ديدار با مائوي مرده

سفرنامه چين و ماچين ـ 5
کد خبر: ۱۳۵۳۳
|
۱۸ تير ۱۳۸۷ - ۱۷:۵۲ 08 July 2008
|
7664 بازدید
دکتر غلامعلي رجايي
gholamalirajaee@yahoo.com

اطلاعات نادرست چيني‌ها از ايران
چيني‌ها اطلاعات خود و حتي بعضا اطلاعات و منابع پژوهشي درباره ايران را از منابع و مراكز غربي كه اطلاعات آنها اطمينان‌آور نيستند، مي‌گيرند و ما را از دريچه غرب مي‌شناسند. تا حدودي اين ضعف اطلاع از چين درباره ايران هم صادق است. سفير ما، آقاي دكتر جواد منصوري در اشاره جالب و بجايي به اعضاي انجمن دوستي گفت: ما براي حل اين مسأله، اجازه داده‌ايم رسانه‌هاي چيني در ايران آزادانه فعاليت كنند، دفتر بزنند و اخبار خود را از ما بدون واسطه رسانه‌هاي غربي به چين مخابره و ارسال كنند كه مدتي هم از آغاز فعاليت دفاتر رسانه‌هاي شما در ايران مي‌گذرد، اما اين امر يك طرفه است و دولت چين، هنوز نظر موافق خود را با گشايش دفتر نمايندگي صداوسيما در پكن، اعلام نكرده است.
البته اين از چين بعيد است كه با در پيش گرفتن سياست درهاي باز، بخواهد در برابر فعاليت نمايندگي يك راديو تلويزيون مخالفت و ايستادگي كند. اميدواريم چيني‌ها كه خود از توليدكنندگان وسايل پيشرفته ابزار رسانه‌اي و آي‌تي در جهان هستند، بدانند در اين زمينه دارند قرن هجدهمي عمل مي‌كنند و اين زيبنده آنها نيست.

نمونه ديگر، نبود هماهنگي و تناسب سطوح فعاليت‌هاي اقتصادي و فرهنگي ما با چين است. بنا بر آمار، هم‌اكنون حجم مبادلات اقتصادي و صادرات چين به ايران، بيست ميليارد دلار است كه سفير تازه‌وارد چين در ملاقاتي كه با ما پيش از سفر داشت، گفت، آمده است اين سطح را دو برابر كرده و به رقم چهل ميليارد دلار برساند. اين سطح از فعاليت‌هاي اقتصادي چين با ما در مقايسه با سطوح فرهنگي و تبليغي بسيار نامناسب است. كشور اسلامي با سابقه هفت هزار سال تاريخ و تمدن، از داشتن يك نشريه در چين كه در آن بتوانند دانشگاهيان، دانشجويان، متفكران، نخبگان، اساتيد و دانش‌پژوهان زبان فارسي و ديگر مردم از طريق آن ايران را بشناسند، محروم است و فضاي فعاليت فرهنگي بر دست‌اندركاران فرهنگي ما در چين از گذشته تا حال چنان بسته است كه شايد حتي تصور انتشار يك نشريه به دليل سياست‌هاي حزب كمونيست چين، به ذهنشان راه نيافته باشد، اما آيا اين امر به سود دو كشور است؟

مگر مي‌شود كشوري كه قرن‌ها پيش جاده ابريشم بين آنها حكايت از تعامل گسترده ادبي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي دارد، همچنان در سياستي اشتباه بر اين روش پافشاري كند؟ در ملاقات‌ متعددي كه با مسئولان فرهنگي و پژوهشي چين داشتيم، ظواهر امر نشان مي‌دهد اين سياست از طرف چيني‌ها ادامه پيدا نخواهد كرد. گمان من بر اين است كه چيني‌ها بيهوده از انديشه ديگران و ما مي‌ترسند و مثل اين است كه مي‌خواهند با تراكم هوا، راه را بر ورود آب ببندند!

