این پژوهش به بررسی زمینه های تئوریک و عملی امکان برقراری گفتگوهای مستقیم و استراتژیک بین ایران و آمریکا و همچنین آثار سیاسی ـ امنیتی آن بر منافع و امنیت ملی ایران می پردازد.
دیدگاه غالب نزد نخبگان سیاسی حاکم در ایران و آمریکا اینست که با وجود تضادهای عمیق ایدئولوژیک، سیاسی و استراتژیک بین دو کشور در مسائل منطقه ای و جهانی و همچنین عدم وجود اجماع داخلی هرگونه گفتگوی مستقیم و استراتژیک بین دو طرف در شرایط فعلی ممکن نیست.
نویسنده ضمن پذیرش بحث فوق، معتقد است که اکنون تضاد های ایدئولوژیک و استراتژیک همزمان بین دو کشور وجود دارند با این تفاوت که در حال حاضر نقش تعارضات استراتژیک پر رنگ تر شده و بطور عملی میان دو کشور جاری است. این تعارضات ضمن اینکه چاش های زیادی را در روابط دو کشور به همراه داشت، ظرفیت های نزدیکی دو طرف را نیز دارد. بطوریکه برای اولین بار زمینه های گفتگوی مستقیم میان طرفین بعد عملی تری به خود گرفته است. مثلا نوع و ماهیت برنامه هسته ای جمهوری اسلامی به گونه ای هست که تهران و واشنگتن را نهایتا در شرایط تقابل و جنگ و یا تعامل و گفتگو قرار میدهد.
از نظر نویسنده شرایط منطقه ای و وجود نیازهای متقابل استراتژیک سبب می شوند که دو طرف به سوی گزینه دوم یعنی تعامل رقابتی و استراتژيك پیش می روند. این پژوهش ضمن شناسایی زمینه های تاریخی و موضوعی امکان گفتگوی استراتژیک به بررسی زمینه های لازم و همچنین بایست ها و نبایست های ورود به گفتگوی استراتژیک در حوزه منافع و امنیت ملی ایران می پردازد. نویسنده نتیجه می گیرد که تاکید بر منابع مستقل ملی و ایدئولوژیک در راهبرد سیاست خارجی ایران، آمریکا را سرانجام مجبور به پذیرش نقش منطقه ای ایران و ورود به گفتگوهای استراتژیک با جمهوری اسلامی ایران خواهد کرد.
مقدمهآیا امکان یک گفتگوی مستقيم و استراتژیک میان ایران و آمریکا وجود دارد؛ فرصت ها و چالش های آن برای امنیت و منافع ملی ایران چیست؟ دیدگاه غالب در نزد متخصصین روابط ایران و آمریکا این است که ورود ایران و آمریکا به گفتگوهای استراتژیک به دلیل وجود تضادهای عمیق ایدئولوژیک، سیاسی و استراتژیک بین دو کشور در مسائل منطقه ای و جهانی و همچنین عدم وجود اجماع داخلی در سطح نخبگان سیاسی دو کشور امکان پذیر نیست. ریشه اصلی این عدم اجماع به بی اعتمادی عمیق دو جانبه بر می گردد که ناشی از طیف گسترده ای از مسائل و تضادهاي سیاسی و ایدئولوژیک بین دو کشوراست.
اين تضادها با بروز بحران 2003 عراق و حضور مستقیم آمریکا در منطقه و آثار سیاسی – امنیتی آن بر منطقهی خاورمیانه وهمچنین افزایش نقش منطقه ای ایران جنبهی استراتژیک نیز پیدا کرده است. بدين معني كه بی اعتمادی در نزد طرف ایرانی به دنبال بروز بحران عراق و افغانستان و حضور گستردهی نیروهای آمریکا درمنطقه و آثار آن بر امنیت و منافع ملی ایران و در نزد طرف آمریکایی به دنبال حضور فعال ايران در مسائل منطقه اي و همچنين فعالیت های هسته ای ایران و آثار آن بر امنیت و منافع ملی آمریکا افزایش یافته است.
سیاست های یکجانبه بوش در خاورمیانه منجر به بروز بحران در منطقه و در کشورهای عراق، افغانستان، لبنان و فلسطین گردیده که جایگاه نقش و قدرت سنتی آمریکا را در نزد دولتها و ملتهای منطقه به چالش کشیده است. این سیاست ها ناتوانی آمریکا در حل بحران های منطقه ای را آشکار کرد و به همان اندازه نقش قدرت منطقه ای رقیب یعنی ایران را درایجاد بلوک بندی ها و ائتلاف های سیاسی افزایش داد . نتیجه این شد که دولت اوباما با شعار " تغییر"، گفتگو و استفاده ازقدرت هوشمند، سعی در حل و فصل مسائل آمريكا با ایران داشته باشد. اهميت اين مسئله به حدي است كه دولت اوباما مهمترین چالش سیاست خارجی آمریکا را برخورد با مسئله ایران یا به عبارت صحیح تر "مهار ایران" (Nasr & Takeyh, 2008) اعلام کرد. از دیدگاه استراتژیست های آمریکایی حفظ قدرت سنتی آمریکا در خاورمیانه منوط به مهار قدرت ایران است و این مسئله نیز بستگی مستقیم به مهار برنامه هسته ای ایران دارد. در استراتژی جدید اوباما، ایران به عنوان یک قدرت منطقهای پذیرفته می شود، اما مهار و مدیریت قدرت و نقش منطقه ای ایران به گونه ای به مسئله منافع وامنیت ملی آمریکا ارتباط داده می شود که به هر نحو ممکن باید انجام شود .
در دوران اوباما، موضوع مهار ایران به سه شکل در حوزه های روشنفکری، دانشگاهی، پژوهشی و سیاستگذاری آمریکا مورد بحث قرار گرفته است: نخست ، مهار ایران از طریق گفتگو بدون پیش شرط؛ این استراتژی بخشی از سیاست " تغییر" اوباما در مبارزات انتخاباتی است كه با هدف ضرورت گفتگو با قدرت های دوست و رقیب در دنیا و همچنین خروج از یکجانبه گرایی بوش مطرح گرديد و با هدف دسترسی به اهداف جهانی، گفتگو با همه و ضرورت مفهوم سازی جدید برای بازیابی قدرت از دست رفته جهانی آمریکا زمینهی تئوریک پیدا کرد. ( Obama: 2007, July/August.)
دوم ، اعمال تحریم های سخت جدید در قالب شورای امنیت سازمان ملل و تحریم های یکجانبه برای مهار ایران؛ این استراتژی معتقد است که با اعمال تحریم های تنبیهی سخت، ایران سیاست هسته ای خود را تغییر خواهد داد و این شروعی برای مهار قدرت ایران خواهد بود . (Friedman, 2010 ) این استراتژی با تصویب قطعنامه 1929 و تحریم های یکجانبه از جمله امضای تحریم بنزین توسط دولت اوباما، شکل عملیاتی نيز یافته است. ( ,2010 Haddick)
اما دیدگاه سومی نیز وجود دارد و آن مهار ایران از طریق ورود به گفتگوهای استراتژیک با ایران است . البته طرفداران گفتگوهای استراتژیک با ایران به دو دسته تقسیم می شوند: گروه اول، با نگاهي منفعت- محورانه گفتگوی استراتژیک را امری اجتناب ناپذیر برای مهار ایران می دانند. این گروه تأمین امنیت و منافع ملی آمریکا و حفظ برتری و هژمونی آمریکا در خاورمیانه را منوط به حل و فصل بحران های موجود در خاورمیانه همچون عراق ،افغانستان ، فلسطین و لبنان می دانند که ایران در آن دارای نقش کلیدی است و بدون ایران به سرانجام نمیرسند. (Takeyh , 2006: October ).
چشم انداز برقراری ثبات در افغانستان و عراق کماکان تیره و تاریک است به خصوص که آمریکا برنامه ریزی کرده که تا آگوست 2011 نيروهاي نظامي خود را از عراق و افغانستان خارج كند. ( Dreyfuss , Katcher ، 2010 a) گروه دوم، معتقد هستند که آمریکا برای حفظ منافع استراتژیک و بلندمدت خود درخاورمیانه چاره ای ندارد جز اینکه وارد گفتگوی بدون پیش شرط و صادقانه با ایران (Flynt & Hillary Man Leverett , 2008 : September-December ) شود و با توجه به واقعیات موجود درخاورميانه نقش منطقه ای ایران را بپذیرد. بر اساس این دیدگاه سیاست های یکجانبه و جنگ طلبانه ی بوش در منطقه، نقش آمریکا را در منطقه تضعیف کرده و به قدرت های رقیب مثل چین و روسیه فضای استراتژیک داده تا به ایران نزدیک تر شوند و این مسئله دربلندمدت به ضرر آمریکا خواهد بود. بی تردید از میان استراتژی های فوق، راهبرد "گفتگوهای استراتژیک" بر طبق واقعیات سیاسی– امنیتی، اجتماعی و فرهنگی موجود منطقه و نیز خواسته های ایران قابلیت تحقق پذیری بیشتری دارد. سیاست خارجی ایران نیز که مبتنی بر نگاه استراتژیک به تثبیت نقش و قدرت منطقه ای خود و به چالش کشیدن خواسته های هژمونیک آمریکا با استراتژیهای مستقل ایدئولوژیک و سیاسی-امنیتی است، سرانجام آمریکا را مجبور به پذیرش جایگاه و نقش منطقه ای ایران خواهد کرد.
این پژوهش با یک نگاه داخلی به بررسی زمینه های تاریخی، مفهومی، نظری و کاربردی و همچنین امکان گفتگوهای استراتژیک میان ایران و آمریکا می پردازد. این بررسی ازحیث سیاستگزاری برای هر دو کشور درگیر حائز اهمیت زیادی است. بحث در زمینه خواسته های جمهوری اسلامی ایران در یک گفتگوی استراتژیک و مستقيم هنوز در محافل داخلی بطور جدی باز نشده است. لذا در حوزه تصمیم گیری، تنظیم سیاستگذاری و چگونگی بستر سازی برای ورود به گفتگوهای احتمالی آینده با آمریکا بسیار مهم به نظر میرسد. در طرف آمریکایی نیز نوعی سردرگمی نسبت به منافع و اهداف استراتژیک جمهوری اسلامی ایران در برخورد با آمریکا و همچنین نوع عملکرد ایران در منطقه وجود دارد که به خودی خود بر اهمیت جنبه سیاستگزاري این بحث می افزاید.
