شب گذشته به همراه خانواده و جمعی از دوستان در جمع صمیمی گروهی از معلولین جسمی و همچنین گروهی از جانبازان جنگ تحمیلی در سینما آفریقا به دیدن اخراجی های 3 نشستم.
پیش از رفتن به سینما، مطالبی در مورد فیلم از چند تن از دوستان موافق و مخالف شنیده بودم، به ویژه آنکه بیشترین بحث روی مصادیق بیرونی شخصیت های اصلی فیلم بود؛ بنابراین، با علاقه بیشتری به سینما رفتم، ولی بر خلاف بیشتر حضار که در طول پخش فیلم به واسطه بیان طنزگونه آن می خندیدند، چند بار بی اختیار بغض کردم!
در همان آغاز، وقتی ده نمکی آمد و مرا دید، نمی دانم به جدی یا شوخی به یکی از دوستان حاضر گفته بود، فلانی آمده تا فیلم را ببیند و فردا پنبه فیلم را در «تابناک» بزند، ولی به هر حال با هم خوش و بشی کردیم و البته از او و سید جواد هاشمی دعوت کردم که برای مصاحبه پیشمان بیایند یا خدمتشان برسیم.
بگذریم؛ چون خیلی از لحاظ فنی و تکنیکی سر رشته ای از سینما ندارم، به آن نمی پردازم ولی به نظرم اخراجی های 3، پر است از حرف دل ها که برخی رک و راست بیان می شوند و برخی هم با کنایه و نمادسازی، حرف هایی که با وجود صراحت، قطعا باز هم بسیاری نمی فهمند و البته برخی هم اساسا نمی خواهند بفهمند!
در اخراجی های 3، ده نمکی دو قطبی بودن فضای سیاسی ساختگی در جامعه ایرانی را به تصویر کشیده که یک طرف آن را مدعیان دینداری و حماسه آفرینی و فخر فروشان دروغین تشکیل داده اند و نماد آن، حاجی گرینوف با بازی محمدرضا شریفی نیاست که در دوران جنگ با سخت گیری بر مردم و گزینش های افراطی، زندگی را بر آنان تلخ می کردند، بدون اینکه به گفته ها و یا رفتار خود، اعتقادی داشته باشند.
حاجی گرینوف، نماد کسانی است که در زمان جنگ، عامل اخراج مردم از حلقه انقلاب و نظام بودند و خود البته تلاش می کردند، کنج عافیت گزیده و در پناه بیت المال بیاسایند؛ افرادی که بلافاصله پس از جنگ، عکس های یادگاری «پشت» جبهه خود را به سند حقانیت و مقبولیت و طلبکاری خود از مردم تبدیل کرده و خود را در پشت چفیه ای پنهان کردند تا برایشان نام و نان و آبرو بیاورد؛ کسانی که امروز به یکباره مدعی همه چیز شده و با انواع شعارهای فریبنده، خود را مصلح کل دانسته و با نیرنگ و دو رویی، با اعتقادات و احساسات مردم بازی می کنند.
اینان از فردای جنگ، همچون طلبکارانی دو رو به جان سیاست افتاده و به فریب مردم پرداختند، ولی در پشت ترافیک میتینگ های انتخاباتیشان، این مجروحان شیمیایی بودند که در آمبولانس ها جان می باختند!
در مقابل، عده ای دیگر که همواره پز روشنفکری داشته و پشت نقاب آزادی خواهی، دمکراسی و... پنهان شده ـ بدون آنکه ذره ای به آن باور داشته باشند ـ و با ارایه تصویری جذاب و البته خیالی از جامعه ای که از آن دم می زنند، از همه ترفندهای سیاسی برای جلب نظر نسل جدید بهره می برند.
در فیلم ده نمکی، مهندس دباغ با بازی رضا رویگری، نماد کسانی است که مدعی اند آنان اگر بودند، جنگ را یک ساله تمام می کردند، اما هیچ گاه نمی گویند، ابتدا که بودند، چه کردند؟ و زمانی که نبودند، چرا نبودند؟ و در روزهای جنگ کجا بودند که اکنون پس از سال ها خود را در نقش قهرمانان پوشالی برای فریب مردم این گونه جلوه می دهند؟ افرادی که جوانان مردم را با هزاران شور و شوق برای جمع کردن رأی به خیابان ها می آورند، اما سر بزنگاه ها، آنان را و آینده شان را رها می کنند.
