دهقان فداكار در ديدار يك مأمور پليسراه فداكار گفت: فداكارترين فداكارها، پليس است.
به گزارش ايسنا، ريزعلي خواجوي (ازبرعلي)، همان دهقان فداكار كه شرح فداكاري او هنوز آذينبخش كتب درسي است، در ديدار با گروهبان يكم، مجتبي جعفرنيا، مأمور پليسراه فداكار در تشريح اقدام خود گفت: حدود 42 سال قبل زماني كه براي چراندن گوسفندها با دوستانم به نزديك ايستگاه راهآهن رفتم قصد داشتم با قطار به ميانه بروم، ولي مرا نبردند و بدين ترتيب تصميم گرفتم از مسير راهآهن خود را به ميانه برسانم.
وي با اشاره به اين كه در طول مسير دو تونل وجود دارد كه 18 متر با هم فاصله دارند، ادامه داد: هوا سرد بود و باران ميآمد، در حالي كه پياده در مسير راهآهن ميرفتم ناگهان مشاهده كردم كه يكي از اين تونلها ريزش كرده و مسير راهآهن بسته شده است.
دهقان فداكار گفت: ابتدا فكر كردم اگر به چيزي دست بزنم ميگويند تو چه كارهاي؛ ولي بعد ديدم جان مسافران در خطر است. سراسيمه به سمت ايستگاه دويدم تا جلوي حركت قطار را بگيرم اما قطار حركت كرده بود. در همين حال فانوسي كه در دستم بود نيز خاموش شد اما ديدم هنوز كبريت دارم؛ كاپشنم را درآوردم و آتش زدم اما فايدهاي نكرد و قطار همچنان در حال حركت بود. تفنگي كه در دستم بود را به سمت قطار گرفته و شليك كردم و حدود دو كيلومتر بعد ديدم كه قطار ايستاد.
وي ادامه داد: نگهبانان قطار از واگنها پياده شدند و مرا به باد كتك گرفتند؛ هرچه به آنها گفتم چرا ميزنيد؟ من چه كار كردم؟ پاسخي نشنيدم. در همين حال رييس قطار پياده شد و جلوي كتك خوردن مرا گرفت.
به من گفت: اين چه كاري است كه ميكني؟
گفتم: بين دو تونل ريزش كوه داريم ميخواستم به شما اطلاع دهم.
پيش لكوموتيوران نشستم تا به نزديك محل ريزش رسيديم؛ آنها وقتي ديدند كه كوه ريزش كرده و من راست گفته بودم، از من تشكر كردند و بدين ترتيب ماجراي دهقان فداكار به پايان رسيد.
دهقان فداكار در عين حال در پايان اين ديدار تاكيد كرد: سه فداكار داريم، يكي كشاورز، ديگري معلم و سومي نيروي انتظامي؛ اما بيشترين فداكاري را در بين اين سه شغل نيروي انتظامي نشان ميدهد، چرا كه اگر ماموران نيروي انتظامي نباشند، امنيت براي فعاليت ساير فداكارها در كشور وجود ندارد.
به گزارش ايسنا، در اين ديدار، گروهبان يكم جعفرنيا، مأمور پليسراه فداكار نيز كه170 مسافر را در سرماي سخت دي ماه سال گذشته كه تعداد زيادي را گرفتار كولاك و برف كرده بود، كار خود را فداكاري ندانست و آن را جزو وظايف پليس عنوان كرد و در تشريح ماجراي كمك خود به هموطنان گفت: غروب پانزدهم دي ماه ماموريت پيدا كردم كه به گردنه «هي جيب» در جاده بويين زهرا – ساوه اعزام شوم. من كه راننده خودرو بودم همراه همكارم به منطقه رفتيم. از ابتداي شب مشخص بود كه كولاك بسيار شديدي در راه است. ما دستور داشتيم با ادامه روند بارش برف، جاده را ببنديم. نزديك صبح متوجه شديم كه ارتفاع برف به بيش از يك متر رسيده و تعداد زيادي كاميون پشت سر هم در جاده ايستاده بودند.
جعفرنيا ادامه داد: تصميم گرفتيم براي سركشي به مسافران، پياده به گشت زني بروم. وقتي به نخستين اتوبوس رسيدم متوجه شدم مسافران از سرما در حال يخ زدن هستند و حيوانات وحشي در اطراف اين خودروها پرسه ميزنند. از آنجايي كه به خاطر حمله گرگها، مسلح به سلاح بودم از مردم خواستم به من اعتماد كنند، چون آنها از ترس حيوانات درنده از ماشينها خارج نميشدند. به اين ترتيب همه آنها را به صف كردم و دنبال خودم به كانكس هلال احمر كشاندم. تمام مسافران اتوبوسها به اين ترتيب از خطر يخ زدن در اتوبوس در امان ماندند.
مأمور پليسراه فداكار ادامه داد: ميان مسافران اشخاص مسني بودند كه نميتوانستند مسير برفي را پياده بروند، لذا تصميم گرفتم اول پيرزنها و سپس پيرمردها را به دوش كشيده و مسير 700 متري تا كانكس را طي كنم، اين كار خيلي سخت بود؛ اما انجام شد.
به گفته جعفرنيا تعداد زيادي كاميون در جاده مانده بودند. از آنها خواستم به مقر پليس راه بيايند تا آذوقهاي برايشان فراهم شود كه بدين ترتيب بيش از 170 نفر توسط بنده از يخزدگي نجات يافتند.
گروهبان جعفرنيا درباره احساس خود در آن روز برفي سخت گفت: با ديدن مردم در آن شرايط سخت مرتب از خدا ميخواستم به من توان دهد تا به ياري هموطنانم برسم و نميدانم از كجا انرژي اين ياري در من ايجاد شد. خدا را بسيار شكر ميكنم.
در پايان اين ديدار فداكاران با هم عكس يادگاري گرفتند. به اميد اين كه همگان قدر اين فداكاران را بدانند.