سرویس دفاع مقدس ـ هنوز دومین سال پیروزی انقلاب اسلامی به پایان نرسیده بود که دست بیگانگان و اربابان طاغوت مخلوع و فراری ایران این بار از آستین دیو سیرتی به نام صدام بیرون آمد تا با حمله به خاک و ناموس این مرز و بوم تقاص ایستادگی در برابر زورگویی مستکبرین عالم را از ملت آزاده و سرفراز ایران بستاند.
به گزارش «تابناک»، در آن روزها مردان و زنان غیور ایرانی سینه سپر کردند تا نسل های بعدی در آرامش به ساختن میهن خود مشغول شده و آینده را از نو بسازند. در این میان رادمردانی از همین نسل که در چنگال بعثی های مزدور گرفتار آمده بودند اما حکایاتی شنیدنی دارند، به ویژه برگزاری مراسم جشن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در دوران اسارت.
در قسمت
پیشین به چند خاطره از این عزیزان اشاره ای داشتیم و اکنون بخشی دیگر را منتشر می کنیم به امید ادای دینی هر چند اندک در مقابل آن رشادت ها:
****
نمایش نانوشته
ایام 22 بهمن کم کم نزدیک می شد و بچه ها درصدد انجام کارهایی برای
بزرگداشت آن بودند. گروهی مشغول اجرای یک نمایش سیاسی شدند که راهی از جنگ
را دنبال می کرد و شخصیت های آن همچون امام، صدام، فرماندهان نظامی و...
بودند.
من و چند نفر دیگر مسئول تدارکات آن بودیم. ما در طول آماده سازی نمایش با
چوب و مقوا تعداد بسیاری از ماکت وسایل مورد نیاز را ساختیم. مثل اسلحه،
دوربین عکاسی و... سرنگ و قرص را از بچه های بهداری تأمین کردیم. تنها جای
پنهان کردن این وسایل از دید عراقی ها تا روز اجرا، درون کیسه نام خشک ها
بود.
ما در آسایشگاه، تعدادی کیسه نان خشک داشتیم که آنها را برای روز مبادا
کنار گذاشته بودیم. تفتیش های گاه و بیگاه عراقی ها، گاه به هفته ای دو بار
می انجامید. وقتی از تفتیش می رفتند، ما چیزی نزدیک یک ساعت، باید صرف می
کردیم تا وسایل به هم ریخته مان را از هم جدا می کردیم. این کار همیشگی شان
بود.
آن روز نگهبان عراقی درون کیسه نان خشک ها را هم گشت و متوجه ماکت های
نمایش شد. تندی به طرف مقر دوید تا فرماندهی را خبر کند. توی این فاصله بچه
ها سریع دور هم جمع شدیم تا چاره ای بیندیشیم و حرف هایمان را یکی کنیم.
بروبچه های نمایشنامه نویس، پیشنهاد دادند این گونه بگوییم، چون تازه
قطعنامه 598 از سوی ایران پذیرفته شده و عید نوروز نیز نزدیک است، ما تصمیم
گرفته ایم برای شادی این روزها، نمایش کمدی بازی کنیم؛ اینها وسایل نمایش
کمدی است.
ده دقیقه بعد ضابط خلیل، افسر اردوگاه با چند نفر از نیروهایش وارد
آسایشگاهمان شدند و یکراست رفتند سراغ وسایل نمایش. علت را پرسیدند، همان
جواب آماده شده را تحویلشان دادیم.
او دستمان را خوانده بود. گفت: اشکالی
ندارد من از شما می خواهم که همگی به مقر رفته و در آنجا این نمایش را
برایم بازی کنید.
عجب رو دستی خورده بودیم. ما در شب های شعر خود، اشعار نانوشته بسیاری را
فی البداهه سروده بودیم و تجربه کافی در این زمینه داشتیم اما نمایش
نانوشته آن هم با بازی دوازده نفره به گونه ای که وسایل نمایشنامه هم به
کار بیاید را اصلا تجربه نکرده بودیم. دل را به دریا زدیم و گفتیم: می آییم.
ضابط خلیل، مترجمی مورد اعتماد از خودشان را هم آورده بود که سکانس ها را
برایش ترجمه کند. بچه ها با هنرمندی خاصی، آنقدر زیبا بازی کردند که مترجم
از بس خنده اش گرفته بود، فرصت نمی کرد برای فرمانده ترجمه کند. معلوم نبود
بچه ها آن همه دیالوگ خنده دار و صحنه های مربوط به استفاده هنرمندانه از
وسایل نمایش را چگونه خلق کرده بودند؟!
آن روز فرمانده با شلاقش به ستون میانی زد و گفت: من اگر در این سال ها می
خواستم هر تقشی را حک کنم، موفق می شدم اما روی مغز شما هرگز. اگر خبردار
شوم در هر جای این کره زمین، صابونی هست که می شود با آن مغز شما را شستشو
داد، حتما آن را پیدا می کردم و با آن، مغز همه شما را می شستم. آن روز واقعا به خیر گذشت.
****
مهر و تسبیح با خاک کف اردوگاهدر
شب 22 بهمن 1361 که سال اول اسارت ما بود، بچه ها با خاک نرم کف اردوگاه،
مهر و تسبیح درست می کردند. هر آسایشگاهی مقداری تسبیح درست کرد. شب 21
بهمن سفره امام رضا (ع) انداختیم. همه بچه ها فردا را به خاطر شکرانه
پیروزی انقلاب روزه گرفتند و بعد به هر نفر یک مهر و تسبیحی که درست کرده
بودند، هدیه دادند.../
آزاده: غلام خانجانی****
مراسم ویژه تیراندازی!بچه
ها در ایام دهه فجر، هر شب مراسم ویژه ای داشتند. یکی از دانشجویان برادر
هاشم انتاری بود که می گفت؛ خوب است یک شب برنامه تیراندازی داشته باشیم.
با تعجب پرسیدم: چطور؟ گفت: این با من. بعد با سرنگ آن را درست کرد و به
این صورت هم یک شب مسابقه تیراندازی درون آسایشگاه گذاشتیم که حسین
پیراینده در آن مسابقه، اول شد.../
آزاده: سیدکمال کاظمی****
مسابقه با جایزه دیدار حضوری با امام!هر
ساله در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در دهه فجر مسابقات حفظ حدیث و قرآن
برگزار می کردیم. حاج آقا ابوترابی، برای جایزه بچه هایی که قرآن حفظ می
کردند، گفته بود که از امام خمینی برای شما وقت ملاقات حضوری می گیریم.
نزدیک به چهارصد نفر در اردوگاه موصل چهار، حافظ قرآن شدند. تعدادی از بچه
ها حتی بخش های بسیاری از نهج البلاغه را هم حفظ کردند...
دیوارهای بغداد.
صفحه 33