اكنون كه دنيا، دنياي ارتباطات مجازي است و سايت‌هاي خبري و اطلاع‌رساني و تبليغي و... در هر خانه با مشتركان و مخاطبان خود مرتبطند و چيني‌ها ابزار آن را براي همه فراهم مي‌كنند ـ البته سودش را هم مي‌برند ـ خوب است خودشان از اين قافله عقب نمانند و اين ضرب‌المثل ايراني را بشنوند كه «چراغي كه به خانه رواست، به مسجد حرام است».
در هر حال، چين و ايران دو كشور قوي و قدرتمند در منطقه و جهان هستند كه به فراخور توان، ظرفيت و موقعيت خود در جهان اسلام و خاورميانه و ديگر كشورها، مي‌توانند ايفاي نقش كنند و در اين نقش‌پذيري خود از تلاش يكديگر همچون دوران درخشان و تاريخي جاده ابريشم، بهره‌مند شوند.

هم‌اكنون طليعه‌هاي اين تعامل و واقع بيني در روابط دو كشور هرچند كم، ديده مي‌شود. در دانشگاه بهشتي ما مركزي تأسيس شده كه زبان چيني را آموزش مي‌دهد و در دانشگاه‌ها پكن شانگهاي لويانگ و راديو تلويزيون پكن هم آموزشي زبان فارسي رايج است.
دانشگاه‌هاي پكن و تهران سال‌هاست با يكديگر همكاري علمي دارند و به مبادله استاد و دانشجو پرداخته‌اند كه در اين مدت، بيش از دويست دانشجو و دانش‌پژوه چيني در رشته زبان و ادبيات فارسي آموزش ديده‌اند.

تبليغ فيلم ضدايراني «300» در هتل‌هاي چين
در اتاق‌هاي هتل شهر «شن‌جن» و هتل پنج ستاره پكن كه در آن مستقر بوديم، بروشور رنگي روي تلويزيوني كه در اتاق‌هاي ما بود، وجود داشت كه به تبليغ ساعات پخش فيلم «300» مي‌پرداخت. خيلي دلم مي‌خواست بدانم اين بروشورهاي ضدايراني چگونه و از كجا به چين و اين هتل‌ها راه پيدا كرده‌اند تا جايي كه ميزبان ما هم متوجه اين نكته نشده و دست‌كم سعي نكرده اين بروشور را از اتاق‌هاي هيأت ايراني جمع كند. مي‌شود حدس زد دامنه اين تبليغات ضدايراني در ديگر هتل‌هاي اين كشور پهناور پرجمعيت و شايد به مراكز عمومي ديگر آن هم كشيده شده باشد. كاش به دوستان فرهنگي سفارت مي‌گفتم در نامه‌اي به وزارت فرهنگ چين، نسبت به اين امر اعتراض جدي بكنند. حالا هم كه اين سفرنامه را مي‌خوانند، براي اين كار دير نيست.

ديواركشي مناطق فقيرنشين در چين
به رغم پيشرفت‌هاي سريع چين در امور صنعت و ساختمان‌سازي و تكنولوژي و... كه لايه‌هاي آشكار تحولات عميق داخلي در چين هستند، هنوز مي‌توان نمادها و نمونه‌هاي فقر و تنگدستي را در چين و به ويژه در پايتخت آن پكن ديد. چيني‌ها خيلي از دوچرخه براي جابجايي خود استفاده مي‌كنند. در ميان آن همه كارمند و كارگر و دانشجوي چيني كه با دوچرخه در خيابان‌هاي دور و دراز پكن جابجا مي‌شوند و دنبال كار خود مي‌روند، گاه و بيگاه، ديدن صحنه‌هاي تأثرآوري نظير ركاب زدن يك زن كهنسال كه در اتاقكي دو مسافر را به زحمت با دوچرخه‌اش حمل مي‌كند، با اعصاب آدم بازي مي‌كند. پيرزن چيزي حدود 55 تا 60 سال سن داشت. در بعضي مناطق شهر پكن كه مثل مناطق جنوب شهر تهران خودمان است، چيني‌ها براي اين‌كه اين مناظر زشت و تكان‌دهنده از ديد و نظر توريست‌هاي غيرچيني به دور باشد، با كشيدن ديوار درازي كه در مجاورت پياده‌روهاي خيابان‌هاست، اين مناظر ناپسند را پنهان مي‌كنند.