در طول سالهای گذشته عدم فهم دقیق و صحیح آمریکا از مسایل سیاست و قدرت در ایران، تصمیم گیران واشنگتن را بسوی اتخاد سیاستهای نادرست از جمله افزایش تهدیدها و اعمال تحریم های اقتصادی و سیاسی علیه ایران هدایت کرده که نتیجه آنها جز ضرر و تعمیق بی اعتمادی بیشتر بین دو کشور چیزی نبوده است. آخرین نوع از این اقدامات نیز اتخاذ قطعنامه 1929 شورای امنیت و اعلام محدودیت های بانکی برای بعضی از مقامات ارشد سیاسی – نظامی ایران بوده است.
این پژوهش در چهار قسمت سازماندهی شده است : نخست، سابقهی تاریخی و مفهومی گفتگوهای استراتژیک یا اصطلاح غربی آن یعنی معاملهی بزرگ مورد بررسی قرار می گیرد. در اینجا ضمن شناسایی مدل گقتگو های استراتژیک در تاریخ معاصر روابط بین الملل ، نمونه موفق چنین گفتگویی بین آمریکا و چین در دهه 1970 مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. بخش دوم زمينه هاي تاريخي و موضوعي گفتگوی استراتژیک میان ایران و آمریکا را به بحث میگذارد. در این بخش ضمن بررسی تاریخی و موضوعی نقاط عطف گفتگوهای استراتژیک بین ایران و آمریکا، موضوع هسته ای به عنوان تنها و مهمترین موضوع جاری که قابلیت هدایت دو طرف بسوی گفتگوی استراتژیک را دارد، معرفی می شود . بخش سوم نیز به بررسی امکان گفتگوی استراتژیک میان ایران و آمریکا در شرایط فعلی می پردازد. در این بخش نویسنده ضمن شناسایی متغیرهای تاثیر گذار برای ورود به گفتگوهای استراتژیک از جمله تضاد نقش های منطقه ای، وجود استراتژی های مستقل، برابری سیاسی، اجماع سیاسی نخبگان، خروج از مرحله تقابل و ضرورت ورود به تعامل، استدلال میکند که بازیگری منطقه ای ایران از جمله حضور فعال در مسائل سیاسی – امنیتی منطقه ای و وجود منافع مشترک بین ایران و آمریکا در مسائل ژئوپلتیک منطقه به گونه ای است که به ناچار آمریکا را مجبور به ورود به گفتگوهای استراتژیک با ایران می کند. نهايتا در بخش چهارم بایست ها و نبایست های گفتگوي مستقيم و استراتژیک میان ایران و آمریکا به بحث گذاشته میشود. در این قسمت بحث می شود که حفظ و افزایش ارزش استراتژیک و تکیه بر منابع مستقل قدرت ملی و ایدئولوژیک در جمهوری اسلامی ایران، مهمترین متغیر برای ورود به گفتگوی استراتژیک ایران و آمریکا و به تبع منافع و امنیت ملی ایران است. همچنین نویسنده با طرح بحث وجود " نیازهای استراتژیک " و "اهداف صادقانه " در نزد دو طرف، چالش ها و فرصت های ورود به مذاکرات استراتژیک را به بحث میگذارد و نهایتا سعی در ارائه راه کارهای عملی در حوزه سیاستگزاری دارد.
گفتگوی استراتژیک: سابقهی تاریخی و مفهومی بحث "گفتگوی استراتژیک" (Strategic Dialouge) که اصطلاح غربی آن "معامله بزرگ" Grand Bargain)) است به این معنی است که تمامی مسائل موجود بین دو کشور همزمان بر روی میز گذاشته شود و به صورت یک بسته جامع بر روی آنها توافق شود. (Flynt Leverret, 2008: 7 October) این بحث اساسا در شرایط وجود یک روابط تضاد آمیز بین دو کشور معنی پیدا می کند و اينكه دو طرف خواهان حل مسائل استراتژيك خود براي كاهش هزينه ها و مسئو ليت هاي امنيت ملي خود از طريق دوست كردن يك رقيب يا یک دشمن مي شوند. (Granville, 2010) سابقه تاریخی گفتگو های استراتژیک بین دو کشور را می توان در گفتگوهای نروژ و سوئد در زمان ورود به قرن بیستم، اندونزی و مالزی در دهه ١٩٦٠، آرژانتین و برزیل در دهه ١٩٨٠ و مهمتر از همه در روابط آمریکا با چین در دهه ١٩٧٠ جستجو کرد. ( Kupchan, 2010) مورد اخیر مهمترین مدل گفتگوی استراتژیک در تاریخ روابط بین الملل معاصر است (Flynt & Hillary Man Leverett, 2008: Sep-Dec) نمونه ای که آمریکایی ها در دوران ریچارد نيكسون با دولت چين وارد گفتگوهاي استراتژيك شدند.Bur, 2004) )
در مدل گفتگوي مستقيم آمريكا و چين وجود دو متغیر "نياز متقابل راهبردي" و "اهداف صادقانه" از ورود به گفتگوها حائز اهميت زيادي بودند. در مورد اصل اول، آمريكا و چين نياز داشتند كه يكديگر را در آن مقطع زماني از حلقه دشمنان استراتژيك خود حذف كنند. از اين لحاظ، گشایش بين دو كشور زمانی اتفاق افتاد که آمریکا به عنوان قدرت برتر و پیروزجنگ جهانی دوم علی رغم بکارگیری تمامی ابزارهای سیاسی، اقتصادی و حتی تهدیدهای نظامی در طی یک ربع قرن نتوانست چین کمو نیست را از صحنه رقابت سیاسی و ایدوئولوژیک جهانی و منطقه ای حذف کنند و به ناچار به این نتیجه رسید که برای کاهش هزینه های سیاسی و اقتصادی مربوط به منافع و امنیت ملی آمریکا باید از طریق گفتگوی مستقیم قدرت چین را مهار کند.
در کوتاه مدت، منطق گفتگو با چین برای منافع آمریکا مربوط به وجود جنگ سرد و نیاز به متعادل کردن قدرت و نفوذ شوروی بود. از نظر نیکسون یک اتحاد حتی نانوشته با چین به معنای خروج چین از لیست دشمنان آمریکا و به تبع آزاد سازی انرژی آمریکا برای متعادل کردن قدرت شوروی بود(Friedman, 2010) اما در بلند مدت، نیکسون یک هدف استراتژیک را هم مد نظر داشت و آن مهار قدرت چین در سالهای آتی بود. (Flynt Leverett, 2008: October 8) اصل دوم در گفتگوي مستقيم آمريكا و چين مربوط به وجود اهداف صادقانه در ورود به گفتگوها و تداوم آن بود. آمريكا براي ورود به گفتگو ها نياز داشت كه اقدامات عملي و با نيت صادقانه انجام دهد. لذا نيكسون در اقدامي صريح دست از حمايت از گروههاي مخالف دولت چين برداشت و به CIA دستور داد كه از دخالت در مسائل سياسي تبت بر حذر باشد. (Kupchan, op. cit.)
بنابر این آمریکا و چین در یک برهه زمانی خاص واقعیت و ضرورت پذیرش یکدیگر را درک کرده و بخاطر یک سری مسائل استراتژیک و مرتبط با امنیت و منافع ملی اشان وارد گفتگو و تعامل شدند. در اين جا هدف اصلي در تعامل به معنای دوست شدن دو كشور نبود بلکه به معنای خروج از حلقه دشمنان و ورود به مرحله تعامل و رقابت سازنده بود . اكنون در سال 2010 چین و آمریکا همچنان دو رقیب بزرگ جهانی هستند. برای آمریکا یی ها مهمترین مساله در قرن جدید جلوگیری از قدرت نوظهور چین در دنیاست چرا که چین از لحاظ اقتصادی تنها کشوری است که نرخ رشد اقتصادی چشمگیری دارد و می تواند قدرت و برتری آمریکا را در دنیا به چالش بكشاند. از اين لحاظ، روسیه دیگر همانند گذشته تنها رقیب اصلی آمریکایی ها در دنیا نیست. روسیه برخلاف دوران جنگ سرد قادر به حضور ایدئولوژیک و سیاسی در مناطق مختلف جهان نیست و اقتصاد این کشور توان لجستیک کردن قدرت نظامی و سیاسی این کشور را ندارد. اما چین با رشد اقتصادي بالا تنها کشوری است که توانمندی رقابت با امریکا را در دنیا دارد.
نكته دیگر در گفتگوي استراتژيك آمريكا و چين وجود استراتژی های مستقل سیاست خارجی و امنیت ملی دو كشور بود كه بنوعی تهدیدی برای دیگری به حساب می آمدند. چین و آمريكا در دهه های 1960 و 1970 به دلایل مربوط به "بازدارندگی" و رقابت ایدئولوژیک و سیاسی و نهایتا اجتناب ناپذير بودن پذيرش نقش يكديگر، وارد گفتگوي مستقيم شدند. تصميم نيكسون براي ورود به گفتگوهاي مستقيم زماني اتفاق افتاد كه چين براي ويتنامي ها كه در جنگ با آمريكا بودند اسلحه ارسال ميكرد. همچنین چین یک بلوک سیاسی – ایدئولوژیک کاملا مستقل و ضد آمریکا در منطقه تشکیل داد که طرفداران جدی نیز نزد دولتها و ملتهای منطقه داشت. تسليحات اتمي آمريكا نيز از ديدگاه چين يك عنصر بازدارنده نبود چون مائو رهبر چين در آن زمان اعلام كرده بود كه هيچ ترسي از كشته شدن چند ميليون چيني در مبارزه با "امپريالسم" آمريكا ندارد. (Friedman, 2010)
بنابراين آمریکا وقتی با چین وارد معامله شد که نتوانست چین را از صحنه رقابت سیاسی – امنیتی و ایدئولوژیک منطقه ای و جهانی حذف کند. لذا برای حفظ برتری استراتژیک خود در جهان مجبور به مدیریت قدرت چين شد. طی دهه های گذشته استراتژی های سیاست خارجی و امنیت ملی آمریکا با هدف حفظ برتری استراتژیک این کشور در جهان طراحی شده اند. تمرکز اصلی این استراتژیها بخصوص در حوره هاي سیاسی-امنیتی عمدتا بر ٣ محور بوده است:
مبارزه با افزایش نقش قدرتهای نوظهور جهانی مثل چین؛حفظ هژمونی سنتی در خاورمیانه؛تقویت روابط فراآتلانتیک بین اروپا و آمریکا. وظیفه اصلی متخصصین و نظریه پردازان روابط بین الملل در آمریکا نیز تقویت نظری و و پشتیبانی از حفظ برتری آمریکا در جهان بوده است. به عنوان مثال نظریه "قدرت هوشمند" جوزف نای به نوعی برای حفظ برتری آمریکا در قرن جدید طراحی شده است. این نظریه که بحث در مورد بکارگیری آن (Nye, 2007) در استراتژی اوباما نيزمطرح شده، اساساً بر این اعتقاد است که جايگاه جهاني آمریکا توسط سياست هاي جنگ طلبانه و یکجانبه بوش به چالش کشیده شده و لذا با یک استراتژي هوشمند و با استفاده همزمان از قدرت نرم و سخت بايد اين جايگاه رابازگرداند.
