به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، یکی از آثار ترجمه بازار کتابهای فلسفی که زمستان ۱۴۰۲ توسط نشر نو به بازار نشر کشور عرضه شد، «مرگ» بهقلم جفری اسکار فیلسوف انگلیسی بود که نسخه اصلیاش سال ۲۰۰۷ میلادی چاپ شده است. مترجم نیز شیرین احمدی است. اگر بخواهیم تصویری کلی از اینکتاب ارایه کنیم، باید بگوییم به نظر میرسد نویسنده اثر، آن را برای دلداری و دادن آرامش به کسانی نوشته که به زندگی پس از مرگ اعتقاد ندارند و بناست با مطالعه ایناثر معنای زندگی (بدون ادامه در دنیایی دیگر) را درک کنند. علت اینتحلیل هم این است که اسکار میگوید تامل درباره مرگ و معنای آن، همزمان شیوهای بصیرتبخش برای اندیشیدن برای زندگی است.
جفری اسکار معتقد است مرگ پایان داستان آدمهاست و قصهشان ادامه ندارد؛ مگر آنکه شکلی از حیات پس از مرگ وجود داشته باشد. او میگوید آگاهی به اینکه مرگمان روزی فرا میرسد، به درک خوب اینمساله کمک میکند که چگونه میتوانیم زندگیمان را تا حد امکان غنی و پرثمر کنیم. پس احتمال دارد یکی از دفاعیات او در واکنش به منتقدان کتابش این باشد که اثر فلسفیاش، بیش از آنکه درباره مرگ باشد، درباره زندگی است. او ایننقلقول را هم از سنهکا فیلسوف رومی در ابتدای کتاب میآورد که «برای آنها که وقت خود را صرف کسب اینمعرفت کنند که زمان کالایی است محدود، زندگی به اندازه کافی دراز است.» نقل قول دیگر در همینزمینه در کتاب «مرگ»، از فیلسوفی بهنام دکتر جانسن و یادآور اینجمله سنهکا است که «بسیاری از بیچارگان سیهروز با نزدیکشدن مرگ خیلی دیر مییابند همه اینمدت سرشان گرم هیچ و پوچ بوده است.» اما جمله جانسن هم از اینقرار است: «اندیشه مرگ قریبالوقوع، تمرکزی عالی به ذهن میدهد.» ظاهرا سنهکا از فلاسفه مورد علاقه جفری اسکار است، چون نقل قول مهم دیگری هم از اینفیلسوف دارد که «زندگی طولانی است اگر بدانی چگونه از آن استفاده کنی.»
فرانسوا دوک دولاروشفوکو از دیگر فلاسفه و حکمایی است که جفری اسکار در کتابش از آنها نقل قول آورده است. اینفیلسوف فرانسوی گفته «اندکشمارند کسانی که خوب با مرگ آشنا هستند. عموما از سر جهل و عادت، تن به مرگ میدهند نه با اراده راسخ و بیشتر انسانها میمیرند چون کار دیگری از دستشان برنمیآید.»
اسکار، فصلهایی درباره چگونگی مواجهه با مرگ دیگران و مراسم سوگواری برای مردگان دارد، اما از ابتدا تا نیمه کتاب، در پی این است که مخاطبش، مواجههای فعالانه با مرگ داشته باشد نه منفعلانه. یعنی عدم اعتقادش به زندگی پس از مرگ، بههیچعنوان باعث افسردگی یا تمایلی برای مرگ خودخواسته و خودکشی نیست. بلکه جان کلامش این است که باید تا میتوانی زندگی کنی و بعدش هم وقتی فرصت تمام میشود، زندگی نکنی! از نظر ایناندیشمند انگلیسی، اندیشیدن درباره مرگ باید به ما کمک کند شرایط یکزندگی اصیل را بهتر بشناسیم. چندمرتبه هم اشارات ریزی به باور به زندگی پس از مرگ میکند، اما مسیر بحث را به سمت چالش با اینمعنا نمیبرد و بهاصطلاح بحث زندگی پس از مرگ را باز نمیکند. اما جایی از صفحه ۱۷ کتاب هست که موضعی جسورانه گرفته و میگوید کسانی که مدعی وجود حیات اخروی هستند، وظیفه دارند ادعای خود را اثبات کنند نه اینکه تکلیف روی دوش منکران اینادعا باشد که در نفی آن استدلال بیاورند.
