vahidkhalili.blogfa.comکمالالدین علی محتشم کاشانی (905 ـ 996 هـ.ق.) شاعر قرن دهم هجری؛ یعنی عصر صفوی است. در دیوان شعر او، انواع قالبهای قصیده، غزل و ترکیب بند وجود دارد که شاعر نامآور کاشانی خود را به سرایش انواع آن قالبهای شعر کهن فارسی آزموده است. مجموعه غزلیات «جلالیه» با درونمایهای عاشقانه متعلق به اوست.
صدقی استرآبادی را استاد محتشم میدانند که فنون شاعری را از وی آموخت و از تقیالدین محمد حسینی صاحب خلاصهالشعار، وحشتی جوشقانی، صرفی ساوجی و حسرتی کاشانی به عنوان شاگردان محتشم کاشانی نام می برند.
علایق مذهبی و دلبستگی اش به خاندان عصمت (ع) و نیز بستر فراهم شده در دربار شاه طهماسب به خاطر تشویق شاعران به مدح آن خاندان بزرگ، باعث گردید تا محتشم، اشعاری شکوهمند را در رثا و مدح ائمه بسراید و به خصوص با خلق یک ترکیب بند بینظیر، جاندار و پراحساس در رثای حضرت اباعبدالله (ع) و واقعه عاشورا، در شعر عاشورایی، دارنده سبکی منحصر به فرد و شهرهای تاریخی شود. به گونهای که باید امروزه و پس از گذشت چندین قرن، او را نامدارترین شاعر عاشورایی بدانیم و از انصاف دور نیست اگر بگوییم، هنوز هیچ سرودهای نتوانسته همپای شعر او در آسمان شعر رثایی و عاشورایی حرکت کند.
آذین بندی عَـلـَمها و بیرقهای شیعیان در آیین مقدس و گسترده عاشورا گواه این مدعاست و نیز شهرت و آوازه این ترکیب بند و شاعر توانایش باعث گردید تا مثل شعر شاعران بزرگ فارسی، مورد استقبال و تقلید شاعران پس از خود قرار بگیرد و شاعرانی مثل صباحی بیدگلی، وصال شیرازی و میرزا محمود فدایی مازندرانی از سبک محتشم پیروی نمایند.
تعریف ترکیب بند:ترکیب بند، یکی از انواع قالبهای شعر کهن فارسی است که از غزلها یا قصیدههای به هم پیوسته تشکیل میشود. در واقع مجموعه چند غزل یا قصیده بر یک وزن که هر کدام قافیه مخصوص به خود دارد و بیتهای متفاوتی در بین هر غزل عامل اتصال غزلها با یکدیگر است.
تفاوت اساسی ترکیب بند و ترجیع بند در این است که در ترجیع بند، بیت ترجیع همه قسمتها یکسان است ولی در ترکیب بند، بیت ترکیب متفاوت و قافیهای هربار به گونهای دیگر دارد. معروفترین ترکیب بندهای فارسی از محتشم کاشانی (واقعه کربلا) و جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی (در نعت پیامبر) و وحشی بافقی (شرح پریشانی) است. موضوع ترکیب بند مواردی از قبیل مدح، وصف، رثا، عشق، و عرفان را در بر میگیرد.
این ترکیب بند:اما در بازخوانی این دوازده بند مشهور، چینش و کاربرد نوع واژههای انتخابی هم حکایتی دارند. همانگونه که در متن شعر میبینیم، تقریبا در هیچ بیتی از این شعر حدود یک صدبیتی نیست که نامی از پدیدههای هستی برده نشود. بسامد قابل توجه و کم نظیر واژگان مربوط به عناصر گوناگون طبیعی در یک قطعه شعر رثایی، که از زمین تا عرش اعلا گسترانده شدهاند، نشان از عمق تأثر شاعر از حادثه کربلاست و نیز اینکه شاعر، تمام هستی و عناصر عالم را همراه با خود در سوگ سنگین عاشورا میبیند و البته اجزای آسمانی در ترکیب بند محتشم، نمود بیشتری از پدیدههای زمینی دارند، شاعر، خود در ابیاتی بر این که همه عالم به عزای این ماتم نشسته اند تاکید می ورزد:
باز این چه رستخیز عظیم است کز «زمین»
بی نفخ صور خاسته تا «عرش اعظم» است
در «بارگاه قدس» که جای ملال نیست
سرهای «قدسیان» همه بر زانوی غم است
«جن» و «ملک» بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف «اولاد آدم» است
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
در نگاهی به ساختار طولی شعر و تصویر سوگ سرایی و سوگ نشینی شاعر متعهد کاشانی، به نظر میآید که او اگر چه همگان را «سر بر زانوی غم نهاده» میبیند؛ اما خود به گونهای دیگر مینالد و تصویری از اوج فریاد یک آدم مصیبت زده را نشان میدهد که سر به سوی آسمان میکند، فریاد میزند و با خدای آسمان درد دل میکند و همین است که عنصر عاطفه و احساس که لازمه عاشورا سرایی است در اوج خود نمایانده میشود.