منطق کاربرد این استراتژی، این است که ماهیت مسائل جهانی به نوعی به مسائل امنیت بشری وصل شدهاند و برای همین، آمریکا به تنهایی قادر به حل و فصل تهدیدات مربوط به امنیت و منافع ملی خود نیست. در چنین شرایطی، آمریکا نیاز به بازتعریف استراتژیهای امنیتی از طریق نزدیکی و پذیرش نقش بازیگران منطقه ای دوست و رقیب در حل بحران ها دارد. برای نمونه، بحرانهای منطقهای در عراق، افغانستان، لبنان، فلسطین و غیره به گونهای با رشد افراط گرایی در منطقه مرتبط هستند و همانگونه که تجربه نشان داده، آمریکا تنها با ابراز قدرت سخت و زور نظامی، نمیتواند آنها را حل و فصل کند. همچنین قدرت آمریکا در جهان محدود است و آمريكا به تنهایی نمي تواند مسائل دنيا را حل و فصل نماید . از اين ديدگاه بهترین راه حل این است که آمریکا با قدرت های منطقه ای و همچنین قدرت های رقیب مثل چین و روسیه وارد گفتگو شود.
با توجه به مدل گفتگوی مستقیم چین و آمریکا، مفاهیم و متغيرهاي ورود به گفتگوهای استراتژیک یا معاملهي بزرگ را می توان چنین بر شمرد:
بازی بین بازیگران رقیب جهانی یا منطقه ای است که قادر به حذف یکدیگر در مسائل مهم منطقه ای یا جهانی نیستند.
بازيگران استراتژی های مستقل سیاست خارجی و امنیت ملی دارند . اين ويژگي متعاقباً توان بازيگران را براي شكل دهي ائتلاف ها و اتحادها در سطح منطقه اي و جهاني افزايش مي دهد.
"برابری استراتژیک سياسي" در روابط دو بازیگر در حل و فصل یک مسئله استراتژیک با تاثیرات منطقه ای و جهانی به وجود آید. دستیابی به شرایط برابر در مذاکرات سیاسی احتمال تداوم گفتگوي مستقيم و استراتژیک را افزایش می دهد.
اجماع سیاسی در نزد الیت سیاسی حاکم بر سر يك یا چند موضوع مهم ملی و استراتژيك که مربوط به مسائل امنیت ملی و جایگاه منطقه ای کشورها است وجود داشته باشد.
ضرورت گذار از مرحله تقابل و رسیدن به دوران تعامل و بر مبنای برد- برد* win-win)) یعنی بازي همکاری جویانه با هدف کسب رضایت نسبی. در اینجا تعامل به معنای دوست شدن نیست بلکه به معنای رقابت است و اینکه بازیگران درگیر برای برای کاهش هزینه های امنیت ملی و خروج از خطر تنازع و جنگ با یکدیگر وارد گفتگو می شوند.
زمینه های تاریخی و موضوعی گفتگوی استراتژیک ایران و آمریکا
اما آیا ایران و آمریکا نیز در شرایط ورود به گفتگو های استراتژیک هستند؟ در حال حاضر مشکل اصلی ایران و آمریکا وجود همزمان تضادهای ایدئولوژیک و استراتژیک است. انقلاب اسلامی ایران یک ماهیت ایدئولوژیک داشت و به دنبال استقلال سیاسی از قدرت استکباری آمریکا بود که سابقه دخالت در امور داخلی ایران خصوصا اجرای کودتای 28 مرداد 1332 را داشت که به تسخیر سفارت آمریکا منجر شد. این تضاد ها با وقایع دیگری همچون حمایت آمریکا از عراق در جنگ تحمیلی و اعمال تحریم های یکجانبه علیه جمهوری اسلامی ایران بر بی اعتمادی موجود افزود. با واقعه 11 سپتامبر و بحران عراق و حضور مستقیم و تهدید آمیز آمریکا در منطقه، نوعی تضاد استراتژیک نیز به تعارضات ایدئولوژیک فیمابین اضافه شد.
به رغم آنکه جمهوری اسلامی در جنگ افغانستان به آمریکا کمک کرد، جرج بوش و نئو محافظه کاران تند رو ایران را در "محور شرارت" قرار دادند و اساساً سیاست "تغییر رژیم" را در قبال ایران دنبال کردند. علت اتخاذ سیاست مذکور آن بود که ایالات متحده به منطقه خاورمیانه آمد و یکسری از حکومت ها را عوض کرد و سعی کرد تا پایه های قدرت و نفوذ و تفکر ایدئولوژیک خود را در منطقه تثبیت کند. همین مسئله یک تضاد استراتژیک با منافع و امنیت ملی ایران ایجاد می کرد. تحولات سیاسی-امنیتی بعد از بحران عراق در ٢٠٠٣ نقش و نفوذ منطقه ای ایران را افزایش داد و ایران تبدیل به یک قدرت و بازیگر مهم منطقه ای شد. حال دیگر دو طرف فراتر از مسائل ایدئولوژیک برای تثبیت نقش های منطقه ای نیز مبارزه می کردند با این تفاوت که در حال حاضر نقش تعارضات استراتژیک پر رنگ تر شده و بطور عملی میان دو کشور جاری است. این تعارضات ضمن اینکه چاش های زیادی را در روابط دو کشور به همراه داشته، ظرفیت های نزدیکی دو طرف را نیز دارد. بطوریکه برای اولین بار زمینه های گفتگوی مستقیم میان طرفین بعد عملی تری به خود گرفته است.
از زمان بروز انقلاب اسلامی ایران، نقاط عطف نزدیکی ایران و امریکا تابع یک نیاز خاص، حس تهدید متقابل و بر اساس ضرورت زمان بوده و لذا تداوم استراتژیک نداشت. با یک نگاه اجمالی به اهداف روسای جمهور امریکا دربرخورد با ایران از زمان جیمی کارتر،رونالد ریگان ،جرج بوش ، بیل کلینتون، جرج دبلیو بوش و نهایتا باراک اوباما متوجه میشویم که تا قبل از اوباما نوع موضوعاتی که میان ایران و امریکا بوده، چالش استراتژیک جدی برای منافع و امنیت ملی و جایگاه منطقه ای و جهانی امریکا نبودند.
موضوع گفتگوی مستقیم ایران و امریکا در زمان کارتر، همزمان با مسئله گروگان گیری و در اوج بی اعتمادی میان دو کشور اتفاق افتاد و زمانی که این نیاز خاص برطرف شد مسئله تداوم گفتگوها نیز مسکوت ماند. در زمان ریگان نقطه عطف میان دو کشور مسئله ایران – کنترا (www.iran_far.com) بود که این مسئله نیز تابع یک نیاز خاص و بر اساس ضرورت زمان بود به این ترتیب که ایران نیاز به تسلیحات در جنگ با عراق داشت و امریکا نیز نیاز به نقش آفرینی ایران برای آزادی گروگان های آمریکایی در لبنان داشت. (Murray, 2010: 51-53) در دوران بوش و جنگ اول خلیج فارس، آمریکا بر اساس ضرورت زمان نیاز به بی طرفی ایران در جنگ با رژیم بعثی داشت و ایران نیز با یک عمل گرایی کامل بی طرفی خود را در جنگ حفظ کرد. در زمان کلینتون بحث وجود تهدید فزاینده ایران برای منطقه و ضرورت مهار دوگانه ایران و عراق مطرح شد که این مسئله تحریم ها علیه ایران را به اوج رساند. (Fayazmanesh, 2008:70-95)
درزمان جورج دبلیو بوش نیز یک نیاز خاص و شرایط بعد از حوادث 11 سپتامبر، ایران و امریکا را به هم نزدیک کرد و آن نیاز امریکا به جنگ با القاعده و تروریسم بود و نتیجه آن شد که ایران و امریکا در افغانستان و عراق با یکدیگر همکاری کنند که حاصل آن کنفرانس بن و تشکیل دولت افغانستان جدید بود. (Zarif, 2007: 75, Milani, 2006: 246-247) در عراق نیز نیاز خاص دو طرف برای مبارزه با ناامنی و منافع ژئوپلتیک دو کشور را در طی سه دوره مذاکره وارد گفتگوی مستقیم کرد. ( Barzegar, a 2008: 55-56) همه این همکاری ها تابع یک نیاز دوطرفه ای بود که در زمان خاصی اتفاق افتاد.
از میان تمام روسای جمهور امریکا نقطه عطف واقعی نزدیکی دو کشور در زمان ریاست جمهوری باراک اوباما است که یک موضوع استراتژیک یعنی برنامه هسته ای ایران و ضرورت همکاری متقابل برای دسترسی به یک راه حل پایدار زمینه های نزدیکی دو طرف را فراهم کرده است. ماهیت برنامه هسته ای در مقایسه با تمامی فاکتورهایی که میان دو کشور شکل گرفت کاملا متفاوت است. برنامه هسته ای ایران از دید آمریکا یک مسئله استراتژیک و همانگونه که آمریکاییان اعلام کرده اند ارتباط مستقیم به امنیت و منافع ملی این کشور دارد. (Obama, 2009: April 5)
آمریکا برای حفظ برتری خود در دنیا که - عنصر اصلی حفظ تمدن امریکایی است - نیاز دارد که هژمونی خود را بر جریان های سیاسی – امنیتی موجود در خاورمیانه حفظ کند و دوام این برتری منوط به مهار و کنترل برنامه هسته ای ایران است. (Chomsky, 2010) از دید استراتژیستهای امریکایی یک ایران اتمی توازن قوا را به ضرر آمریکا و متحدانش سنتی اش در منطقه یعنی اعراب محافظه کار و اسرائیل بهم خواهد زد. ( (Barzegar, 2010.b تحولات سیاسی-امنیتی ناشی از بحران عراق منجر به تضعیف جایگاه جریان طرفدار غرب در منطقه شده و لذا هدف اصلی آمریکا اعاده رهبری آمریکا بر جریان میانه روی منطقه با هدف تقویت ائتلاف اعراب میانه رو و اسراییل برای ورود به روند مذاکرات صلح بین اسرائیل و فلسطین است.