نكته جالبي كه در مسير تكراري هر روز ما از هتل كه نزديك ميدان معروف «تيان آن من» است، تا سفارت مي‌ديديم، بعضي از مدارس دخترانه و پسرانه ابتدايي و متوسط پكن بود. با اين‌كه در مدرسه‌ها باز بود، ولي وقتي به داخل نگاه مي‌كردي، حياط مدرسه اصلا پيدا نبود، بلكه به رسم منازل قديمي خودمان، ديواري با فاصله چند متري از در مدرسه به موازات در اصلي كشيده شده تا ديد ناظر بيرون را از داخل مدرسه سد كند.

سه دقيقه اعلام سكوت براي درگذشتگان زلزله
هر روز كه مي‌گذرد، رسانه‌هاي چيني و به ويژه كانال يك راديو تلويزيون سراسري چين، اخبار جديدي از زلزله و خسارات و تلفات آن به مردم مي‌دهند. دولت چين از روز دوشنبه، اول خرداد سه روز را در سراسر چين عزاي عمومي اعلام كرده است. صبح كه براي صرف صبحانه در سالن هتل جمع بوديم، پرچم هتل نيمه‌افراشته بود. هتل ما درست پشت به پشت شهر ممنوعه است. پس از صرف صبحانه اتفاق جالبي افتاد. صداي ممتد بوق همه ما را به پنجره اتاق‌ها كه كاملا مشرف به خيابان بود، كشاند. به خيابان نگريستم. هر كس در هر حالي كه بود ثابت و بدون حركت سر جاي خودش ايستاده بود. پليس هم در سر چهارراه به حالت احترام، كلاهش را از سرش برداشته و بدون حركت ايستاده بود. راننده‌ها هم از ماشين پياده شده و به حالت ايستاده، ساكت مانده بودند هيچ‌كس با ديگري حرف نمي‌زد و حركتي نمي‌كرد. تقريبا به جز چند نفر، همه كساني كه در پياده‌روها راه مي‌رفتند، سر جاي خودشان ايستاده و حركتي نداشتند. صحنه عجيبي بود، انگار آن خيابان‌هاي عريض و پياده‌روها و جمعيت حاضر در آنها يك ماكت مصنوعي بيشتر نيستند. سه دقيقه كه تمام شد، همه چيز دوباره به حالت عادي خود برگشت. اين را مي‌شد از سوت پليس كه وضعيت عادي رفت‌وآمد ماشين‌هاي متوقف ‌شده در چهار طرف خيابان را اعلام نمود، متوجه شد.

شب، تلويزيون چين صحنه‌هاي زيباي ديگري از اداي احترام سه دقيقه‌اي همه اقشار ورزشكارها، قصاب‌ها، نانواها، دانشگاه‌ها كارگرها نشان مي‌داد؛ همه و همه درست مثل يك ماكت بي‌حركت ايستاده و گويي، به نقطه‌اي خيره شده بودند. بعضي صحنه‌ها خيلي ديدني بود؛ مثلا قصاب‌هايي كه لاشه‌هاي گوشت را شقه شقه مي‌كردند با كاردهاي بلند كشيده به هوا مثل يك مجسمه بي‌حركت ايستاده بودند.