از نظر جفری اسکار، باید بین مفاهیم مردن، مرگ و مردهبودن تمایز قائل شد چون اینواژهها، بهترتیب فرایند، رویداد و حالت هستند.
افلاطون، تناسخ و روح جهانی کانت
افلاطون معتقد است انسان، آمیزهای از جسم و روح نیست بلکه روحی است که در جسم جا گرفته و هنگام مرگ از آن رها میشود. افلاطون، مرگ را مفارغت روح از بدن تعریف کرده و از نظر او، مرگ نه پایان فرد، بلکه آزادی از بند جسم است. رنه دکارت هم غده صنوبری را که زیر مغز قرار دارد، محل اتصال ذهن و مغز انسان عنوان کرد.
اسکار با بیان اینمواضع فلاسفه غرب، درباره تناسخ هم که ریشه شرقی دارد صحبت میکند و میگوید فقط کسی که در بند برخی آموزههای دینی خاص باشد (منظورش دینهای هندی و بودایی است)، تناسخ را قبول میکند. چون استدلالورزی فلسفی از نظرگاه اینجهانی، اصلا نمیتواند توجیه مقبولی برای ایننظریه داشته باشد. نویسنده «مرگ» در ادامه کتابش، بحث را بهسمت یکی از مفاهیم فلسفه غرب درباره بقا میکشد و با استفاده از نظریات امانوئل کانت میگوید مطلوبترین سرنوشت روح، این است که سرانجام وجود خاکی و هویت مستقل خود را ترک گوید و جذب امر مطلق شود که بهصورت نوعی روح جهانی تصور میشود.
مخالفت با هایدگر؛ زندگی بهخاطر دیگران و عشقورزیدن!
مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی و نویسنده کتاب «هستی و زمان» بر اینباور است که مردن هر انسان، کاری است که هیچکس غیر از خودش نمیتواند انجام دهد. جفری اسکار هم در تقابل با ایننظر هایدگر میگوید چیزی که اغلب از چشم نویسندگانی چون هایدگر، دور میماند، این است که «من میخواهم زندگی کنم به خاطر انسانهای دیگر. میخواهم زندگی کنم بهخاطر عشقورزیدن.»
اسکار میگوید یکی از مفسران جدید هایدگر گفته انسانها معمولا از مواجهه با مرگ فرار میکنند و آن را چیزی میدانند که در درجه اول، برای دیگران رخ میدهد. نکته مهم و خلاصهای که باید در اینزمینه به آن اشاره کرد، اینفراز از فلسفه هایدگر است که «شکل وجود، هستی معطوف به مرگ است.» هایدگر معتقد است مرگ اهمیت دارد چون در سایه آن زندگی میکنیم و باید در اینزمینه فکر کرد که چهطور ميتوان از زمان محدودی که در اختیار داریم، به بهترین نحو استفاده کرد. در نتیجه باید مسئولیت خود را پذیرفت و اصیل زندگی کرد. و ایننکته، همانچیزی است که جفری اسکار از ابتدای کتاب دنبال طرح آن است و با استفاده از فلسفه هایدگر، دوباره بر آن تاکید میکند.
وجود مبتذل در نگاه اکثر مردم
نویسنده کتاب «مرگ» میگوید ایناتفاق در هر جامعه، باعث نوعی ساماندهی مجدد میشود که در آن، روابطی که بر اثر مرگ شخص، گسسته شدهاند تغییرشکل پیدا میکنند یا جایگزین میشوند اما جزئیات فرایند مورد اشاره، بین جوامع تفاوت فاحشی دارد. برهمین اساس، احساس و رفتار اعضای یکفرهنگ ویژه، به باوری که درباره وضع مردگان در مقایسه با زندهها دارند، وابسته است.