از دید ایران نیز برنامه هسته ای یک مسئله ژئو استراتژیک و ملی است که با هویت، مسائل ارزشی و پیشرفت کشور و جایگاه منطقه ای و جهانی ایران ارتباط دارد و ایران هیچ گاه حاضر به چشم پوشی از حقوق مشروع خود نخواهد بود. ( برزگر،89) از اغاز بحران هسته ای در سال ٢٠٠٣، آمریکا طرف اصلی در گیر خارجی در مخالفت با روند فعالیت های هسته ای ایران بوده و نقش سازی های این کشور تاثیر مهمی در شکل گیری قطعنامه های ضد ایرانی در شورای امنیت سازمان ملل داشته است.
آخرین نوع از این قطعنامه ها نیز قطعنامه ١٩٢٩ است که آمریکا با استفاده از ابزارها و مشوق های مالی-اقتصادی و سیاسی بازیگران رقیبی همچون روسیه و چین را نیز با خود همراه کرده و بر حلقه بلوک بندی های منطقه ای و جهانی بر ضد ایران افزوده است) (www.dw-world.de همچنین آمریکا تنها نیروی نظامی خارجی است که توان عملیاتی و انگیزه لازم برای ورود به یک جنگ متعارف با ایران در منطقه را دارد. از این لحاظ، منطق ورود به گفتگوی استراتژیک با آمریکا از یکسو به ضرورت دستیابی به یک راه حل پایدار و خروج از تقابل نظامی احتمالی و از سوی دیگر به تلاش برای حل معضلات استراتژیک و امنیتی موجود بین دو کشور در مسائل منطقه ای بر میگردد.
برنامه هسته ای ایران ضمن اینکه چالش های زیادی را در روابط ایران و آمریکا ایجاد میکند ، تنها موضوعی است که ظرفیت های لازم برای ورود به گفتگوی استراتژيك میان ایران وایالات متحده با قابلیت دستیابی به راه کار عملی و کار ساز را نیز دارد. از این لحاظ، موضوعات دیگر موجود بین ایران و آمریکا از جمله مسائل ايدئولوژيك و مسائل منطقه اي همچون بحران های عراق، افغانستان و صلح اعراب و اسرائيل گرچه داری اهمیت زیاد و سابقه هستند اما ارزش استراتژیک لازم برای هدایت دو طرف به گفتگوی مستقیم در شرایط برابر سیاسی را ندارند. ماهیت این موضوعات به گونه ای هستند که دو کشور را از یکدیگر دور می کنند.
چون دوطرف استراتژي هاي متفاوتي از لحاظ ائتلاف هاي ایدئولوژیک و سیاسی-امنیتی منطقه اي دارند. به عبارت دیگر، نوع نگاه متفاوت به مسائل سیاسی-امنیتی منطقه ای و راههای مبارزه با زمینه های تنش و بی ثباتی در منطقه دو طرف را از یکدیگر دور می کنند. به عنوان مثال جمهوری اسلامی ایران حضور پر رنگ نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان، عراق و منطقه خلیج فارس را منشا اصلی بی ثباتی و ناامنی در منطقه می داند. برعکس آمریکا افزایش نقش منطقه ای ایران در این مناطق را منبع عمده ناامنی در نظر می گیرد. چنین تضادی در نوع نگاه دو طرف در مورد ریشه های تداوم ناامنی در افغانستان کاملا مشهود است. یا در عراق، ایران و آمریکا تنها دو کشوری هستند که بیشترین منافع مشترک را از لحاظ ژئوپلتیک، ایجاد ثبات و تثبیت و حمایت از یک حکومت شیعی در عراق و بسیاری مسائل دیگر در این کشور دارند. اما دو کشور علی رغم سه دور مذاکرات مستقیم نتوانستند گفتگو های استراتژیک و مستقيم را در عراق ادامه دهند.
دلیل اصلی این بود که آمریکایی ها می خواستند از نقش ایران برای مسائل روزمره و جلوگیری ازفعاليت تروریست ها و به طور کلی، مسائل جزئی استفاده کنند. اما ايران به دنبال اين بود که آيندهي مسائل منطقه ای را درغالب نوع حکومت آيندهي عراق يا نوع ساختار سیاسی - امنیتی آيندهي منطقه بحث بکند. (برزگر،87،a ) یعنی استراتژی های سياسي - امنیتی دو طرف متفاوت است . ماهيت اين موضوعات دو طرف را از هم دور می کند. آن چه برای آمریکایی ها در اینجا افزایش امنیت ملي به حساب مي آيد –- سیاست هایی مانند روی کار آوردن الیت سکولار شیعی ، ایجاد ائتلاف سنی علیه ایران، یا دخالت در انتخابات - برای ایران همزمان كاهش امنيت ملي محسوب می شود. مثال دیگر در مورد حزب الله لبنان است، امنیت ملی ایران حزب الله را به عنوان یک دوست در نظر می گیرد در حالیکه آمریکایی ها این گروه را به عنوان یک گروه تروریست در نظر می گیرند پس دیدگاه دو طرف از همدیگر دور می شود. ایران و امریکا در مساله فلسطین، حزب الله و حماس نیز نمی توانند با دو دید گاه و دو بلوک بندی مستقل به گفت و گو و همکاری بنشینند.
اما ماهیت برنامه هسته ای ایران به گونه ای است که به دلیل اتصال مستقیم با افکار عمومی جهانی و همچنین معادلات سیاسی-امنیتی منطقه ای، ایران و امریکا را مجبور به ورود به گفتگو های استرتژیک و تعامل رقابتی می کند. از آنجا که منطق برنامه هسته ای ایران بر طبق قراردادهای بین المللی از جمله NPT پذیرفته شده است کشوری مثل آمریکا به راحتی نمی تواند صرفا به بهانه غنی سازی اورانیوم با ایران وارد جنگ شود. در اینجا آمريکا براي شروع جنگ نياز به مجوز شوراي امنيت دارد و ايجاد اجماع در این شورا کار آساني نيست. چون سایر کشورهای صاحب حق وتو مانند روسیه و چین خواهان جنگ با ایران نیستند و آمریکا هم در شرایط سال ٢٠٠٣ نیست که به تنهایی وارد جنگ با ایران شود.
در شرایط فعلی آمريکا توان هدايت عمليات نظامي در جبهه سوم (بعد از افغانستان و عراق) را ندارد و سياست هاي اوباما نيز عمدتا بر مبناي کاربرد ديپلماسي براي حل مسائل سياست خارجي آمريکاست. عقربه زمان نیز با حفظ و پیشرفت "چرخه مستقل سوخت اتمی" در برنامه هسته ای ایران به ضرر آمریکا می چرخد. بنابر این آمریکا مجبوراست موضوع را به گونه ای مسالمت آمیز حل و فصل کند که به نفع دو طرف باشد. آمریکا باید انتخاب کنند که در موضوع هسته ای ایران یا با ایران وارد جنگ شود یا این برنامه را در قالب تعامل رقابتی و استراتژيك و یک بازی برد-برد حل و فصل کنند. به نظر می رسد که آمریکا مجبور به انتخاب راهکار دوم خواهد شد. چراکه ورود به جنگ خطراتی را برای منافع و امنیت ملی امریکا در منطقه به دنبال خواهد داشت ضمن آنکه اوباما در داخل امریکا به عنوان چهره ای مخالف جنگ شناخته می شود و افکار عمومی جهانی نیز دیگر موافق سیاستهای جنگ طلبانه آمریکا نیست.
در اواخر دوران جرج بوش برنامه هسته ای ایران زمینه های نزدیکی دولت بوش به ایران را فراهم ساخت اما او با یک حکومت ایدئولوژیک، بحث محور شرارت ((Axis of Evil و فشارهاي شدید رابطه با ایران را آغاز کرده بود و دیگر نمی توانست در اواخر حكومت خود کلیه استراتژی های سابق را زیر سوال برد. بر این اساس تا لحظات آخر هم استراتژی به اصطلاح "تغییر رژیم" (Regime change policy) را در مورد ایران به کار برد. اما اوباما به دلیل ضرورت بازنگری در سیاست خارجی امریکا در جهان و خروج از یکجانبه گرایی بوش، مجبور به بازتعریف استراتژیهای سیاست خارجی امریکا شد.
در این خصوص تئوری قدرت هوشمند و مذاکره با قدرت های دوست یا رقیب برای حل معضلات جهانی و منطقه ای بخصوص در خاورمیانه مطرح گردید. با مساله هسته ای ایران برای اولین بار دولتمردان آمريكايي متوجه شدند که ایران به کارت استراتژیکی یعنی دسترسی به "چرخه غنی سازی مستقل سوخت هسته ای" دست یافته که به ایران توان و انگیزه لازم برای ورود به گفتگو های استراتژیک را می دهد. از اين لحاظ، برنامه هسته ای ایران نقش منطقه ای و حتی جهانی ایران را افزایش داد و این نه تنها توازن قوای سنتی را در خاورمیانه بهم میزند بلکه یک چالش جدی برای هژمونی سنتی قدرتهای بزرگ است. این موضوع امریکا را مجبور می کند که برای مهار ایران وارد گفت و گوهای استراتژیک با این کشور شود. بر همین اساس نیز نشانه های نزدیکی دو کشور رو به افزایش است.
با وجود تصویب قطعنامه 1929 شورای امنیت و نقش جدی دولت اوباما در اتخاذ تحریمهای جدید چندجانبه و یکجانبه، ظرفیتهای ورود به گفتگوی مستقیم بین ایران و آمریکا همچنان وجود دارد. در طی ماههای اخیر سخن خصمانه دوطرف کم شده و حتی علایم مثبتی نیز نمایان میشوند. در آخرین نوع از این علایم، آقای احمدینژاد در همايش "ايرانيان مقيم خارج از كشور" آمادگی خود را برای گفتگوی مستقیم با اوباما اعلام میدارد و در طرف دیگر اوباما نیز با ادبیات محتاط خود به نوعی خواهان گفتگو با ایران میشود. البته سخنرانی آقای احمدی نژاد در مجمع عمومی سازمان ملل و به چالش کشیدن باور غالب در مورد شکل گیری حواث 11 سپتامبر و نقش احتمالی برخی از عناصر آمریکا در شکل دهی این حوادث در ظاهر تنش های دو طرف را عمیق تر کرده است. (احمدی نژاد، 89: 2 مهر)
سفر اخیر آقای احمدی نژاد به لبنان و به چاش کشیدن سیاستهای منطقه ای آمریکا و رژیم اسرائیل نیز بر این تنش ها افزوده است. البته به اعتقاد نویسنده تحولات فوق تاثیری در هدایت دوطرف بسوی گفتگوی مستقیم نخواهد داشت که اساسا بر مبنای نیاز متقابل استراتژیک است. حتی با افزایش نقش مستقل منطقه ای ایران از طریق جریان مقاومت می توان انتظار داشت آمریکا تمایل بیشتری به گفتگوی مستقیم با جمهوری اسلامی ایران داشته باشد.