اعتقاد به اصل برد ـ برد در سياست چيني‌ها
در ملاقاتي كه با وزير فرهنگ چين داشتيم. وي فارغ از آداب و عرف ديپلماتيك به احترام رئيس هيأت ايراني و همراهان وي به هتل محل اقامت هيأت آمد و مراسم امضاي قرارداد و تفاهم‌نامه فرهنگي را در سالن اين هتل برگزار كرد. حين مذاكرات جمله جالبي از او شنيدم كه ‌گفت: ما چيني‌ها در تعامل خود با ديگران به قاعده برد ـ برد اعتقاد داريم؛ يعني مايليم ارتباط ديگران با ما و ما با ديگران به سود دو طرف باشد و هر دو طرف از اين رابطه و تعامل سود ببرند.
قاعده خوبي است، ولي چيني‌ها دست‌كم در برخي از سطوح روابط خود با ما نشان داده‌اند كه به اين قاعده پايبند نيستند كه نمونه آن همچنان كه گفته شد، مسكوت گذاشتن درخواست آغاز به كار دفتر صداوسيماي جمهوري اسلامي در پكن است. اين در حالي است كه نمايندگان رسانه‌هاي چيني در ايران، بدون هيچ محدوديتي در حال فعاليتند.

ديدار با مائوي مرده
امروز آخرين روزي است كه در اين سفر هشت روزه مهمان مردم چين هستيم. چند روز است به دوستان ميزبان و رايزني گفته‌ام حتما امروز ما را به بازديد جسد مائو ببرند. ساعت 9 صبح حركت مي‌كنيم و به ميدان «تيان آن من» يا همان ميدان «صلح آسماني» مي‌رسيم؛ ميداني كه براي چيني‌هاي قديم، نام و ياد آن خيلي خاطره انگيز است. در جايي مي خواندم در باور چيني‌هاي قديمي چين مرکز جهان بوده و نام قديمي چين درست بر همين معنا «جوانگوا» نام دارد. چيني‌ها درست بر همين باور بودند که ديگر کشورها را به تناسب قرار گرفتنشان در پيرامون کشور خود، کشورهاي شرق يا غرب يا شمال چين مي ناميدند. ميدان «تيان آن من»، درست در مرکز پکن قرار گرفته است. وسعت اين ميدان بزرگ، بالغ بر 440هزار متر مربع، يعني 63 برابر مساحت يک زمين فوتبال است كه در همين ميدان و نزديك به دو دهه پيش يعني در سال 1989ميلادي، نزديك به چهار هزار جوان دانشجوي تظاهر کننده چيني در زير شني تانك‌هاي حكومت کمونيستي چين كشته شدند و خونشان سراسر ميدان را رنگين كرد. مائو براي نخستين بار در اکتبر سال 1949 پيروزي و استقرار حزب کمونيست را در اين ميدان اعلام كرد.

در وسط ميدان، بناي يادبود قهرمانان و سربازان گمنام چيني به چشم مي‌خورد. ميدان «تيان آن من» كه چند برابر ميدان آزادي خودمان وسعت دارد، شکل مستطيلي و يکي از بزرگترين ميدان‌هاي موجود در جهان است. از مراسم مورد علاقه چيني‌ها، منظره برافراشتن يا پايين كشيدن پرچم چين در ساعت شش صبح يا غروب هر روز توسط چند سرباز در اين ميدان است كه عده زيادي از ساعت‌ها قبل براي ديدن آن جمع مي‌شوند!
در جنوب ميدان ساختمان بزرگ موزه مانندي وجود دارد كه جسد موميايي شده مائو در سالن بزرگ اصلي آن قرار دارد.