حال این دو لبه قیچی ـ مقدس نماها و تکنوکرات های لیبرال مسلک ـ در نزاعی انتخاباتی رودر روی هم قرار گرفته، شدیدترین جملات غیر اخلاقی را بین همدیگر رد و بدل کرده و از انواع و اقسام حیله های تبلیغاتی برای تخریب همدیگر و البته تخریب اخلاق در جامعه استفاده می کنند، با احساسات مردم و به ویژه جوانان بازی کرده و با ابزار تبلیغات و رسانه، فضای عقلانی و آرام جامعه را متشنج کرده و جامعه را از رسیدن به یک تصمیم منطقی برای آینده مطلوب خود بازمی دارند، تا بلکه چند صباحی بیشتر بر اریکه قدرت و ثروت تکیه زنند.
در بین این دو قطبی احساسی، غیر اخلاقی و غیر عقلانی، کاندیدای دیگری به نام سید مرتضی با بازی سید جواد هاشمی قرار می گیرد؛ کسی که نماد رزمنده واقعی است، دلش برای آنچه برایش زحمت کشیده می سوزد، نگران نسل سوخته، حال و آینده کشورش است، می خواهد با منطق، عقلانیت و برنامه مند به جامعه و کشورش خدمت کند؛ بنابراین، اخلاق را قربانی سیاست و قدرت نمی کند و بر این باور است، حجب و حیا و دوری از ریاکاری باعث شده که او و امثال وی، بسیاری از واقعیات و قهرمانی ها را برای مردم نگویند.
سید مرتضی در فیلم ده نمکی، قربانی فضای دو قطبی سیاسی در کشور است؛ کسی که تلویزیون را صحنه نمایش نفسانیات خود نمی داند و حتی انصراف داده و ترجیح می دهد در این وانفسای اخلاقی بر سر بالین هم رزم سابقش که در حال احتضار ـ نمادی از به مسلخ رفتن اخلاق و صداقت در جامعه ـ است، بنشیند، تا بلکه در دعوای ساختگی این و آن، از حیثیت فرزندی دفاع کند که این دو نامادری ذره ای به آینده اش نمی اندیشند.
حکایت قهرمانان واقعی این مرز پرگهر در تراژدی ده نمکی، باز هم یا شهادت است یا کناره گیری و انزوا که البته شاید به فحش خوردن و مسخره شدن از سوی ظاهربینان می انجامد؛ اما به راستی، آنان را که بذل جان در راه خدا منتهای آرزویشان بوده، قربانی کردن آبرو که دیگر جای خود دارد.
ده نمکی هرچند در فیلمش کوشیده خطر این دو لبه قیچی را همزمان با هم نشان دهد، به نظر می رسد، خطر گروه نخست، یعنی ظاهرسازها را بسیار بیشتر و پر رنگ تر از گروه دوم نشان داده و البته شاید هم حق داشته باشد، چون علی(ع) را هم نه معاویه بلکه مقدس نماهای نهروانی به شهادت رساندند.
او در اخراجی های 3 افزون بر این که تلنگری هم به صدا و سیما می زند و شیوه مدیریت مناظرات انتخاباتی را به نقد می کشد، به دنبال دغدغه همیشگی اش، باز هم به جدال فقیر و غنی می پردازد و دوباره ضربه ای به آقازاده ها می زند؛ کسانی که با وجود انجام هر خلافی از عقوبت و مجازات معاف هستند و این مردم عامی و حاشیه نشین هستند که به دلیل حمایت نشدن، قربانی می شوند.
به هر حال، باید مصداق یابی این آدم ها را به عهده بیننده گذاشت؛ چه، شاید هر مخاطبی از زاویه نگاه خود، مصادیق متفاوتی برای هر یک از این شخصیت ها و نمادها در فضای حقیقی جامعه بیاید، ولی باید امیدوار بود که پیام اصلی این فیلم توسط مخاطبین دریافته شود که قطعا در نوع نگاه به آینده موثر خواهد بود.