امکان گفتگوی استراتژیک میان ایران و آمریکااما شرايط و زمينه هاي گفتگوي استراتژيك ميان ايران و آمریکا تا چه اندازه فراهم است؟ طبق مدلي كه ارائه شد معمولاً گفتگوی استراتژیک در شرایط "رقابت برای تثبيت نقش ها" اتفاق میآفتد که دردرجهي اول، یک قدرت منطقه ای دارای ادعاهای منطقه ای است، نظم موجود را کاملا قبول ندارد و سعي دارد تا آن را با در نظر گرفتن خواسته هاي ایدئولوژیک، سياسي و امنيت ملي خود بازتعریف کند. در طول سالهاي گذشته تلاش هاي ایران و آمریکا براي تضعيف، انزوا و حذف نقش یکدیگر در بحرانهای عراق، افغانستان، لبنان و فلسطین بي نتيجه بوده است. اين مسئله به موضوع تثبيت نقش ها ارتباط مي يابد. Barzegar, 2008: December 8. b))
هیچ تردیدی نیست که به هر حال روابط ایران و آمریکا مسائل ارزشی، ایدئولوژیک و گذشته های تلخ تاریخی، بی اعتمادی و مانند اينها را شامل مي شود. اما مسئله تقويت و تثبيت نقش ها درمنطقهي خاورميانه نيز حائز اهميت زيادي است. ایران وقتی مدعی می شود که یک قدرت منطقه ای است طبیعتاً با بزرگترین قدرت فرامنطقه ای یعنی آمریکا به تعارض نقشی می رسد.
ایران و آمریکا دو کشوری هستند که بیشترین منافع مشترک را در عراق دارند. از لحاظ ژئوپلتیک، از لحاظ تثبیت و حمایت از یک حکومت شیعی در عراق و بسیاری مسائل دیگر، اما دو کشور علی رغم سه دور مذاکرات مستقیمی که بین آن ها اتفاق افتاد، نتوانستند مذاكرات مستقيم را در عراق ادامه دهند. دلیل آن مربوط به تضاد استراتژيك موجود و مسئله تثبيت نقش ها در منطقه است.
همانگونه كه بحث شد سياست هاي آمريكا در دوران جرج دبليو بوش در منطقه به نوعي دو كشور را وارد بازي باخت-باخت و نوعي تضاد استراتژيك كرد. حاصل آن شد كه آنچه براي آمريكا افزايش امنيت بود همزمان براي ايران كاهش امنيت تلقي مي گرديد. لذا ايران به این نتیجه می رسد که برای به حداقل رساندن هزینه های امنیتی و سياسي خود از يكسو وافزایش قدرت و نفوذ براي تثبيت نقش هاي سياسي-امنيتي خود در منطقه از سوي ديگر با قدرت هژمون منطقه اي يعني آمريكا وارد مذاکره و گفتگوي مستقيم برای حل معضلات استراتژیک از جمله برنامه هسته ای خود شود. در طرف ديگر قدرت هژمون نيز به اين نتيجه مي رسد كه نمي تواند نقش رقيب قدرتمند منطقه اي خود يعني ايران را حذف كند. لذا با واقعيات موجود كنار آمده و سعي مي كند از طريق گفتگو قدرت رقيب را كنترل كند. جمهوری اسلامی ایران بازیگری است که پایه های قدرت خود را تثبیت کرده و به دنبال نقش و قدرت منطقه ای است. پتانسیل بالای اقتصادی، فرهنگی و ایدئولوژیک ایران این کشور را نیازمند به حضور فعال در مسائل منطقه ای و دستیابی به تعادل سیاسی-امنیتی در روابط با قدرت هژمون فرامنطقه ای یعنی آمریکا می سازد .
دوم، بازیگران دارای "استراتژیهای مستقل" سیاست خارجی و امنیت ملی هستند که به آنها در شکلدهی ائتلافهای رقیب کمک میکند. ايران و آمريكا دارای استراتژیهای مستقل امنیت ملی در خلیج فارس و خاورمیانه هستند و توان ائتلافسازیهای سیاسی- امنیتی وایدئولوژیک رقیب یکدیگر را دارند. ایران در مورد رهبری گروههای مقاومت حزبالله، حماس، گروههای شیعی در عراق و روابط دوستانه با سوریه و آمریکا در مورد رهبری بلوک اعراب محافظه کار و اسرائیل.
استراتژی های مستقل جمهوری اسلامی ایران با نظم سیاسی ـ امنیتی موجود در منطقه در تضاد است . همچنین ماهيت موضوعات مهم منطقه اي به گو نه اي است كه دو طرف را از هم دور می کند. آن چه برای آمریکایی ها در منطقه افزایش امنیت ملي به حساب مي آيد از جمله سیاست هایی مانند روی کار آوردن الیت سکولار شیعی، ایجاد ائتلاف سنی علیه ایران وغيره همزمان برای ایران كاهش امنيت ملي محسوب میشود و این یعنی بروز تضاد جديد استراتژیک در روابط ایران و آمریکا. مثال دیگر در مورد حزب الله لبنان است. جمهوری اسلامی ایران حزب الله را به عنوان یک جریان سیاسی – ایدئولوژیک دوست و یک جنبش مقاومت در نظر می گیرد در حالیکه آمریکا این گروه را به عنوان یک گروه تروریستی در نظر می گیرد. پس دیدگاه دو طرف از همدیگر دور می شود.
با وجود چنین جریان های سیاسی – ایدئولوژیک دوست و رقیب آینده خاورمیانه متشکل از چهار بلوک قدرت خواهد بود. بازیگران اصلی عبارتند از رژیم اسرائیل در غرب منطقه ، ترکیه در شمال، جمهوری اسلامی ایران در شرق منطقه و عربستان سعودی به عنوان يك کشور مدعی در جنوب. این چهار قدرت استراتژی های متفاوت امنیتی، نوع نگاه متفاوت نسبت به تامین منافع ملی و نهایتا دیدگاه های متفاوت در مورد حضور آمریکا در منطقه و برقراری روابط نزدیک با این کشور دارند. سئوال اینجاست که چگونه آمریکا می تواند قدرتی به نام جمهوری اسلامی ایران را بپذیرد و همزمان به قدرت های دوست و متحد سنتی دیگر در درون منطقه نيز پاسخگو باشد؟
عموما تفکر استراتژیک در درون آمريكا بر این عقیده استوار است که پذیرش قدرت ایران به معنای بر هم خوردن توازن قوا در درون منطقه خاورمیانه خواهد بود. اما برنامه هسته ای ایران - با تأکید بر"چرخه مستقل سوخت هسته ای " – حداقل توانسته یک برابری سیاسی در گفتگو ها بین ایران و آمریکا بوجود آورد.
سوم، نوعی "برابری سیاسی" در سطح مذاکرات بین دو بازیگر درحل وفصل یک یا چند مسئله استراتژیک بوجود میآید. از اين لحاظ موضوع هستهای ایران نوعی برابری سیاسی در مذاکرات بین دو کشور بوجود آورده است. روند و تداوم مذاکرات از زمان آغاز بحران در سال 2002 و اصرار دوطرف برتداوم آن از طریق ارائه بسته ها و پیشنهادات مختلف نمایانگر این امر است.
اساساً ایجاد شرایط برابری در مذاکرات سیاسی احتمال گفتگوي مستقيم و استراتژیک را بوجود مي آورد موضوعی که می توان از آن بعنوان برقراری "تعادل استراتژیک سياسي" (Political strategic parity) در روابط دو بازیگر یاد کرد. چنین موقعیتی زمانی به وجود می آید که یک بازیگر منطقه ای توانایی بازیگری و چانه زنی اش در سطح منطقه و موضوعات حساسس سیاسی-امنیتی که تاثیرات جدی بر امنیت بین الملل دارند و قدرت هژمون در آن منافع حیاتی دارد افزایش پیدا کند. جمهوري اسلامي ایران قبل از بحران عراق در تعادل استراتژیک سياسي با آمریکا قرارنداشت. البته ایران به هرحال یک بازیگر منطقه ای بود. به این دلیل که نوع موضوعاتی که ایران با آنها روبرو بود از جمله صلح اعراب و اسرائيل موضوعات حساس و مهمی بودند و طبیعتاً تاثیر و نفوذ ایران بسیار زیاد بود.
اما شرایط و موقعیت منطقه اي و جهاني ایران بعد از سال 2003 تغییر کرده است. سیاست حضور فعال ایران در مسائل منطقه ای و وصل كردن امنيت ایران به امنیت منطقه یک برتری استراتژیک سیاسی برای ایران بوجود آورد. (برزگر، 88) جمهوري اسلامي ایران در 4 مرحله در افغانستان، عراق، لبنان و فلسطین با كاربرد سياست هاي مستقل كه در درون منطقه طرفداران زيادي دارد توانسته با به کارگیری تركيبي از كاربرد قدرت سخت و نرم اهمیت استراتژیک خود را بالا ببرد. البته قدرت سخت ایران در مقایسه با قدرت نرم آن قابلیت عملیاتی شدن بهتری دارد تا قدرت نرم. قدرت سخت به معنای ائتلاف با احزاب و گروه های شیعی و گروه های سیاسی و دولت های طرفدار ایران است. چنین سیاستی حضور فعال در منطقه که اهمیت استراتژیک ایران و بازیگری ایران را در شرایطی که آمریکا توان کنترل بحران عراق و افغانستان را نداشت افزایش داد. پس شرایط تغییر کرده وایران دارای موقعیت استراتژیک در درون منطقه شده است.
چهارم، "اجماع نسبی سیاسی" در نزد نخبگان سیاسی حاکم برسریک موضوع مهم ملی و استراتژیک برای ورود به گفتگوهای مستقیم بوجود میآید. نگاه غالب در غرب و در ایران این است که اساساً ایران و آمریکا نمی توانند وارد مذاکره شوند. چون گفتگوی استراتژیک وقتی اتفاق می افتد که اجماع الیت سیاسی حاكم دو طرف بر یک موضوع حساس یا موضوعات حساس وجود داشته باشد. بر اساس اين ديدگاه ، درحال حاضر اجماع داخلی در سطح الیت سیاسی در ایران و آمريكا برای گفتگوهاي مستقيم وجود ندارد و ماهیت شکاف های درون قدرت و رقابت های داخلی در دوكشور هم به گونه ای است که همواره جلوی آن را می گیرد. به عنوان مثال در دوران آقای خاتمی اصلاح طلبان خیلی سعی کردند که با آمریکا وارد مذاکره شوند اما عملاً این اتفاق نیفتاد چون گروه هاي اصو ل گرایمخالف مانع بودند و الان هم که آقای احمدي نژاد سعی می کند که در برنامه هسته ای با آمریکا وارد مذاکره شود گروه های مخالف دولت ایشان اعم از اصول گرا یا اصلاح طلب راضی به انجام این کار نیستند. بنابراین،عدم اجماع و رقابت سیاسی داخلی است که اساساً نمی گذارد دو طرف وارد گفتگوی مستقیم شوند.