کاش آن زمان «سرادق گردون» نگون شدی
وین «خرگه بلند ستون» بیستون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد «آسمان»
سیماب وار گوی «زمین» بی سکون شدی...
محتشم، «جهان» را یکسره سرگرم عزا میبیند و هیچ گوشهای از جهات هستی از نظرگاه او پنهان نمیماند و آن گونه از تکرار واژهها و نگاه شاعر در همین نخستین بیت پیداست؛ شورش در خلق عالم است و:
باز این چه شورش است که در خلق «عالم» است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
کار «جهان» و «خلق جهان» جمله درهم است
گویا «طلوع » میکند از «مغرب» «آفتاب»
محتشم، با آن که میداند و تصریح میکند که غم را به وجود ذات خداوندی راه نیست اما، حتی خداوند متعال را هم همراه خود، ازاین مصیبت، غمزده میبیند، و میگوید که خدا در دل مؤمنان است و مؤمنان در سوگ امام (ع):
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ «دلی» نیست بی ملال
شاعر مرثیه سرای پارسی، که به حق عنوان پدر مرثیه سرایی را به او دادهاند، آن گونه که نمایانده شده، از تمامی پدیدههای طبیعی در زمین و آسمان بهره میجوید؛ چرخ هستی را عتاب میکند و اتفاق تلخ عاشورا را درکام تمام پدیدههای هستی تلخ مییابد. تصویر عزا و عزاداری در شعر محتشم، یک تصویر عام و عالمگیر است. اندوه عالم و آدم را با بکارگیری هنرمندانه واژههای مخصوص، نشان میدهد. اما شاعر فقط راوی این اندوه جانکاه نیست؛ او خود درست در وسط این ماجرا است، مینالد و ضجه میزند؛ و در یکی از بندهای پایانی به خود میگوید که آرام باشد و صدایش را آهستهتر کند؛ میگوید، محتشم خاموش باش؛ آرام باش؛ جهان زیر این مصیبت طاقت نمیآورد؛ شعر خوانان نکته سنج میدانند که این گونه دعوت به خاموش شدن، در حقیقت، فرمان فریادی شورآفرین است که شاعر با تکیه بر آن سنگینی غم عاشورا و حرمت پاسداشت آن را یادآور می شود که:
خاموش محتشم که دل «سنگ» آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
«مرغ هوا» و «ماهی دریا» کباب شد…
اصل ترکیب بند محتشم:باز این چه شورش است که در خلق «عالم» است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز«زمین»
بی نفخ صور خاسته تا «عرش اعظم» است
این «صبح» تیره باز دمید از کجا کزو
کار «جهان» و «خلق جهان» جمله درهم است
گویا «طلوع »می کند از «مغرب» «آفتاب»
کاشوب در تمامی ذرات «عالم» است
گر خوانمش «قیامت» «دنیا» بعید نیست
این «رستخیز» عام که نامش محرم است
در «بارگاه قدس» که جای ملال نیست
سرهای «قدسیان» همه بر زانوی غم است
«جن » و«ملک » بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف «اولاد آدم» است
[«خورشید آسمان» و «زمین» «نور مشرقین»
پرورده کنار رسول خدا حسین]
* * *کشتی شکست خورده «طوفان کربلا»
در خاک و خون طپیده «میدان کربلا»
گر چشم «روزگار» به رو زار می گریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست «دهر» گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از «آب» هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند «دیو و دد» همه سیراب و میمکند
خاتم ز قحط «آب» سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به «عیوق» میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه سلطان کربلا
[آن دم «فلک» بر «آتش» غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد]
* * *کاش آن زمان «سرادق گردون» نگون شدی
وین «خرگه بلند ستون» بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از «کوه» تا به کوه
«سیل» سیه که روی « زمین» قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک« شعله» برق خرمن «گردون» دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد «آسمان»
سیماب وار گوی «زمین» بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون «خاک»
جان «جهانیان» همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
«عالم» تمام غرقه «دریا»ی خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر
با این عمل معامله «دهر» چون شد
[ آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان «عرش » را به تلاطم درآورند ]
* * *برخوان غم چو «عالمیان» را صلا زدند
اول صلا به «سلسله انبیا» زدند
نوبت به اولیا چو رسید «آسمان» طپید
زان ضربتی که بر سر «شیر خدا» زدند
«آن در» که «جبرئیل امین» بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس «آتشی» ز «اخگر الماس» ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه «سرادقی» که ملک مجرمش نبود
کندند از «مدینه» و در «کربلا» زدند
وز تیشه ستیزه در آن «دشت» کوفیان
بس «نخل ها» ز «گلشن» آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر «حلق تشنه »ی خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
فریاد بر در «حرم کبریا» زدند
[ روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم« آفتاب» ]
* * *چون خون ز حلق تشنه او بر «زمین» رسید
جوش از زمین به ذروه «عرش برین» رسید
نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب
از بس شکستها که به ارکان دین رسید