در ميان جمعيت زيادي كه روزانه به اين ميدان براي بازديد آورده مي‌شوند، از همه سني به چشم مي‌خورد؛ پير و جوان و زن و مرد كه برخي از آنان، پرچم‌هاي كوچك سرخ رنگ چين را در دست دارند. براي ورود به سالن بايد مسافت زيادي را مانند ميدان سرخ مسكو كه سال گذشته ديدم با طناب به گونه‌اي بسته‌اند پشت سر گذاريم. در اين مسير همه بناچار بايد از پشت طناب چند برابر مسير منتهي به محل جسد مائو را پياده حركت كنند و در صف‌هاي دو نفره پشت سر هم به طرف سالن بروند. جمعيت بسيار زيادي در حال حركتند كه در دو مكان كاملا متوقف مي‌شود. در محل اول فردي كه بلندگو به دست دارد به مردم مي‌گويد مي‌توانند از كيوسك وسط محوطه بليط رايگان سينمايي را كه در بالاي سالن هست، تهيه كنند و فيلم‌هاي مرتبط با انقلاب چين را ببينند و اضافه مي‌كند هركس مايل است مي‌تواند گل سرخ كوچكي را بخرد و به جسد مائو نثار كند. به سمت راست و پشت سرم خيره مي‌شوم. از آن همه جمعيت چند هزار نفري، تنها يك نفر را مي‌بينم كه مي‌رود و گل كوچكي مي‌خرد و دوباره به صف برمي‌گردد؛ محبت كه بخشنامه‌اي و توصيه‌اي نمي‌شود.

پس از تذكرات آن مأمور موزه مائوكه لباس شخصي بر تن دارد، صف جمعيت دوباره حركت مي‌كند. پله‌ها را كه بالا مي‌رويم، دوباره ما را نگه مي‌دارند. اين بار دختران جواني كه در دو طرف صف‌هاي بازديد كنندگان ايستاده‌اند، جزوات كوچك رنگي را كه عكسهاي مائو را در بر دارد به قيمت يك يوآن (صدوسي تومان) به جمعيت مي‌فروشند.
باز جمعيت حركت مي‌كند. وارد سالن كه مي‌شويم، مجسمه سفيد رنگ بسيار بزرگ مائو در وسط سالن در حال نشسته خودنمايي مي‌كند. مائو در اين رسم و رسوم تابع بودا شده است و جالب اينکه با آن همه مخالفت با آيين‌هايي مانند بوديزم نتوانست کاري از پيش ببرد و سرانجام مجسمه‌اي شد تا با چشم‌هايي سنگي و انديشه اي موميايي شده مانند جسد بي‌جانش به عواقب و لطمات کار خود در تاريخ چين بنگرد. در پاي مجسمه و درست در روبه‌روي آن گلهاي زيادي كه معلوم است تدارک آنها كار خود دولت است، چيده شده است. انگار گلها تازه از چند گلفروشي تهيه و بر روي زمين روي هم انباشته شده‌اند. تا به روبه‌روي مجسمه مي‌رسيم، جمعيت را دو نصف مي‌كنند تا از دو طرف وارد سالن اصلي نمايند.

از دوست دانشجويي كه در اين چند روزه متحمل زحمت ما شده و درس و بحث خود را در دانشگاه چين كه در آن زبان چيني مي‌خواند. به خاطر همراهي با ما رها كرده آهسته مي‌پرسم كو جسد مائو؟ آهسته مي‌گويد: ادامه بده. وارد سالن ساكت و نسبتا نيمه روشني مي‌شويم. جسد مائو درست روبه‌روي ما در محفظه اي شيشه اي قرار دارد. جسد مائو مانند جسد لنين كه سال قبل در ميدان سرخ مسكو ديدم تا سينه بيرون از يك پتو قرار دارد. جسد مائوي پير چنان طبيعي نگه داشته شده كه انگار همين امروز مرده است. قدم‌هايم را بسيار كوتاه برمي‌دارم و به جسد خيره مي‌شوم و به تذكر نگهبان كنار جسد كه با اشاره مي‌گويد سريع رد شو اعتنايي نمي‌كنم، به نزديكي سر مائو كه مي‌رسم، چند لحظه مي‌ايستم و باز به جسد خيره مي‌شوم. كف سر مائو مو ندارد. احساس مي‌كنم از پايين تنه او به پايين از بين رفته است. نمي‌دانم چرا روسها و چيني‌ها اين دو جسد را سرتا پا نشان نمي‌دهند. از سالن كه خارج مي‌شويم، در اين فكر فرو مي‌روم كه در زمان اين آدم كه اين گونه اسير و مقهور فرشته مرگ و قضاي الهي شده است و قدرت راندن يك مگس را از خود ندارد، چه انسانهايي را به جرم اعتقاد به مذهب كشتند و از بين بردند و اين آدم چه انحرافي در مسير تكامل و سير معنوي مردم چين در اين چند دهه تاكنون از خود به يادگار گذاشته است كه معلوم نيست چگونه مي‌خواهد در محضر عدل الهي، پاسخگوي انحراف و پسرفت معنوي ميلياردها انسان در اين چند دهه در كشور چين باشد. مائو و يارانش هرچند با دين مبارزه كردند، اما به رغم اين همه مخالفت‌ها در چين خورشيد دين طلوع خواهد كرد و جهان را به نور عقيده مؤمنان روشن و روشنتر خواهد ساخت. در چين جديد هرچند مذهب و مذاهب داخلي نسبتا آزادي اندكي يافته‌اند، اما اين تنها يك روي قضيه است. هنوز نام حزب حاكم بر كشور كمونيست است و الفباي ماركسيسم و كمونيزم ماركس و انگلس و مائو ضديت و مبارزه با دين و مذهب و خدا و معنويت است.

