خراسان: دستپاچه شدم و باور نمي کردم آيدا همراه مادرش به مغازه ام آمده باشد. من با عجله جلو رفتم و سلام کردم. در اين لحظه آيدا خيلي آرام در گوشم گفت: مادرم آمده است تا داماد آينده اش را ببيند و با تو آشنا شود.
در حالي که خجالت مي کشيدم از مادر آيدا خواستم پشت ميز بنشيند و خيلي سريع براي آن ها آب ميوه تهيه کردم.
پسر جوان در دايره اجتماعي کلانتري سجاد مشهد افزود: از آن روز به بعد ، عشق و علاقه ام به آيدا چندين برابر شد و با بي تابي از خانواده ام خواستم به خواستگاري اش بروند. پدر و مادرم نيز که از دست کارهايم خسته شده بودند و آرزو داشتند مرا زودتر داماد کنند تا شايد سرم به سنگ زمانه بخورد خواسته ام را پذيرفتند و من با دختر مورد علاقه ام ازدواج کردم. اما از همان روزهاي اول فهميدم سرم کلاه رفته است چون نامزدم حرکات و رفتار مشکوکي داشت.
متاسفانه چند روز قبل، مادر آيدا خيلي خودماني مرا صدا زد و گفت: بهتر است کمي بيشتر مراقب همسرت باشي چون او عقايد و باورهاي عجيب و غريبي دارد و معتقد است که يک زن نبايد اسير زندگي شود و ...!
با شنيدن اين حرف ها شک و ترديد در وجودم ريشه دواند و همسرم را زير نظر گرفتم و متوجه شدم که او با پسران غريبه در پارک قرار ملاقات مي گذارد و همراه آن ها به اين طرف و آن طرف مي رود.
من موضوع را با پدرم در ميان گذاشتم و او نيز حرفي زد که تلنگر بزرگي برايم بود. پدرم گفت: جواني که در دوران مجردي خود با دختران زيادي ارتباط برقرار کند و حد و مرزهاي روابط بين محرم ونامحرم را زيرپا بگذارد نبايد انتظار داشته باشد همسر صالح و سر به راهي نصيبش شود.
داماد جوان با چشماني اشک بار افزود: وقتي فکر مي کنم آيدا به راحتي تعهدهاي زناشويي اش را فراموش کرده است و با مردان نامحرم رابطه دارد احساس مي کنم شخصيتم به شدت خرد شده است.
اعتراف مي کنم اين ازدواج از روز اول اشتباه بود چون مادر آيدا براي اين که از شر دخترش راحت شود شرايط ازدواج ما را فراهم کرد و پدر و مادر من نيز چون از دست کارهايم خسته شده بودند با عجله تصميم گرفتند مرا سروسامان بدهند بگذاريد که با شرمندگي بگويم من گذشته خوبي نداشته ام.
در پايان از تمامي جواناني که داستان زندگي ام را مي خوانند خواهش مي کنم مراقب باشند که مبادا سرناموس کسي را کلاه بگذارند و از اين بابت احساس زرنگي کنند چون اين اعمال زشت عين بدبختي و حماقت است و آدم در همين دنيا نتيجه اش را مي بيند!