«نخل» بلند او چو خسان بر زمین زدند
«طوفان» به «آسمان» ز غبار «زمین» رسید
«باد» آن «غبار» چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر «فلک هفتمین» رسید
یکباره جامه در خم «گردون» به« نیل» زد
چون این خبر به عیسی «گردون» نشین رسید
پر شد «فلک» ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
[ هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ «دلی» نیست بی ملال ]
* * *ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریده رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان «روز حشر»
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز «خاک»
آل علی چو «شعله آتش» علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به «عرصه محشر» قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
[پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از «آب سلسبیل»]
* * *روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
«خورشید» سر برهنه برآمد ز«کوهسار»
موجی به جنبش آمد و برخاست «کوه»
«ابری» به بارش آمد و بگریست زار
گفتی تمام «زلزله» شد «خاک » مطئمن
گفتی فتاد از حرکت «چرخ بیقرار»
«عرش» آن زمان به لرزه درآمد که «چرخ پیر»
افتاد در گمان که «قیامت »شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز «باد» مخالف «حباب » وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
[وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که «عقل» گفت قیامت قیام کرد]
* * *بر حربگاه چون ره آن «کاروان » فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در«شش جهت» فکند
هم گریه بر ملایک «هفت آسمان» فتاد
هرجا که بود آهوئی از «دشت» پا کشید
هرجا که بود «طایری» از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور« قیامت» بباد رفت
چون چشم اهل بیت برآن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی اختیار نعره هذا حسین زود
سر زد چنانکه آتش ازو در«جهان» فتاد
[پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول]
* * *این کشته فتاده به «هامون» حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این «نخل » تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از «زمین» رسانده به «گردون »حسین توست
این ماهی فتاده به «دریای خون» که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه« محیط» شهادت که روی «دشت»
از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب«فرات»
کز خون او «زمین» شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه
خرگاه زین «جهان» زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر «زمین»
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
[چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد]
* * *کای مونس شکسته دلان ،حال ما ببین
ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان «محشرند»
در ورطه عقوبت اهل جفا ببین
در «خلد» بر حجاب دو کون آستین فشان
واندر «جهان» مصیبت ما بر ملا ببین
«نی»وار چو «ابر» خروشان به کربلا
طغیان «سیل» فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان همه در «خاک» و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به «خاک »معرکه کربلا ببین
[یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد
کو «خاک » اهل بیت رسالت به باد داد]
* * *خاموش محتشم که دل «سنگ» آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
«مرغ هوا» و «ماهی دریا» کباب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان
در دیده، اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز
روی «زمین» به اشگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که «فلک» بس که خون گریست
«دریا» هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو«آفتاب»
از آه سرد ماتمیان «ماهتاب» شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد
[تا «چرخ » سفله بود خطائی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد]
* * *ای «چرخ» غافلی که چه بیداد کرده ای
وز کین چها درین «ستم آباد» کرده ای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای
ای زاده زیاد نکرده است هیچ گه
نمرود این عمل که تو شداد کردهای
کام یزید داده ای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دل شاد کردهای
بهر خسی که بار «درخت» شقاوتست
در «باغ» دین چه با« گل» و «شمشاد» کرده ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای
[ترسم تو را دمی که به «محشر» برآورند
از «آتش» تو« دود» به محشر درآورند]
منابع:1- کلیات اشعار محتشم ، به کوشش میر علی گرکانی، 1367.
2- دیوان فدایی مازندرانی ، انتشارات اسوه ، 1377.
3- تاریخ ادبیات در ایران ، ذبیح الله صفا ، انتشارات فردوس ، 1370.
4- سیری در شعر فارسی ، انتشارات نوین ، 1363.
5- گنج سخن ، شاعران پارسی گوی ، بی تا .
6- فنون بلاغات و صناعات ادبی ، جلال الدین همایی ، نشر هما ،چاپ 27 سال 1386.