند. دیگر ظل السلطان، نایب السلطنه، ایلخانی ماشاءالله با کمال بنیه مخاطب سلام بود و روبروی ما ایستاده بود. صاحب اختیار، چون ناخوش بود لباس نظام نپوشیده بود کرکی دوش کرده زیر دست نایب السلطنه پشت سر عزیزالسلطان دیدم ایستاده بود. اشخاصی که امسال در این سلام اضافه شده بودند موسیو فوریه، کلنل تازه قزاق برادر دانتیست و خوانین بختیاری بودند که اسامی آنها حاجی امامقلی ایلخانی و حاجی رضاقلی خان برادرش است. امان الله خان کوچک هم با قمه مرصعی که امروز داده بودیم و بسته بود با آنها دیده شد. مجدالدوله، ظهیرالدوله، حکیم الممالک، امین همایون، ایلخانی جلو ایستاده است چاخان پاخان میکردند. امین السلطان خدمت میکرد، خودش سرکیسههای شاهی را میبرید و میریخت، سایرین هم از اهل نظام، مستوفی، عمله خلوت، حکیمها، یوزباشیها خیلی ایستاده بودند، ما ُدّرهای نور لخت را که واقعاً مثل گوهر شب چراغ میدرخشید پهلوی خودمان گذاشته تماشا میکردیم. واقعاً غریب تلالوئی داشت. قدری با امام جمعه و عُلما حرف زدیم تا وقتی که نجم الملک خودش آمد تحویل شد را گفت. منجم باشی هم بود و قتی توپ تحویل را انداختند. اول خطیب قزوینی با صوت نحیفی خطبه خواند بعد سیدیست کرمانشاهی خطبه غرائی خواند. خیلی خوب خواند به نظر من همچو آمد که این سید باید نقل هم خوب بگوید.
نظام العلما هم مثل سالهای سابق باز آن دعا را نوشت و به آب زد، آب کثیفی به حلق ما تپاند، خلاصه شروع به شاهی دادن کردیم. علما را یکی یکی شاهی داده راه انداختیم، بعد برخاستیم روی صندلی نشستیم سایرین را هر یک به رتبه و شأن. بعد دیگر بی رتبه و شأن شاهی دادیم عزیزالسلطان را، چون دیدیم چشمش آب میریزد و چراغ زیاد برای چشمش بد است زودتر صدا کردیم و شاهی را دادیم رفت، پسر نظام الملک را که از نیم تاج خانم دارد و پارسال در سلام تحویل نظام الملک مرحوم از اولادی خلعش کرد دیدیم بلند و ترگل شده بود. آقا صدر پسر میرزا داودخان مرحوم هم خیلی بدگل و کثیف شده بطوری که هیچ شبیه به آن آقا صدری پیش نیست. برادر کوچکی دارد که امشب دیده شد. کم کم بد نیست خوشگل است. پسر شاهزاده محمدحسن میرزای مهندس مرحوم هم بد پسری نیست خیلی پسره با نمک خوبیست. کلیتاً امشب بچه مچه خیلی زیاد بود. پسرهای فروغ الدوله هم بودند. به سالار السلطنه هم شمشیری امروز داده بودیم، بسته بود، هر قدمی که پیش میآمد یک دفعه سر شمشیرش به گلابتون فرش بند میشد و دیگر نمیتوانست برود. باز قدم دیگر که بر میداشت همینطور. خلاصه تا همه طبقات را شاهی دادیم اتفاق تازهای در این سلام نیفتاد که بنویسم. از هر جهت منظم بود و بسیار هم خوش گذشت. بعد برخاستیم با ظل السلطان و امین السلطان و نایب السلطنه ایلخانی قدری در تالار موزه گشتیم. بعد رفتیم به اوطاق برلیان رخت عوض کردیم، سه ساعت از شب رفته بود که رفتیم اندرون. الحمدلله با کمال خوشی و خرمی وارد اندرون شدیم. راست رفتیم اطاق انیس الدوله، بدرالدوله آنجا صحبت کرد، از آنجا آمدیم رفتیم منزل امین اقدس، عزیزالسلطان خوابیده بود احوال امین اقدس الحمدلله خیلی خوب بود و راه میرفت. او را دیدیم و آمدیم اوطاق خودمان اندرون. دیگر امروز از صبح هر کس مشغول تهیه عیدش بود تا حال، حالا زنها آمدند همه دور تا دور نشسته مدتی صحبت کردیم، چون من خیلی خوابم میآمد، زیاد ننشستم، اما زنها میلشان این بود که بیشتر بنشینیم، ما برخاسته راست رفتیم توی رختخواب سرمان را زیر لحاف کرده خوابیدیم. ماژر طالبت انگلیسی که در انگلیس با ما همراهی میکرد چندی است به طهران آمده است، با عزیز السلطان رفاقتی دارد ده روز قبل از این تفنگ ته پر کوچکی به عزیزالسلطان تعارف داده است. من هنوز هم آن تفنگ را ندیدهام.
شب پنجشنبه ۲۸ رجب عزیزالسلطان تفنگش را برداشته میآید اندرون دم اطاق اختر الدوله چرکی و ... هم بوده،اند نمیدانم چه میکنند که گلوله کوچک تفنگ در رفته از جناق سینه آقاعبدالله خواجه میخورد از زیر پوست بالا رفته در استخوان شانه بند میشود. عزیز السلطان خیلی ترسیده رنگش پریده مضطرب شده است. آقا عبدالله میافتد، خون میآید بعد او را میبرند جراح گلوله را شکافته در میآورد. ان شاءالله خوب شود چیزی نیست.
روز جمعه بیست و نهم [رجب ۱۳۰۷]روز جمعه بیست و نهم سوار شده به دوشان تپه رفتیم. شنبه سلخ هوا ابر و سرد بود، کلی هم بارید، اول ظهر در تالار موزه سفرا حضور آمدند. بعد رفتیم تخت مرمر سلام نشستیم، ایلخانی مخاطب بود ملک الشعراء قصیده خواند خطیب خطبه خواند، منشی الممالک از یک طرف مجدالدوله از یک طرف بـاز بـه مـردم شاهی دادند. عزیزالسلطان پائین پهلوی نایب السلطنه ایستاده بود. ظل السلطان هم توی اوطاق ایستاده بود، حرف زدیم و بعد برخاستیم. امروز خبر کرده بودیم که در سر در شمس العماره بنشینیم، به واسطه همین ابر و سردی هوا موقوف کردیم، گفتیم فردا روز یکشنبه سر در خواهیم نشست. روز یکشنبه هم از صبح الی غروب باران شدید بارید. امروز هم بواسطۀ باران نتوانستیم سردر بنشینیم. امروز هم که دوشنبه دویم شعبان است باز همانطور هوا گرفته و سرد است و متصل باران میبارد.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سال ۱۳۰۷ ه. ق
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.