كاش مي‌شد پرده از چشم من و اين همه سيل بازديد كننده از جسد موميايي شده مائو به كنار مي‌رفت تا همه به عيان مي‌ديدند اين بنده سركش از قاموس خلقت و آفرينش كه همچون مگس ضعيفي مقهور امواج مهيب طوفان مرگ شده است، در عالم برزخ خود چه مكافاتي را مي‌كشد. چند عكس به رسم يادبود در محوطه ميدان مي‌گيريم تا به سمت معبد آسماني كه يكي از مهمترين معابد موجود در چين است، رهسپارشويم.

معبد آسماني پكن
پس
از بازديد از ميدان «تيان آن من» و موزه جسد مائو به معبد آسماني كه محلي است كه امپراتوران دوره‌هاي گوناگون چين در آن براي خدايان خود قرباني مي‌كرده‌اند و هر كدام به تناسب نذر و نيازي كه داشته‌اند، چند روزي را در اين معبد اتراق مي‌كرده‌اند، مي‌رسيم. اين معبد پس از شهر ممنوعه، مهمترين معبدي است كه در اين چند روز اخير ديده ام. پس از ورود با صحنه جالبي روبه‌رو مي‌شوم؛ در دو طرف راهروهاي مسقفي مردم زيادي ايستاده و يا نشسته اند كه بيشتر آنها دارند ورق بازي مي‌كنند. بعضي در گروه‌هاي دو سه نفره به رسم بعضي شهرهاي اروپايي گيتار و يا سنتور و يا ساز دهني مي‌زنند و با دو سه نفر از تماشاچيان مي‌رقصند.

قدري جلوتر فردي كور كه ساز دهني مي‌زند و عده اي را به دور خود جمع كرده و گروه موسيقي چند نفره اي را اداره مي‌كند. پيرزن بلندقد نزديك سالي با شوق اشعاري را كه از حفظ است با آهنگ او مي‌خواند و هر جا گير مي‌كند، به صفحه آواز خواننده زني كه در كنار او ايستاده و از روي آن مي‌خواند خيره شده، ادامه شعر را از روي آن مي‌خواند. راهمان را ادامه مي‌دهيم تا به معبد كه بعدا معلوم مي‌شود يك معبد نيست، بلكه معابد متعدد بسيار زيبايي در آن محوطه چند ده هكتاري پر از درخت و فضاي سبز وجود دارد، مي‌رسيم. پيش از رسيدن به پله‌هاي فضاي اول، جمعي از زنان نسبتا مسن چيني با چترهاي سبزرنگ باز شده ميان جمعيت حركات موزوني را انجام مي‌دهند! و دو نفر كه در كنار آنها ايستاده‌اند، با تكان دادن دو نوار قرمز رنگ شبيه شال‌هاي ما، شكل‌هاي جالبي را پيرامون آنها درست مي‌كنند؛ تقريبا همه شادند و مي‌خندند. تركيب رنگهاي سبز و قرمز صحنه جالبي ايجاد كرده است.