اما برنامه هستهای ایران و تأكيد برروی "حفظ چرخهي مستقل سوخت هسته ای" به عنوان یک موضوع استراتژیک و ملی نوعی اجماع نسبی سیاسی در نزد نخبگان حاکم دو کشور در مورد ضرورت ورود به گفتگوهای مستقیم بوجود آورده است. برنامه هسته ای یک موضوع استراتژیک ملی است كه ظرفيت هاي لازم براي ايجاد اجماع سیاسی در سطح نخبگان سیاسی-امنیتی حاکم برای ورود به گفتگو های مستقیم را دارد. البته موضوعات دیگری در درون منطقه وجود دارند اما آنها چون در چارچوب استراتژي های امنیت و منافع ملی ایران نیستند طبیعتاً اجماع الیت بر روی آنها یک مقدار دچار شک و تردید و با تفاوت هایی همراه است. اما برنامه هسته ای چون يك موضوع امنیت و منافع ملی است و ازحمايت افکار عمومی نيز برخوردار است، توانسته به نوعی بين تمامي گروههاي سياسي داخلی نوعي حساسيت ملي بوجود بیاورد ( کیهان نیوز، 1389 تیر) که این موضوع خود شرايط ورود به گفتگو هاي مستقيم را در سطح سياست داخلي فراهم مي كند. در اين شرايط حتي مخالفین رفتن به سوی گفتگو با آمریکا تحت تاثیر قرار مي گيرند.
پنجم، دوطرف از مرحله "تقابل به مرحله تعامل سازنده و رقابتی" میرسند و در تلاش برای یک بازی برد- برد استراتژیک با هدف کسب رضایتنسبی هستند. از اين لحاظ حساسیت و ماهیت برنامه هستهای ایران به گو نه اي است كه ناچار دوطرف را بسوی تعامل رقابتی و استراتژیک هدایت میکند. تداوم غنی سازی مستقل در خاک ایران و در مقابل توقف این غنی سازی تاکنون به ترتیب خط قرمز سیاستهای ایران وآمریکا بوده اند.
دو کشور باید انتخاب کنند که یا تعامل کنند یا وارد جنگ شوند. شواهد نشان میدهند که دوطرف بیشتر خواهان تعامل هستند تا جنگ، منتهی با روشها و تاکتیکهای خاص خود. آمریکا هدف اصلي تحريم ها را براي شروع مذاکره از موضع قدرت يا به عبارت ديگر ادامه ديپلماسي با ابزاري ديگر در نظر مي گيرد. در اينجا بحث آمريكا اين است که اعمال تحريم هاي هوشمند و تنبيهي سياست هسته اي ايران را تغيير خواهد داد و دست غرب را در مذاکرات آينده بالا مي برد. یک دیدگاه غربی دیگر حتی معتقد است تحريم هاي سخت حتي براي جلوگيري از جنگ احتمالي (بخصوص حمله اسرائيل) است. (www.dw_world.com ) حتي براي تاثيرگذاري بيشتر تحريم ها فراتر از شکل چندجانبه سازمان ملل بايد با تحريم هاي تکميلي يکجانبه دولت ها تداوم يابد. براين اساس دولت اوباما مصوبه تحريم بنزين توسط کنگره آمريکا را به تصويب رساند و چند کشور ديگر غربي نيز تحريم هاي جداگانه اي عليه ايران اعمال کرده اند. در مقابل ایران نیز برسیاست محکم هستهای خود برای مذاکره با دست بالا تأکید دارد.
وجود نیازهای استراتژیک تنها يك جنبه از ضرورت ورود به گفتگو هاي مستقيم هستند. جنبه ديگر مربوط به وجود "اهداف صادقانه" در نزد دو طرف براي براي ورود به گفتگوهای مستقیم واستراتژیک و تداوم آن است. در مدل گفتگوي مستقیم و احتمالي ايران و آمريكا علي رغم وجود نيازهاي استراتژيك و همچنين فراهم بودن شرایط، عدم وجود "اهداف صادقانه" یا تصور آن در برداشتهای دوطرف، مانع اصلی در ورود ایران و آمریکا به گفتگوهای استراتژیک بوده است. این مسئله بخصوص در رفتار و عملکرد آمریکا بیشتر مشهود است.
علیرغم تلاش اوباما برای ارائه چهره مثبتتری از رفتار و عملکرد آمریکا نسبت به ایران، دوگانگی دولت وی در اعمال سیاستهای تحریم یا تعامل، شک و تردید ایران را نسبت به وجود اهداف صادقانه آمریکا از ورود به گفتگوی مستقیم افزایش داده است. اوباما همزمان صحبت از گفتگوهای مسقیم و فشار از طریق تحریمهای جدید میکند و این مسئله با شرایط ورود به گفتگوی مستقیم در تضاد است. یا حمایت آمریکا از مخالفین نظام جمهوری اسلامی ایران که خود برحالت شک و تردید نسبت به اهداف صادقانه آمریکا میافزاید. نتیجه آنکه ایران برای دفاع از خود به سیاستهای مقابله به مثل روی میآورد و این مسئله خود دور باطل حس عدم وجود اهداف صادقانه و تهدید متقابل را افزایش میدهد.
موضوع اهداف صادقانه در مورد گفتگوی مستقیم ایران و آمریکا بیش از هر چیز به عدم اعتماد و شناخت دوطرف از سیستم تصمیمگیری در هیأت حاکمه دو کشور برمیگردد. برای جمهوری اسلامی ایران روشن نیست که آیا اوباما واقعاً قصد تغییر سیاست سنتی تقابلی آمریکا نسبت به ایران را دارد یا خیر؟ برای همین باور غالب در نزد نخبگان سیاسی حاکم ایران این است که آمریکا نمیخواهد و نمیتواند تصمیم جدی بگیرد و هدفش از ورود به گفتگوی مستقیم تنها تضعیف نقش نظام اسلامی از درون و در دنیای خارج عمدتا تحت تأثیر لابی اسرئیلی-صهیونیستی است.
در طرف آمریکایی نیز همین ابهام از مقاصد صادقانه ایران وجود دارد، بطوری که آمریکا نگران از به ثمر نرسیدن مذاکرات مستقیم است. یک نمونه سرباز زدن ایران از تداوم مذاکرات برسر تبادل اورانیوم در مذاکرات ژنو و وین در اکتبر 2009 است. (Dreyfuss, 2010 b) این مسئله از لحاظ مسائل قدرت داخلی آمریکا برای هر رئیس جمهوری یک امتیاز منفی به حساب میآید. بهرحال آمریکا خاطره تلخ "ایران کنترا" و تلاش ناموفق برای مذاکره مستقیم با ایران را فراموش نکرده است. یا اخیراً نامه نگاریهای روسای جمهور دو کشور به نتیجه ملموسی منجر نشده است. همچنین قصد صادقانه به ماهیت برنامه هستهای ایران نیز مربوط میشود، به طوری که دو طرف به اهداف یکدیگر از ورود به گفتگوی مستقیم اعتماد ندارند. ایران استدلال میکنند که یک بار به غرب اعتماد کرده و غنیسازی را بطور موقت و داوطلبانه به مدت دو سال و نیم بین سالهای 2004 تا 2006 متوقف کرده اما به نتایج ملموس دست نیافت. آمریکا نیز ریسک پذیرش غنیسازی مستقل در خاک ایران را به دلیل خطر به اصطلاح انحراف به تسلیحاتی شدن نمیپذیرد و استدلال میکند که هدف ایران از ورود به گفتگوی مستقیم تنها خرید زمان است.
برای خروج ازاین وضعیت دوطرف باید بر روی اهرمهای پایین آوردن ریسک هزینههای تصمیمگیری سیاسی برای ورود به مذاکرات کار کنند و از تصور وجود تهدید و باخت در مذاکرات مستقیم خارج شوند. مذاکرات آتی هستهای بین ایران و گروه 1+5 در نوامبر جاری میتواند شروع خوبی باشد. ایران به هرحال با کارت "غنیسازی مستقل اورانیوم" دست بالا را در مذاکرات هستهای دارد و لذا نباید نگران از باخت احتمالی در مذاکرات باشد. ایران میتواند اطمینان لازم را لحاظ جدی بودن در تداوم مذاکرات و ثمربخش بودن مذاکرات مستقیم به آمریکا بدهد. این امر نیازمند حمایت تمامی گروههای سیاسی داخلی از روند ورود به گفتگوهای استراتژیک با محوریت برنامه هستهای و در سطح عالی دولتها و برمبنای دیپلماسی باز است.
دولت اوباما هم باید ریسک سیاسی ورود به گفتگوی مستقیم با ایران را بپذیرد. این کار در درجه اول نیازمند اقناع گروههای داخلی آمریکا و تغییر در نوع نگرش آنها نسبت به برنامه هستهای ایران است. از این لحاظ، تفکیک بین مسئله انرژی هستهای و مسئله تسلیحاتی و بازدارندگی در برنامه هسته ای ایران و خروج از تصور تهدید هستهای ایران نقش مهمی دارد. از این طریق اوباما میتواند اعتمادسازی لازم را در نزد کنگره و افکار عمومی آمریکا بوجود آورد. درنهایت، هرچند مسائل ایران و آمریکا دریک گفتگوی مستقیم احتمالی طیف وسیعی از موضوعات سیاسی–ایدئولوژیک و مسایل امنیت منطقهای را شامل میشود، اما تنها برنامه هستهای ایران است که ظرفیتهای لازم برای ورود به این گفتگوها را فراهم میکند. اما حرکت اولیه برای ورود به چنین گفتگویی نیازمند اطمینان خاطر به وجود اهداف صادقانه از ورود به گفتگوی مستقیم در نزد هیأت حاکمه دو کشور است. (برزگر، 89 )
بایست ها و نبایست های گفتگوی استراتژیک میان ایران و آمریکا بحث در زمینه ورود به گفتگوهای استراتژیک اساساً نیازمند به استفاده از یکسری متغیرها و ویژگی هاست. متغیر اول "حفظ و افزايش ارزش راهبردي" است. اگر کشوری بازیگری و ارزش راهبردي خود را در موضوعی از دست بدهد بهتر است اصلاً وارد گفتگوهاي استراتژيك نشود. در مورد گفتگوهای راهبردي ایران و آمریکا ، مهمترین کارت استراتژیک ایران تأکید بر "چرخهي مستقل سوخت هسته ای" است و ایران تا زمان حل معضلات استراتژیک خود با آمریکا نباید به سادگی این موضوع را کنار بگذارد و آن را از دست بدهد. اگر آمریکا طرف مقابل را از لحاظ نقش و ارزش استراتژیک درموقعيت برابر سیاسی ارزیابی نکند، قطعاً وارد مذاکرات استراتژیک نخواهند شد.