جفری اسکار هم مانند بسیاری از فلاسفه دیگر، در فرازهای میانی کتابش شمشیر را از رو بسته و از بیمعنایی و بیهدفبودن زندگی خیلی از آدمها انتقاد میکند. او با ارجاع مخاطب به نامههای پولس و «رساله اول به کرنتیان» میگوید بسیاری از مردم نمیتوانند از پس چالش خوب زندگیکردن برآیند. اصل راهنمایشان هم این است: «بخوریم و بیاشامیم زیرا که فردا خواهیم مرد.» (بخشی از رساله اول به قرنتیان)
کارل یاسپرس دیگر فیلسوف آلمانی اگزیستانسیالیت است که در کتاب «مرگ» حضور دارد و نگاهی منفی به نگاه مردم نسبت به مرگ دارد. او هم گفته نزد مردم، زندگی صرفا وجودی مبتذل است. جمعبندی و نسخهای که جفری اسکار با اینمطالب ارائه میکند، این است که بهترینکار این است که نوعی نگرش توام با خویشتنداری را در خود پرورش دهیم که در آن، هم ترس از مرگ و هم لذت زندگی پیوسته پیش رویمان قرار داشته باشد.
خوبی میرایی انسانها؛ اگر زندگی بیپایان بود چه ملالانگیز میشد!
یکی از بحثهای مهم جفری اسکار در «مرگ»، میرایی و نامیرایی یا همانبحث جاودانبودن است. بعضی از فلاسفه گفتهاند زندگی جاودان، نهتنها ملالآور است بلکه باعث احساس پوچی عمیق در انسان میشود. چون با چشمانداز تجربیات بیپایان تجربیاتی یکسان و تکراری روبرو میشویم. بر همیناساس و در همینبحث است که اسکار، از برنارد ویلیامز نقلقول آورده که گفته «بهتر است مرگ را نه نابودگر زندگی معنادار، بلکه شرط اساسی معناداشتن زندگی بدانیم.» همانطور هم که از اسکار توقع داریم، چنیننتیجهای میگیرد: «پس مرگ چیز خوبی است. چون ما را از ناگزیر درافتادن به ورطه دلزدگی و ملال نجات میدهد.»
در همینبحث میرایی و نامیرایی انسان است که نویسنده «مرگ»، خورخه لوئیس بورخس نویسنده و شاعر آرژانتینی را مقابل میگل د اونامونو نویسنده و شاعر اسپانیایی قرار میدهد. بورخس خلاف اونامونو عقیده داشت جاودانگی بدترین مصیبت است و اگر ما انسانها، زندگی بیپایان داشتیم، به حیاتی بیلذت، پوچ و تحملناپذیر محکوم بودیم که تنها راه فرار واقعی از آن، جنون و دیوانگی بود. با قلم و نتیجهگیری جفری اسکار، اگر زندگی امری گذراست، باید توجه داشت ارزشمندی امر گذرا همیشه منبع الهام شعر و هنر بوده است. گزاره منطقی ایننویسنده هم این است که آگاهی از اینکه ممکن است چیزی را که دوست داریم از دست بدهیم، باعث میشود آنچیز را بیشتر دوست بداریم. دلبستگیهایی هم در ما به وجود میآیند که رگهای از اندوه در آنهاست. ایندلبستگیها نهتنها در هنر بلکه در مراسم مذهبی و تفکرات فلسفی هم بروز و ظهور پیدا میکنند.
خلاصه آنکه زندگی بیپایان از نظر نویسنده کتاب «مرگ»، زندگیای خواهد بود که هیچشکل یا الگوی بامعنایی ندارد. مثل رود بینهایت درازی است که تا ابد پیچ میخورد و پیش میرود؛ بدون اینکه به دریا برسد. ایننوعزندگی، زندگیای خواهد بود که بهسوی هیچ مقصد مشخصی میرود و در آن، انسانها و برنامهها و آرزوهایی که در یکمرحله مهماند، در مرحله دیگر بیاهمیت و فراموششده خواهند بود.
جفری اسکار ضمن بیان خوبیهای نامیرایی انسان، اینتذکر را هم به مخاطبش میدهد که آگاهی بهجا و خوب از میرا بودن، مستلزم آن نیست که به مرگ فکر کنیم یا بدتر از آن، با وسواس فکری هر لحظه به اینمساله فکر کنیم که شاید در لحظه آخر عمرمان هستیم. اینفیلسوف انگلیسی میگوید مساله میرا بودن، باید ما را قادر کند بدون اینکه به اضطراب دچار شویم، نگرشی اصیل در قبال میراییمان پیدا کنیم.
صادق وفایی
ادامه دارد ...
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.