از آنها مي‌گذريم. در حالي که نمي‌دانم اين چه سنتي است، همراه من که سالهاست در چين است مانند من براي نخستين بار است به اين معبد آمده است. به سمت معبد ادامه حركت مي‌دهيم. پله‌هاي زيادي را بالا مي‌رويم و به معبد اصلي که بالاتر از معابد ديگر بوده و بر شهر پكن مسلط است، مي‌رسيم. درهاي معبد باز است ولي كسي اجازه ورود ندارد. چراغي در داخل معبد ديده مي‌شود چند صد متر مربع فضاي داخل معبد است. به درون آن خيره مي‌شوم، جز چند چراغدان و چند پله و قفسه‌هاي چوبي شبيه منبر و كتابخانه كه روي آنها نوشته‌هايي ديده مي‌شود كه نمي‌دانم چيست، چيز ديگري به چشم نمي‌آيد. همراه من كه سه سال است در چين است، مثل من كاملا ناوارد است و حتي اين چند كلمه را هم نمي‌تواند بخواند. خيلي به من بر مي‌خورد كه اين همه وقت صرف كرده و تا اينجا آمده‌ايم و از فهميدن رمز و راز اين معبد محروم هستيم. آهسته به گونه‌اي كه او بفهمد با خود مي‌گويم، كور آمدم كور رفتم؛ يعني كه مذهبت را شكر، دست‌كم اين چند كلمه را ياد مي‌گرفتي. مي‌گويد: خانم بچه‌ها اينجا آمده‌اند، ولي اين چند سال من به دليل كار زياد نشده اينجا بيايم؛ توجيه بدي نيست! الحق والانصاف بايد گفت، چيني‌ها معابد و اماكن قديمي خود را خيلي خوب نگه داشته‌اند. تركيب رنگ‌هاي سفال‌ها و چوب‌هاي سقف و ديوارهاي معابد و اماكن تاريخي كه زرد و آبي و قرمز و سبز و قهوه اي هستند، آدم را تا حد جنون به وجد مي‌آورد؛ چه كرده است اين ذوق بشري در چين.

معبد بوداي ايستاده
دو روز به پايان سفر مانده است و امروز فرصتي پديد آمد تا به برخي اماكن كه بعضي دوستان سال‌ها مقيم چين به ديدن آنها سفارش كرده‌اند و از جمله معبد بوداي ايستاده برويم.
فضاي اطراف و داخل اين معبد و معابد پيراموني آن مثل جاهاي ديگري نظير شهر ممنوعه است. نقاشي‌ها و معماري‌ها و شكل معابد و هيكل‌هاي طلايي و غير طلايي بودا، درست همان است كه در معابد ديگر هم ديده مي‌شود. معبد به معبد كه جلو مي‌رويم، مجسمه‌هاي نشسته بودا درشت و درشت‌تر مي‌شوند. همه هم سه تايي هستند در كنار يا وسط آنها هيكل يك زن هم به شكل و شمايل بودا ديده مي‌شود. پاي همه معابد گل و ميوه و عود است كه جمعيت بازديدكننده نثار مي‌كنند. در كنار اين هيكل‌هاي سه گانه، چند مانك (روحاني بودايي) بودايي با سرهايي تراشيده و ملبس به لباس‌هايي قهوه‌اي با شال‌هاي سبز يا قرمز به كمر بسته و تسبيحي در دست ديده مي‌شوند. در اين معابد هيچ كس با كسي صحبتي نمي‌كند و تا يكي از دوستان مي‌خواهد از معبد عكس و فيلم بگيرد، يكي از اين روحانيون بودايي جلو مي‌آيد و با اشاره دست به او مي‌گويد: اين كار ممنوع است، اما بلا تشبيه! معلوم است مثل خدام حرم حضرت رضا (ع) كه نهي‌شان از عكسبرداري داخل حرم خيلي جدي نيست، اصراري هم بر اين امر ندارد و راهش را مي‌گيرد و مي‌رود و فيلمبرداري ادامه مي‌يابد.