متغیر دوم " تأکید بر منابع مستقل قدرت ملی" است. جمهوري اسلامي ایران باید استراتژی های مستقل ملی و ایدئولوژیک خود را در منطقه به منظور حفظ توانایی بازدارندگی تقويت كند. از اين لحاظ، تقويت ائتلاف های منطقه ای، با احزاب سیاسی و گروه ها و دولت هاي دوست در درون منطقه ارزش استراتژیک ایران را بالا مي برد و به همان اندازه ايران را در هرگونه گفتگوي استراتژیک و مستقيم در دست بالا قرارمي دهد. (برزگر، 88)
در این میان تقویت اهرم ایدئولوژیک و روحیه مقاومت در سطح عامه مردم به عنوان یک اهرم پویای قدرت ملی باید در استراتژی های امنیت ملی ایران مورد توجه قرار گیرد. (مظفری، 88 ) جمهوری اسلامی ایران هم دارای قدرت نرم ( سردار محمد فرهادی، 86 ) وهم قدرت سخت است وهمان گونه كه بحث شد تأکید بر قدرت سخت و هزینه کردن بر قدرت سخت که همان ائتلاف ها با احزاب و گروه های سیاسی دوست است، ارزش استراتژیک بیشتری برای بازیگری ایران در منطقه می آورد. قدرت نرم (حجازی–انعامی علمداری، 87. علی لاریجانی، آذر 86 ) به درجه نفوذ در مردم و به هر حال با تفکرات و برداشت ها سر و کار دارد و اینها ممکن است در منطقه و در محیط اطراف با تغییر نخبگان سياسي و گرايشات عمومي در دراز مدت تغییر یابد.
متغیر سوم " حضور فعال در موضوعات و فضاهای استراتژیک بین المللی " است . تمامی موضوعات مهمی که ایران با آنها سروکار دارد از جمله برنامه هسته ای، بحران های منطقه ای در عراق، افغانستان و فلسطین، مبارزه با تروریسم القاعده، خلع سلاح عمومی درمنطقه و غیره دارای اهمیت جدی برای صلح و امنیت بین المللی می باشند. همزمان با افزایش پایه های قدرت ایران در سطح منطقه و جهان، نیاز به حضور فعال و با برنامه در صحنه های بین المللی با تکیه بر دیدگاهها و استراتژیهای مستقل ملی افزایش می یابد. این امر در مورد کشورهای دیگر که این ویژگی را دارند نیز صادق است. به عنوان مثال حضور ترکیه در مسائل منطقه ای و جهانی همزامان با افزایش درجه قدرت این کشور در سطح منطقه ای و جهانی گسترش یافته است.
ترکیه نسبت به تمامی مسائل منطقه ای از جمله صلح اعراب و اسرائیل تا بحران افغانستان و عراق و بحران هسته ای ایران حساس است و سعی در حضور فعال در صحنه بین المللی برای حل و فصل آنها دارد. حضور فعال ایران درمسائل مهمی همچون خلع سلاح جهانی، مبارزه با تروریسم القاعده ای، امنیت انرژی بین المللی و غیره منجر به افزایش توان بازیگری ایران میشود. از آغاز بحران در سال 2003 تا کنون شرایط بسیار متفاوت شده است. یک مثال مهم تحولات سیاسی در عراق است که به ایران باید تا توجه به گرایشات موجود در فضای سیاسی – اجتماعی عراق، استراتژی خود را با هدف حفظ و تامین منافع ملی ایران باز تعریف نماید.
متغیر چهارم مربوط به " باز تعریف روابط با قدرتهای نو ظهور منطقه ای و جهانی " میشود. بر این مبنا، نقش قدرتهای منطقهای همچون ترکیه و برزیل که منافع خود را در حد میانجی تعریف کرده، خواستههای هژمونیک نداشته و اتفاقا اعتماد دو طرف درگیر را نیز همزمان دارند، حائز اهمیت است. موقعیت این بازیگران در حال ظهور، به گونهای است که خواهان افزایش نقش بازیگری خود در سطوح منطقهای و جهانی با تکیه بر استراتژیهای مستقل ملی هستند. و دیدگاههای آنها نیز طرفداران جدی در دنیا بخصوص در نزد جنبش غیر متعهدها و کشورهای در حال توسعه دارند. در واقع اهمیت نقش آنها به ایجاد پلی بین خواستههای بازیگران طرفدار و مخالف نظم موجود است. به همین دلیل، بازیگرانی چون ایران در برنامه هستهای خود به این بازیگران نوظهور اعتماد میکنند، چون این بازیگران، برخلاف قدرتهای بزرگ، منافع مشترکی با ایران در موضوعاتی همچون خلع سلاح هستهای، کاربرد صلح آمیزانرژیهستهای، روند اقتصاد جهانی، و توسعه پایدار و مانند آن دارند.
بعضی از دیدگاههای غربی تاکید و اصرار دارند که ترکیه به عنوان یک قدرت نو ظهور منطقه ای مرحله به مرحله جایگزین نقش ایران در منطقه خاورمیانه می شود. 2009:31-33) (Matthews and, Dickey از این دیدگاه ترکیه کشوری است که بطور همزمان می تواند با تمامی طرفهای درگیر در منطقه از جمله با اسرائیل و آمریکا و اعراب محافظه کار از یکسو و ایران و سوریه و حماس و حزب الله از سوی دیگر وارد گفتگو شده و به ایفای نقش واسطه برای حل و فصل منازعات موجود در منطقه بپردازد. منطق این بحث در نگاه اولیه شاید صحیح بنظر برسد.
اما باید توجه داشت که ماهیت و نوع ایفای نقش ایران و ترکیه در اساس با هم متفاوتند. درست است که ترکیه بر استراتژیهای مستقل خود تکیه دارد اما در نهایت تنها در چارچوب تامین نسبی منافع غرب و طرفداران منطقه ای آن می تواند گام بردارد. اما اهمیت نقش ایران در این است که درست در نقطه ثضاد با بلوک بندیهای میانه رو و طرفدار غرب در منطقه است. بهمین دلیل نقش ترکیه نمی تواند جایگزینی برای نقش ایران در معادلات سیاسی –امنیتی منطقه باشد. در بهترین حالت ترکیه می تواند مکمل نقش ایران باشد. (برزگر , 87 ، b)
نهایتا ، متغیر پنجم استفاده از " نقش بازیگران رقیب " در صحنه جهانی است . این امر بخصوص در مورد روسیه و چین حائز اهمیت است . نیز تداوم حضور این دو کشور در بعضی از مسائل استراتژیک بخصوص برنامه هسته ای ایران تا حدودی مورد نیاز است. در مورد روسیه، نیازهای ایران و روسیه در این مقطع، نیازهای استراتژیک متقابل است. روس ها دارای منافع گسترده ای از نزدیکی با ایران هستند که شامل همکاری در حوزه تامین امنیت انرژی، همکاری در حوزه گاز و مسائل مربوط به امنیت منطقه ای در افغانستان و قفقاز هستند. همچنین همکاری های نظامی و اقتصادی نیز منفعت دیگری ست که روسیه از قبل همکاری با ایران به دست می آورد. فروش تسلیحات نظامی به ایران منفععت بزرگی برای روسیه است وحجم زیادی از منابع مالی-ارزی این کشور را تامین می کند.
در مقابل ايران نيز به روسيه نياز دارد. به هر شکل روسیه یک بازیگر استراتژیک و دارای حق وتو در شورای امنیت است و ایران همچنان دارای منافع در نزدیکی با روسیه در حوزه انرژی هسته ای و دسترسی به تسلیحات دفاعی پیشرفته است. (Flynt and Hillary Mann Leverett, 2010: June 24) اما در مجموع بازیگری استراتژیک روسیه در استراتژی امنیت ملی ایران به گونه ای حتی مي تواند فرصت ساز باشد. چون روسیه کشوری است که مجبور است در ملاحظات استراتژيك خود، ايران و آمريكا را همزمان لحاظ كند.
چين نيز کشوري است که سعي در ايجاد تعادل ميان منافع كوتاه مدت و بلند مدت خود دارد. منافع كوتاه مدت چين در تامين انرژي، گسترش روابط اقتصادي با ايران، حل مسالمت آمیز بحران هسته ای ایران و پایین آوردن خطر بروز جنگ در منطقه است Walt, 2010, a, b ) (در بلند مدت نيز چين خواهان روابط خوب و در چارچوب نظم موجود با آمريكا و غرب بخصوص در زمينه حفظ اوتوريته سنتي موجود در شوراي امنيت است. (Barzegar, 2010. a)
در اين راستا نقطه تأمين منافع چين به گونه اي است که منافع ايران هم در انجا تأمين مي شود. يعني چين به گونه اي عمل مي کند که منافع خودش به خطر نيافتد و منافع ايران هم شديداً به خطر نيافتد. موافقت چين در تصويب قطعنامه 1929 در همين راستا است. يعني از شدت آن كم كرده و تحريم بنزين را آن مستثني كرد. از اين لحاظ هر چند چين يك راه حل كوتاه مدت از لحظ استراتژيك براي ايران است اما حفظ چين در استراتژي سياست خارجي ايران براي ورود به گفتگو هاي استراتژيك يك امر ضروري است. چون ايران از طريق چين مي تواند اثرات تحريم ها را كم كند. به عنوان مثال چين به تازگي اعلام كرده كه به تحريم هاي يكجانبه آمريكا عليه ايران توجهي نكرده و به صدور بنزين به ايران ادامه مي دهد. (Richter, 2010)
سخن پایانیدر این پژوهش زمینه های تاریخی و مفهومی و درجه امکان پذیری گفتگوی استراتژیک بین ایران و آمریکا و آثار آن بر منافع و امنیت ملی ایران بحث شد. همچنین برسی گردید که تنها موضوعی که قابلیت ایجاد گفتگوی استراتژیک بین ایران و آمریکا را دارد یک موضوع استراتژیک و مربوط به منافع و امنیت ملی است و اینکه از میان تمامی موضوعات جاری میان ایران و آمریکا، تنها برنامه هسته ای ایران است که قابلیت ورود به گفتگوي مستقيم و استراتژيك بین دو طرف را دارد. از این لحاظ، گفتگوي استراتژيك الزاما به معنای برقراری دوستی میان ایران و امریکا یعنی یک قدرت منطقه ای و یک قدرت جهانی نیست. همچنان که گفتگوی استراتژيك آمریکا با چین در دوران نیکسون به معنای دوستی بین این دو کشور نبود و رقابت های منطقه ای و جهانی آنها همچنان تا به امروز استمرار پیدا کرده است. هدف ایران از گفتگوي استراتژيك پذیرش برنامه صلح آمیز هسته ای ایران و تثبیت نقش منطقه ای و جهانی ایران تو سط آمریکا و در مقابل هدف آمریکا از این گفتگو مهار و مدیریت قدرت و نفوذ منطقه ای ایران بخصوص مهار برنامه هسته ای ایران و جلوگیری از احتمال تسلیحاتی شدن آن از طریق پذیرش نقش منطقه ای ایران است.