دكتر آقاجري، رايزن فرهنگي ما در چين، حال و هواي عبادت و سكوت بازديدكنندگان مؤمن به بودا را كه مي‌بيند، با خنده‌اي معني‌دار مي‌گويد: آقاي رجايي يعني واقعا خدا اين همه آدم را به جهنم مي‌برد و مي‌سوزاند؟ با انگشت سبابه‌ام به قلبش اشاره مي‌كنم و محكم مي‌گويم: نه، خدا در اينجاي آنها نشسته و به قلب آنها كار دارد، ظاهركاري‌ها خيلي براي خدا مطرح نيست و شك ندارم اينها خدا را در باطن وجودشان پذيرفته‌اند، والا كيست كه در اين عصر پيشرفت علم و تكنولوژي نداند از اين مجسمه‌هاي زشت بدريخت فلزي و چوبي كه قدرت راندن مورچه و پراندن مگسي را از خود نداشته و ندارند، كاري بر نيامده و نمي‌آيد؟! به او مي‌گويم اينها بيشترشان قاصرند و در شناخت حقيقت و در معرفت خدا و در به دست‌ آوردن معرفت حضرت حق كوتاهي كرده‌اند و سرانجام، معامله خدا با آنها احتمالا در همين حد و اندازه‌هاست و صد البته حساب عالمان و درس خوانده‌هاي آنها از عوامشان جداست.

چقدر در اين معابد زيبا ديدن رفتار انسان‌هايي كه در برابر اين مجسمه‌ها زانو زده و بر خاك افتاده‌اند ديدني و در عين حال نگران كننده است. با خود مي‌گويم قرن 21 است و اين معابد و مجسمه‌ها هنوز رونق دارند. كي اين دوران به سر مي‌آيد، خدا مي‌داند! كسي چه مي‌داند شايد خيلي هم نزديك چين و ديگر جاهايي كه عرصه تاخت و تاز آيين‌هاي غير توحيدي هستند، در آينده اي نه چندان دور، به مشيت و فضل الهي كانون توحيد و موحدين بشوند و خمس و زكات و ماليات اين جمعيت ميلياردي در كره زمين چنان توزيع شود كه فقر و تنگدستي باقي نگذارد. شك ندارم چنين خواهد شد هر چند ما و من نباشيم.

به معبد اصلي مي‌رسيم بودا با قامتي هجده متري در مجسمه اي چوبي، ولي به رنگ طلايي ايستاده است كه براي ديدن سر آن بايد كلاه از سر بيفتد. سقف معبد خيلي بلند است، انگار در ساختماني چند طبقه هستيم تمام هيكل بودا پر از شال‌هاي رنگي درازي است كه از سرتا پاي او آويزان شده‌اند. چه انگشتان پاي قطوري دارد. براي ديدن كله و صورت بودا با آن خنده بي نمكش، بايد كاملا سر را بلند كني. در پاي اين مجسمه كه تنها مجسمه ايستاده در پكن است و اين معبد به همين جهت «معبد بوداي ايستاده» ناميده شده، پر از ميوه‌ها و سيبهاي درشتي است كه به همراه عود به زمين نهاده شده است. اينجا ديگر برخلاف محوطه بيرون، عودها سوزانده نمي‌شوند، بلكه با احترام پيش پاي بودا به زمين نهاده مي‌شوند. اينجا هم عكسبرداري ممنوع است و فيلمبرداري هم همچنين، اما عكاس گروه كار خودش را مي‌كند و پس از توقف كوتاهي كه در نتيجه تذكر به اوست، دوباره كارش را ادامه مي‌دهد. چقدر اين آدم فيلم زده است و هي دوست دارد خودش و همه را فيلم كند!
اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # الجولانی # فیلترینگ
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
سرمربی بعدی تیم پرسپولیس چه کسی باشد؟