آمریکا به این نتیجه رسیده است که چون توان حذف ایران را در منطقه ندارد، لذا بایستی قدرت ایران را در منطقه به نوعی مدیریت نمایند تا منافع آمریکا را به خطر نیاندازد. از این لحاظ هدف دولتهای بوش و اوباما یکی است و آن حفظ برتری و رهبری آمریکا در خاورمیانه از طریق مهار ایران، منتهی از دو شیوه متفاوت یعنی به ترتیب استفاده از زور و گفتگو. نوع قواعد بازی بین ایران و آمریکا در چهارچوب گفتگوي استراتژيك باید مبتنی بر تعامل رقابتی باشد. ایران و آمریکا بعد از بحرانهای افغانستان و عراق و همچنین با موضوع هسته ای وارد یک نوع شرایط تعادل استراتژیک سياسي شده اند که شرایط را برای ورود به گفتگوهای استراتژيك برای اولین بار بعد از بروز انقلاب اسلامی ایران فراهم کرده است. بنابر این گفتگو های احتمالی آینده حتماً باید در شرایط برابرسیاسی صورت بگیرد. نهایتا، مهمترین موضوع در گفتگوي استراتژيك که از جدیترین بایسته های ایران در گفتگو با آمریکاست حفظ ارزش استراتژیک است و تاکید بر کارت استراتژیک ایران در حفظ "چرخهي مستقل سوخت هسته ای" در برنامهي هسته اي ايران است.
در سالهای اخیر، ایران و امریکا چند قدم بسوی گفت و گوهای استراتژیک نزدیک شده اند. هر چند سیاستهای دولت های آقای احمدی نژاد و اوباما در این خصوص نقش داشت اما عنصر و شرایط زمانی و ورود یک مساله استراتژیک به روابط دو کشور یعنی موضوع هسته ای باعث شد که ایران و امریکا برای اولین بار به سوی گفت و گوی واقعی و کارساز بروند و این روند همچنان ادامه دارد. در ایران برنامه هسته ای به عنوان یک موضوع استراتژیک ملی و موضوع مورد اجماع داخلی در سطح نخبگان - با تأكيد برروی "حفظ چرخهي مستقل سوخت هسته ای" شرایط را برای ورود به گفتگو های استراتژیک فراهم کرده است. در آمریکا نیز برنامه هسته ای ایران به عنوان مهمترین چالش سیاست خارجی این کشور اعلام شده است.
درواقع برنامه هسته ای ایران به گو نه ای است که ایران و امریکا را مجبور به انتخاب دو از بین دو راهبرد تقابل یا تعامل میکند . شواهد نشان میدهد که دو طرف در نهایت به راهبرد دوم روی خواهند آورد. البته در این میان پارادوکس تحریم های جدید چند جانبه سازمان ملل و تحریم های یکجانبه آمریکا و اتحادیه اروپا نیزمطرح است. اما باید توجه داشت که این تحریم ها با هدف ادامه دیپلماسی با روش دیگر اتخاذ شده اند. آمریکا بخوبی می داند که تحریم های جدید از جمله قطعنامه 1929 شورای امنیت و اعلام محدودیت های بانکی برای بعضی از مقامات ارشد سیاسی ـ نظامی ایران، سیاست هسته ای ایران را تغییر نمی دهد. اما امید است که تحریم ها بتوانند دست آمریکا را در مذاکرات احتمالی آینده بالا برده و ایران را به میز مذاکره با پذیرش شرایط غرب بکشاند. آمریکا در طول تاریخ خود با هیچ کشوری وارد گفت و گوهای استراتژیک نشد مگر آنکه احساس کرد کشور طرف مقابل توان بلوک بندی و تاثیرگذاری مستقل و به چالش کشیدن نقش امریکا را در یک منطقه دارد. برنامه هسته ای ایران ضمن اینکه چالشهای جدی را در روابط دو کشور وارد کرده همچنان تنها موضوعی است که می تواند دو کشور را وارد گفت و گوهای استراتژیک کند.
نویسنده برخود لازم می داند تا از زحمات سرکار خانم مهدخت ذاکری، دانشجوی کارشناسی ارشد رشته روابط بین الملل در واحد علوم و تحقیقات، برای ویراستاری متن و تهیه بعضی از منابع این پژوهش کمال تشکر و امتنان بجا آورد.
*
معاونت امور بین الملل و پژوهشگر ارشد مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه
منبع:
فصلنامه علمي- پژوهشي آفاق امنيت/دوره جديد-سال سوم/شماره ششم-بهار 1389 فهرست منابع :
احمدی نژاد ،محمود ، (1389) سخنرانی در شصت و پنجمین مجمع عمومی سازمان ملل ،2 مهر.
احمدی نژاد ،محمود (1389) " سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد"، پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری ، مهرماه.
برزگر ، کیهان (1387 ) ایران ، عراق جدید و نظام سیاسی – امنیتی خلیج فارس، پژوهش های سیاست خارجی مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام.
برزگر ، كيهان(1387) "روابط استراتژیک ایران و ترکیه"، مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، ٢٩ اسفند.
برزگر ،کیهان (1388 )" منطقه گرايي در سياست خارجي ايران"، مطالعات اوراسياي مركزي، سال دوم، شماره 5، زمستان، ص 36.
برزگر ،كيهان(1389) "چالش ايران و آمريكا براي ورود به گفتگو هاي استراتژیك" ديپلماسي ايراني، ١٨ مرداد.
برزگر ، کیهان (1389) " نقطه عطف روابط ایران و امریکا در دولت اوباما " ، مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه ، 28 تیرماه.
حجازی، سید حسین، انعامی علمداری، سهراب (1387) "ظرفیت های قدرت نرم ج . ا.ا. در مقابله با تهدیدات نرم امریکا "، گزارش جمهور، مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری، ش 26 – 27 فروردین همچنین رک : لاریجانی ،علی(1386) ، همایش بسیج و قدرت نرم ، 26 آذر.
فرهادی، محمد،(1386) "قدرت نرم جمهوری اسلامی"، همایش بسیج و قدرت نرم، آذر www.sobhesadegh.ir/1386/0337/M05.HTM -
کیهان نیوز، سه شنبه 8/4/89
http://www.kayhannews.ir/890408/2.HTM
مظفری، علی (1388 ) " نقش ایدئولوژی در سیاست خارجی ایران" ، بنیاد مطالعات ایران، سال 25، ش 3 ، پاییز.
Barzegar, Kayhan(2008) "Iran Foreign Policy in Post-invasion Iraq," Middle East Policy, Vol. XV, No. 4, Winter, pp. 55-56.
Barzegar, Kayhan,(2008) "Obama and Iran : Grand Bargain on Roles,” Belfer Center for Science and International Affairs, December 8.
Barzegar , Kayhan, (2010), "Balance of Power in Persian Gulf : An Iranian view,” Middle East Policy , Vol. XVII, No. 3, Fall.
Barzegar, Kayhan(2010) "Being Smart with Smart Power: Why Should Washington Accept the Tehran Nuclear Declaration," The Belfer Center for Science and International Affairs, Harvard University, June 9.
Bur, William (2004) "New Documentary Reveals Secret U.S., Chinese Diplomacy Behind Nixon's Trip,” The National Security Archive, December.
Chomsky, Noam(2010)"The Iranian Threat,” June 29, http://www.zcommunications.org/the-iranian-threat-by-noam-chomsky
Dreyfuss ,Robert, (2010) "Obama, Iran and Iraq," The Nation, March 5; Katcher, Ben(2010) " Iran Needs a US-Iran Deal,” www.raceforiran, March 5.
Dreyfuss, Robert (2010)"Iran Sanctions: Not Just Useless but Counterproductive," The Nation, June 9.
Fayazmanesh, Sasan (2008) The United States and Iran, New York: Routledge.
Friedman, George (2010) "Thinking About Unthinkable: A U.S.-Iranian Deal," Stratford Global Intelligence, March 1.
Granville, Jean(2010) "Lowering Expectations for a Deal with Iran," FrumForum, March 4.
Kupchan, Charles A (2010) "Enemies Into Friends," Foreign Affairs, March/April .
Leverett Flynt & Hillary Man (2008), "The Grand Bargain,” Washington Monthly, September-December
Levertt, Flynt (2008) "Time for a U.S.-Iranian Grand Bargain," New America Foundation, October 7.
Leverett, Flynt & Hillary Mann (2010) "Medvedev Meets Obama: Russia-Iran Relations Should be Re-examined," www.raceforiran, June 24.
Murray, Donette (2010) US Foreign Policy and Iran, New York: Routledge.
Matthews, Owen & Dickey, Christopher (2009) "Triumph of the Turks,” Newsweek, December 7.
Nasr, Vali & Takeyh, Ray, (2008) "The Costs of Containing Iran," Foreign Affairs, January/February,
Nye, Joseph (2007) "Smart Power,” Huffington Post, November 29.
Obama, Barack (2007) "Renewing American Leadership," Foreign Affairs, July/August,
Richter, Paul (2010) "U.S. and EU Fail to Isolate Iran," Los Angeles Times, August 8.
Takeyh, Ray (2006) "Hidden Iran, Paradox and Power in the Islamic Republic," Council on Foreign Relations, October .
Walt, Stephen (2010) "The Sanctions Paradox," Foreign Policy, April 21, also "I will Believe it, When I See it," Foreign Policy, April 13.
Zarif, Mohammad Javad (2007) "Tackling the Iran-U.S. Crisis: The Need for a Paradigm Shift,” Journal of International Affairs, Spring/Summer, Vol. 60, No. 2; see also Milani, Mohsen(2006) "Iran’s Policy Towards Afghanistan,” Middle East Journal, Vol. 60, No. 2, Spring.
http://www.siasatrooz.ir/CNewsRDetail.aspx?QSCNDId=43614&QSDNId=593
.http://www.iran-far.com/showthread.php?p=646806
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,5247513,00.html 15/02/2010
www.dw-world.de 26/8/2009